شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳ / Saturday 14th December 2024  تماس   آشنایی    مقاله    گفت‌وگو‌    صفحه‌ی نخست‌ 
 
 

پوشه‌های خاک خورده (۱۱)
انسانهایی که رنج‌ها کشیدند

مرکز ثقل «پوشه‌های خورده»، تأملی بر زندگی اجتماعی خودمان است؛ تجربه‌های جامعه‌ای که با بیش از سه دهه حضور اجتماعی در کشور‌های «دموکراتیک» کمتر توانسته آبی را گرم کند. و این پرسش که چرا؟ در عین حال، ناآگاهی ما نسبت به وقایعی‌ست که در جامعه‌‌ ایرانی اتفاق افتاده است. در این تجربه‌ها، همیشه طیف وسیعی مفعول‌ بوده‌اند و انگشت شماری فاعل. بخش قابل توجهی از «انگشت‌ شماران» هنوز فضای سوشیال مدیا را در اشغال خود دارند، در صورتی که اکثریت مطلق کسانی که سنگ زیر آسیاب بوده‌اند، از خاطرهٔ جامعهٔ تبعیدی ایرانی محو شده‌اند.


پوشه‌های خاک خورده (۱۰)
انهدام یک تشکیلات سیاسی؛ سکوت جامعهٔ ایرانی

واقعه‌ای که در نیمهٔ نخست دهه نود میلادی در جامعه ایرانی مقیم لندن- انگلستان رخ داد، اگر در کشور دیگری اتفاق می‌افتاد، ماهها و شاید سالها راجع به آن بحث و گفت‌وگو می‌شد. با این حال جامعهٔ ایرانی مقیم انگلستان از کنار آن به سادگی گذشت. این رویداد مهم، انهدام سازمان فدائیان خلق- اقلیت در انگلستان بود. اشتباه نشود، صحبت از کناره‌گیریِ طیفی از اعضاء و هواداران، و یا انشعاب در یک تشکیلات سیاسی نیست بلکه صحبت از انحلال کامل سازمان فداییان خلق- اقلیت در کشور انگلستان است.


ما اجازه نداریم دوباره اشتباه کنیم
سخنی با رسانه‌ها و فعالان رسانه‌ای

شاید اغراق نباشد این ادعا، که زندگی کنشگران سیاسی و اجتماعی ایرانی غالباً با «آرزو» و «حسرت» همراه بوده است: حسرت از انسانهایی که از دست دادیم و آرزو می‌کردیم، در وقتِ حیات‌شان با آنان مهربان‌تر می‌بودیم؛ حسرت و اندوه از عملکردهایی که از انجام‌ آنها به خود نمی‌بالیم، تا حسرت و سرخوردگی از اتخاذ تصمصم‌هایی که هر کدام به فاجعه‌ای در جامعهٔ ما منجر شده است. به تجربه‌ از جامعهٔ ایرانی با طیب خاطر می‌گویم که زندگیِ انسان ایرانی با حسرت و آرزو آمیحته شده است. طوری که بخش قابل توجهی از کنشگران سیاسی و اجتماعی آرزو کرده‌اند، زمان به عقب برگردد تا در فرصتی دیگر اشتباه‌های گذشته‌ را جبران نمایند.


مروری بر زندگی اجتماعی‌مان در سه دههٔ تبعید
گفت‌وگو با مسعود افتخاری

پس از بیش از دو دهه فعالیت رسانه‌ای، موضوع آخرین مصاحبه‌ام، دلایل شکست پروژه‌های جامعهٔ تبعیدی ایرانی از طیف چپ است. توجه به زندگی اجتماعی خودمان منطقی‌ترین موضوعِ آخرین مصاحبهٔ من باید باشد. ناگفته نگذارم که تا چندی دیگر تجربه‌های ثبت شده‌ام از جامعه ایرانی را در غالب «پوشه‌های خاک‌خورده» منتشر خواهم کرد. انتشار این مجموعه را وظیفهٔ اخلاقی و حرفه‌ای خود می‌دانم.


پوشه‌های خاک‌ خورده (۸)
نشریه‌ای که منتشر نشد؛ شرط غیراخلاقی‌ای که گذاشته شد

آنهایی که تجربهٔ انتشار نشریات کاغذی را داشته‌اند، خوب می‌دانند که پس از تعطیل شدن (و یا تعطیل کردن) نشریه‌شان در چه دنیایی گرفتار می‌آیند و با چه غم جانکاهی دست و پنجه نرم می‌کنند. یادم هست، در آخرین گفت‌و گویی که با رضا مرزبان داشتم، وقتی پرسش‌ام به نشریه‌ای که او سالها پیش منتشر می‌کرد رسید، بغضی در گلوی «پدر روزنامه‌نگاری مدرن ایران» نشست، که برای لحظه‌ای از طرح آن پشیمان شدم.


پوشه‌های خاک خورده (۷)
تلاش‌هایی که به بن‌بست می‌خورند؛ گفت‌وگوهایی که می‌میرند

پیش از هزارهٔ جدید میلادی زندگینامهٔ «برگمان»؛ کارگردان مشهور سینما را شروع به خواندن کردم و پیکاسو، کارلو و ... در نوبت‌های بعدی بودند. پس از مطالعهٔ هر بخش از کتاب‌ها، این پرسش را از خود می‌پرسیدم: اگر نویسنده‌ای ایرانی می‌خواست این زندگینامه‌ها را به رشته‌ٔ تحریر در آورد (مثلاً جامعه گریزی برگمان، و یا رابطهٔ آزاد او با زنان)، چگونه کتابی از آب درمی‌آمد؟ آیا این ستون‌ها کاملاً از کتاب حذف و یا سانسور می‌شدند؟


پوشه‌های خاک خورده (۶)
اضطراب از حضور دیگران*

کمتر انسانی که در قیام بهمن ماه ۱۳۵۷ دستی بر آتش داشته، این پرسش را بارها از خود نپرسیده است: چرا فعالان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی آن نسل قادر به زندگی جمعی در خارج کشور نبوده‌اند؛ چرا این جامعه در سی سال از زندگی پر فراز و نشیبِ خود یکدیگر را تحمّل نکرد؟ چرا این انسانها حتی در جمع‌های کوچکی که «تشکیلات» نام دارد، انحلال طلب و مسئولیت گریز شده‌اند و از زندگی جمعی؛ که قواعد و قانونمندی‌های تعریف شده‌ای دارد، هراسان و مضطرب می‌شوند؟


چهل سال گذشت
گفت‌وگو با مسعود نقره‌کار

پس از بیش از چهار دهه از استقرار «حکومت اسلامی» در ایران، نیروها و سازمان‌های سیاسی ایرانی همچنان از ارائه دلایل به قدرت رسیدن این نظام سیاسی طفره می‌روند و نقش خود را در برپایی و تداوم آن به هیچ می‌انگارند. در این پیوند هر گاه از عملکرد آنان در سالهای قیام بهمن پرسشی می‌شود، اغلب، زیرکانه با پیش کشیدن مباحثی نظیر «حق مبارزه با استبداد سلطنتی» و دفاع از اصل«انقلاب»، از دادن هر گونه پاسخی طفره می‌روند. سالهاست که رسانه‌های ایرانی به دلایل قابل فهم در دام این زیرکی‌ها افتاده و دنباله رو میهمانان خود شده‌اند.


مبارزات کارگران ایران؛ واقعیت‌ها، بزرگنمایی‌ها
گفت‌وگو با ایوب رحمانی

در زمانهٔ پیچیدگی‌ها و لایه لایه بودن مفاهیم و مقولات اجتماعی، ادعای ارائهٔ راه حل‌های قطعی آیا گستاخی نمی‌خواهد؛ و این سوآلی ست که بارها از خود پرسیده‌ام. و شاید برای این است که به طرح پرسش روی آورده‌ام. با این حال در گذر زمان به درستی یک واقعیت پی برده‌ام: میان واقعیت‌های اجتماعی با داده‌ها و انگار‌ه‌های طیفی از کنشگران سیاسی و اجتماعی ایرانی درّه‌ای عمیق وجود دارد، که سقوط در این درّه، انسان را از هستی سیاسی ساقط می‌کند.


چرا نمی‌توانم این مصاحبه را منتشر کنم


اولین گفت‌وگویم در ۲۳ ژانویه ۱۹۹۸ میلادی به بیش از چهار سال قطع رابطه‌ام با مصاحبه شونده منجر می‌شود. تجربه‌ای که در سالهای بعد نیز تکرار گشت. می‌خواهم بگویم که مصاحبه‌ها و نظرخواهی‌هایم را در سالهای طولانی، با دستکش سفید و در حاشیهٔ امن جامعه انجام ندادم؛ من سختی کار را در عمل اجتماعی تجربه کرده‌ام.


«آلترناتیو سوسیالیستی» درکشور ایران
گفت‌وگو با اصغر کریمی

اما مشکل جامعهٔ بشری تنها در حاکمیت نظام سرمایه بر جهان معاصر نیست. فقدان آلترناتیوی مدون، مدرن، علمی‌ و عملی‌ که با خواست و ارادهٔ انسان قرن بیست و یکم هماهنگی داشته باشد، روی دیگر سکهٔ بحران جهان امروز است. چنین آلترناتیوی تا این لحظه وجود خارجی نداشته و آنچه که از آن به عنوان آلترناتیو نظام سرمایه یاد می‌شود، یا شبیه سازی‌های تاریخی از تجربه‌های شکست خوردهٔ تاریخ گذشته است و یا طرح‌هایی‌ست که بخش اول آن، بخش دوم را به زیر سوآل می‌برد.


سه دهه مراسم گردهمایی زندانیان سیاسی
گفت‌وگو با مینا انتظاری

در مراسم سالانهٔ زندانیان سیاسی، اکثریت مطلق برگزار گنندگان گردهمایی‌ ها با استفادهٔ غیراخلاقی از عناوین «زندانیان سیاسی دهه شصت» و یا «جانباختگان سال ۶۷»، مراسم خود را به بزرگداشت «شهیدان توده‌ای»، «جانباختگان مجاهد» و یا «مبارزان راه آزادی و سوسیالیسم» تقلیل داده‌ و آن را از هدف و محتوای واقعی‌ تهی ساختند. انتقال تجربه‌های بی‌واسطه، بدون پیش‌داوری و منصفانهٔ زندانیان سیاسی سابق، و نیز نقدِ نظام زندانِ حکومت اسلامی ایران به ندرت در دستور کار گردهمایی‌های سالانه زندانیان سیاسی در خارج کشور بوده است. افشاگری‌ها و روشنگری‌های زندانیان سیاسی سابق نیز، اغلب در زیرمجموعهٔ دفاع از تشکیلات سیاسی، تبلیغ ایدئولوژی و در سالهای بعد در جهت تبلیغ خود و تأمین منافع شخصی انگشت شمارانی بوده است


عادت‌های خصلت شدهٔ انسان ایرانی
گفت‌وگو با مسعود افتخاری

بی وفایی انسان ایرانی دل‌ام را به درد می‌آورد و از قدرت تخریب او مو بر اندام‌ام راست می‌شود. واقعیت گریزی این انسان مرا به وحشت می‌اندازد و دفاع او از مفاهیم گنگ و موهوم مرا مضطرب می‌کند. «دوگانگی» و چند چهرگیِ انسان ایرانی نباید با هیچ ملیتی قابل مقایسه باشد... و دروغ! که این مفهومِ چرک بر تارک همهٔ عادتهای فرهنگ شدهٔ انسان ایرانی نشسته است: دروغ از موقعیت اجتماعی، دروغ از دیروز، دروغ از امروز، دروغ از توانایی‌ها و توانمندی‌ها، دروغ در بیان احساس و عقیده و ایده‌آل، و در یک عبارت دروغ از واقعیت وجودی انسان ایرانی.


نقد؛ تعقل، تسلیم، تقابل
گفت‌وگو با مردی در سایه

مصاحبهٔ زیر می‌توانست مثل بسیاری از گفت‌وگوهای نیمه تمام‌ام منتشر نشود(۱) و یا بی‌آنکه کسی بداند، با تغییر دادنِ ماهیت آن (و صد البته با قلب کردنِ واقعیتِ مصاحبه شونده) هجونامه‌ای به نام «مصاحبه» منتشر شود، آن هم با این استدلال که «همه این کار را می‌کنند»! در این حالت، و به پشتوانهٔ همین گفت‌وگوها، جامعهٔ ایرانی از وجود «متفکر» و «منتقدی» بهره‌مند ‌شود، که کار‌ش فخرفروشی‌ست و وجودش، مصداق ضرب‌المثل «استخوان تیزی بر گلوی جامعه».


سوسیالیسم، عدالت اجتماعی؛ ایده یا ایده‌آل
گفت‌وگو با فاتح شیخ

اما آیا این خواسته از انسان ایرانی که سابقهٔ تاریخی‌ای بلند بالایی در امر «تقلید» دارد، خواستهٔ بزرگی نیست؟ انسان‌هایی که در طرفداری و یا مخالفت‌های روزمرهٔ خود مرز و محدوده و حریمی نمی‌شناسند و در چشم برهم زدنی می‌توانند روح الله خمینی را «امام» ‌کنند؛ یک انسان کودنِ فرصت طلب را رهبر بزرگترین جریان سیاسی طیف چپ در ایران؛ آدم دیگری را در یک تشکیلات سیاسی در جایی قرار دهند که فقط باید به خدا پاسخگو باشد؛ و یا یک تحفهٔ خودشیفته را رهبر عقیدتی؟! جمع کوچکی درخود.




«خوب»، «بد»، «زشت»، «زیبا»؛ ذهنیت مطلق گرای انسان ایرانی
گفتگو با مسعود افتخاری

تردید و تعلل را در چهره اش نمی بینی. طوری با اطمینان و حرارت حرف می زند که «دستگاه دروغ سنج» را هم به اشتباه می اندازد. گمان می کند، دنیا را در مشت خود دارد و خوشبختی مردمان گیتی را. با این حال هر چه می کند، نمی تواند دو گوش و چهار چشم را با خود همراه نماید. استدلال که می کند، چهره اش برافروخته می شود؛ فریاد می کشد؛ انگار جادو شده است. زبان تلخی دارد و سرنوشتی تلخ تر. از آرمان و ایدآل اش که می گوید یا باید قبول اش کنی یا خداحافظ. پرسش کنی، از خیر رفاقت چندین و چند ساله باید بگذری و پیه تهمت و توهین را به تن ات بمالی. با این همه طولی نمی کشد که این تب نیز فروکش می کند و پیکری که «استبداد» و «مذهب» آن را ناتوان و کرخت کرده است، میزبان مصیبت دیگری می شود...


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران
(جمع بندی پروژه)

در برنامه ام بود که در پیوند با عنوان «اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران حداقل نه مصاحبه انجام دهم. برای این گفتگوها بیشتر و عمیق تر از گفتگوهای دیگر فکر کرده بودم؛ پروژه بزرگی بود- و هست- برای من. وقتی می گویم «من»؛ من ِ فعال رسانه ای منظورم است. این «من» از تجربه های اجتماعی سی و پنج ساله اش عمیقاً باور دارد که در تشکیل و تداوم «حکومت اسلامی» در ایران، «اپوزسیون» نقشی اگر نه بیشتر؛ پایه ای تر از «پوزسیون» داشته است. این «من» اما مقاله نمی نویسد؛ پرسش می کند.


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران (4)
بحران اپوزسیون؛ کدام بحران ؟

به یاد می آورم، دوازده سال پیش در میهمانی مجللی در یکی از سالن های دانشگاه لندن، که «بریتیش گاز» اسپانسور آن بود، سفیر رژیم اسلامی ایران در انگلستان در مقابل در ورودی به مدعوین خوش آمد می گفت. (گزارش این میهمانی را همان سال در یکی از «نشریات کثیرالانتشار» ایرانی منتشر کردم). در آن میهمانی که نزدیک به یکصد و پنجاه فعال سیاسی، فرهنگی و اقتصادی شرکت کرده بودند، در سمت راست اغذیه اسلامی سرو می شد و در سمت چپ انواع مشروبات الکلی! و ما شاهد بودیم که از شکم سرمایه داری فاسد دولتی ایران نوزاد خلفی به نام احمدی نژاد بیرون آمد، رابطه حکومت ایران با غرب به حداقل ممکن رسید، سفارت بریتانیا در تهران اشغال شد و باقی فضایا که از آن مطلع هستیم.


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران (3)
(بازگشت مخالفان حکومت اسلامی به ایران؛ زمینه ها و پیامدها)

کمتر ملیتی در چنین سطحی درگیر و گرفت مسائل انتزاعی، موضوع ها و مباحث مفهومی بوده، در عوض از مشاهده، ثبت و مستند کردن واقعیت های زندگی اجتماعی خود غافل بوده است. بی علاقگی به آنچه در کف جامعه می گذرد، ساختاری ترین بحران ساختاری در جامعه ایرانی مقیم خارج کشور است. یکی از چالش های بزرگ در میان مخالفان حکومت اسلامی ایران، آگاهی از سرنوشت سیاسی و اجتماعی ببش از نیمی از کنشگران سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری ایرانی در خارج از کشور است؛ بخشی از پناهندگان سیاسی و اجتماعی موج اول و دوم. انسانهایی که نیمی از بدنۀ جامعه تبعیدی ایرانی محسوب می شدند، اما دیرسالی ست که رد و اثری از آنها دیده نمی شود. ایرانیانی که از اواسط دهه نود میلادی در پروسه و فرایندی ارتباط های سابق اجتماعی خود را یا به طور کامل قطع و یا آن را به حداقل ممکن رساندند و سپس خود را از پیکرۀ این جامعه جراحی کردند.


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران (2)
(پروژۀ هسته ای رژیم ایران؛ مذاکره با غرب، نتایج و عواقب)

بررسی ریشه ای و روشمند از ماهیت پروژه ای هسته ای جکومت ایران؛ مذاکرۀ رژیم اسلامی با غرب و پیامدهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن در داخل و خارج از کشور، در الویت اقلیت بسیار نازلی از مقالات ارسالی به سایت گفتگو بود. اما اکثریت مطلق مقالات مزبور، بی آنکه ارتباط چندانی با رئال سیاسی و اقتصادی ایران و جهان داشته باشد، تبلیغ دیدگاههای سیاسی معینی را به نمایش گذاشته بودند. طیفی از منظر راست به مسئولان رژیم ایران هشدار می دادند که «حافظ منافع ملی کشور باشند و در مذاکره با دول خارجی!! سازش پیشه نکنند» و طیفی از آن سوی رودخانه، ضمن سر دادن چند شعار بر علیه سرمایه داری و امپریالیسم ها تا جایی پیش رفتند که برای رژیم اسلامی ایران نیز مانند اسرائیل و آمریکا و ... حق داشتن بمب اتمی را قائل شدند.


اوراسیا؛امپراطوری روسیه و حکومت اسلامی ایران
گفتگو با »سیروس بهنام»

« اوراسیا »، مانیفست جهان گشایی کشور روسیه پس از فروپاشی «اردوگاه» است که در بیش از یک دهه گذشته در حال میدانی شدن است. هدفِ اوراسیا، ایجاد بلوکی متشکل از بخشی از کشورهای اروپایی (اغلب، کشورهای جدا شده از شوروی سابق) و آسیا می باشد که سرمایۀ روس و کلیسای ارتودوکس در کانون آن قرار داشته باشد. ایران (با هر رژیم سیاسی) در مرکز این پروژۀ کلان جلب توجه می کند. الکساندر گلیویچ دوگین، گردآورنده و تدوین کنندۀ تئوری اوراسیا، محمل سیاسی ایجاد بلوک مزبور را «مبارزه با لیبرالیسم و منافع غرب در منطقه» عنوان می کند و محمل فرهنگی آن را «مبارزه با مدرنیسم و پست مدرنیسم و مظاهر آن (از جمله آزادی های فردی و مدنی برآمده از انقلاب فرانسه). دوگین، که مطرح ترین «چهره»ی نزدیک به کلیسای ارتودوکس روسیه است، آلترناتیو خود را در بسته بندی «بازگشت بشریت به قرون و اعصار گذشته» فرموله می کند؛ دورانی که کلیساها، مساجد و کنیسه ها بر زندگی اجتماعی و سیاسی انسانها فرمانروایی می کردند.


انتقاد به «خود» مان نیز!؟
گفتگو با کریم قصیم

در بیش از دو دهه گذشته این نوار تکراری را در زندگی اجتماعی ام بارها شنیده ام و گاهی از منظر یک فعال رسانه ای محتوای آنرا در مصاحبه هایم مستند کرده ام. حکایت جدایی انسان ایرانی از ظرف ها و ساختارهای کاری حکایت درازدامنی ست به درازای زندگی اجتماعی یک نسل سوخته. «تبعید» اما خصلت ها و صورت بندی های جدیدی بر این فرهنگ غالب افزوده است: عدم احساس مسئولیت از نقش خویش در ایجاد وضعیت موجود؛ وضعیتی که منتقد و مخالف آن هستیم. در کشورهای پیشرفته صنعتی ( کشورهای سرمایه داری، دموکراتیک و یا هر عنوان دیگر ) وقتی یک حزب سیاسی در انتخابات با شکست روبرو می شود؛ وقتی یک پروژه اجتماعی یا اقتصادی به بن بست می خورد؛ وقتی ... معمولاً مسئولان با عمده کردن نقش خویش، گارد می اندازند و سپس پذیرای سیل انتقادهای افکار عمومی به خود می شوند. آنان کمبودها، شکست ها، انحراف ها و ... را نتیجه سیاستها و برنامه های ناکارآمد و غلط خود می شمارند و اغلب این افراد در فرایندی دموکراتیک از قدرت کناره گیری می کنند. اما در کشورهای پیرامونی؛ در میان پوزسیون و اپوزسیون این جوامع قانونمندی های کشورهای پیرامونی حاکم است.


استبداد سیاسی؛ فرهنگ استبدادی، انسان استبدادزده
(مستبد و دیکتاتور چگونه ساخته می شود)

گفتگو با ناصر مهاجر

... دیر و زود دارد، سوخت و سوز ندارد؛ بالاخره روزی کاسه صبرشان را لبریز می کنند. مردمان جوامع استبدادی آنقدر تحقیر شده اند، و حاکمان مستبد آنقدر به بند کشیده و کشته اند؛ آنقدر به تبعید فرستاده اند که راه فراری از سرنوشت محتوم شان نیست. دیکتاتورها گمان می برند عمری ابدی دارند؛ جاودانه اند و به «خدا» و «خدایگان» متصل هستند. آنها به دستگاه عریض و طویل سرکوب خود می بالند و بر این باورند که همیشه یک مرحله از بطن جامعه و فعل و انفعالات آن جلوترند. اما این تفکر و آن دستگاه سرکوب روزی بلای جان شان می شود. دیکتاتورها اگر لحظه ای؛ تنها لحظه ای به عاقبت شوم و رقّت آور پیشینیان خود می اندیشیدند، راه دیگری می رفتند. آنان از حل این معادله ساده عاجز اند: راه خون و جنون و خلیفه گری با سرشت انسان بیگانه است و این راه بازگشتی ندارد. در کارنامه اعمال دیکتاتور جایی برای پشیمانی دیده نمی شود.


کشتار زندانیان سیاسی در سال 67؛ جنایت علیه بشریت
(در حاشیه کمپین «قتل عام 1988»)

گفتگو با رضا بنائی

با محکوم کردن فاجعه کشتار زندانیان سیاسی در سال 1367 از سوی پارلمان کانادا و قلمداد کردن آن به عنوان «جنایت علیه بشریت»؛ نیز نامگذاری روز اول سپتامبر به عنوان «روز همبستگی با زندانیان سیاسی ایران»، چشمها به سوی «کمپین قتل عام 1۹88» نشانه می رود. کمپینی که به گفته یکی از سخنگویان آن- رضا بنائی- طیفی از کنشگران اجتماعی و سیاسی مقیم کانادا را شامل می شود و عمری کمتر از یک سال دارد. با رضا بنائی، یک روز پیش از تصمیم پارلمان کانادا گفتگوی تلفنی انجام داده ام که در ذیل ملاحظه می کنید:


رأی «مردم»، ارادۀ «آقا» و نگاه «ما»
(در حاشیه «انتخابات» ریاست جمهوری در ایران)

نظرخواهی «زودهنگامی» که در پی می آید، در پیوند با مفهومی متناقض در حاکمیت های دینی- استبدادی است: «انتخابات»! تناقض و دوگانگی با این پرسش ساده آغاز می شود و سپس ابعاد اجتماعی پیدا می کند: حاکمیت هایی که مشروعیت خود از «آسمان» می گیرند، مفاهیم، مقولات و قراردادهای «زمینی» به چه کار آنها می آید؟ در همین راستا؛ چه رابطه ای میان «انتخاب»، «آزادی»، «انتخاب آزاد» با عنصر «تقلید» و مجموعه ای از فرامین، تکالیف، مؤلفه ها و توجیه های دین سیاسی است؟ اصولاً تکلیف «انسان مقلّد» با قانونمندی ها و دستاوردهای مثبت جامعه مدرن چه خواهد بود؟ اما این نظرخواهی زودهنگام است، زیرا تا این لحظه رأی ملوکانه در پیوند با تأیید «کاندیدا» های خودی نهایی نشده است. زودهنگام است، چرا که این گونه نظرخواهی ها در جامعه ایرانی اصولاً باید «زودهنگام» باشد.


جبهه واحد «چپ جهانی» و اسلامگرایان ارتجاعی
گفتگو با مازیار رازی

شهروند یکی از کشورهای اروپایی که باشیم -سیاستمدار و سیاست پیشه هم نباشیم- شلاق نولیبرالیسم «بی رقیب» را بر تن خود احساس می کنیم. شکل نوین نظام سرمایه از محو و انهدام دستاوردهای بشری در دو قرن اخیر لحظه ای تردید به خود راه نداده است. اجرای بی بدیل سیاست ریاضت اقتصادی اقشار محروم این جامعه را جان به لب کرده، و عنقریب می رود، حصر و تحدید آزادی های مدنی و سیاسی- با محمل خارجی ستیزی - فضای اجتماعی و جوّ سیاسی در این کشورها را به منتهی علیه راست (که گاهی فاشیسم را تداعی می کند) منتقل نماید. برّه کشان اکستریم های راست و چپ و مذاهب سازمان یافته است و دشمنان بشریت دارند با دم شان گردو می شکنند. احزاب ضدخارجی و ماوراء راست از رشد غیرطبیعی به مرحله متاستاز رسیده اند. در بریتانیا UKIP (حزب مستقل بریتانیا) و رهبر «کوتاه قد» آن که تا این اواخر به طنز تلخ دنیای سیاست مثال زده می شد، بیش از 26 درصد از آرای صاحبان رأی در انتخابات شورای محلی در ماه می 2013 را به خود اختصاص داده است. اسلامگرایان نیز که از سال 2003 میلادی میخ شان را در دانشگاهها و زندانهای بریتانیا کوبیده اند برای شکار پیاده نظام عقل باخته از کمک بی دریغ «چپ جهانی» برخوردار هستند.


«تعهد» یا «تخصص»؟
در حاشیه همایش دو روزه لندن

گفتگو با حسن زادگان

فرهنگ «اطلاعیه نویسی» در سنت احزاب سیاسی در کشورهای پیرامونی، مقالات تحلیلی و سخنرانی ها را در جامعه ایرانی از مفهوم و محتوا تهی کرده است. در این رویکرد فرهنگی پدیده ها مفهوم و محتوای ثابت و غیرقابل تغییری دارند: مردم( زنان، جوانان، کارگران) فاقد کاراکتر، احساس و هویت اند؛ از محیط های اجتماعی تأثیر نمی گیرند و به طریق اولی محصولات شبیه سازی شده ای از کارخانجات اطاق های فکر هستند. و نظام های سیاسی، رخدادهای تاریخی، مفاهیم و مقولات اجتماعی و سیاسی نیز صورتها، روایت ها و ماهیت های ثابت و یک سویه ای دارند. در این «قانونمندی» نیاز به مطالعه و دخالتگری اجتماعی هرگز احساس نمی شود و می شود در چشم برهم زدنی صفحه ها از صحرای سینا نوشت و به صحرای کربلا زد. می توان ساعتها در پیوند با «جنبش» های زنان، کارگران و دانشجویان سخنرانی کرد، بی آنکه نیازی به یافته ها و داده های مستند احساس شود. در همایش های سیاسی در جامعه ایرانی کافی ست «تعهد» را در مقابل «تخصص» بنشانیم و از این منظر به تبلیغ و بازتولید «ایمان» بنشینیم و در اقدامی آگاهانه انسانهای «باایمان» تربیت نماییم.


انقلاب 1357؛ استقرار حاکمیت مذهبی، نقش نیروهای سیاسی
گفتگو با بهروز پرتو

در راه تأمل و تحقیق بر رویدادها و روندهای انقلاب 1357 خط های قرمز بی شماری گذاشته شده است. این خطوط قرمز وقتی به نقش نیروهای سیاسی، «روشنفکران» و «متفکران» جامعه در به قدرت رسیدن «حاکمیت مذهبی» در ایران می رسد، دیوارهای بتونی ای می شوند که رمز عبور از آنها مغلطه های کلامی، جعل یا گزینش تاریخ، «اخلاقی» کردن موضوع، عمده کردن عوامل جهانی؛ مضاف بر آن روخوانی کردن «تحلیل» های بسته بندی شده ای ست که طومار یک نسل را در هم پیچیده است.

تأمل و بازنگری بر رخدادهای سالهای 1356 تا 1360 شمسی، فراخوان به زیستن در گذشته نیست. این بازنگری ما را به درک و فهم ریشه ای تر از وقایع، رویداها و روندهای سه دهه گذشته در دو جبهه پوزیسیون و اپوزسیون نزدیکتر می کند. سی و پنج سال از به قدرت رسیدن استبداد مذهبی در ایران می گذرد، اما کمتر نیروی سیاسی و اجتماعی شهامت بازبینی منصفانۀ رویدادهای سالهای نخستین انقلاب بهمن را داشته است؛ نیز عملکرد خود را در این انتحار تاریخی زیر ذره بین گرفته است.


بحران هویت
گفتگو با تقی روزبه

نزدیک به دو دهه شاهد سرخوردگی،یأس، دگردیسی و سپس سقوط صدها ایرانی تبعیدی از گرایش های مختلف بوده ام. سقوط نیروهای چپ سرنگونی طلب عموماً برای من با غم و اندوه و درد همراه بوده است.

نقطۀ شروع سرخوردگی ها و دگردیسی ایرانی تبعیدی در مدار صفر درجه بوده است؛ در عالم انتزاع.

اواخر دهه هشتاد میلادی ست. هر چه بازار فعالیت اجتماعی کساد می شود و تماس با عنصر اجتماعی از سکه می افتد، سودای مخفل ها و «بحث های نظری» داغ می شود. در لندن دو «آیت الله» طوری میدان داری می کنند که در عرض کمتر از شش سال زیر پای صدها نیروی چپ مخالف رژیم اسلامی ایران خالی می شود. این دو تن، از منظر «تئوریک» و «آموزه های مارکسیستی» هویت سیاسی و اجتماعی طیفی از ایرانیان تبعیدی مقیم انگلستان را ویران می کنند.

در میانۀ دهه نود میلادی هستیم. در این دوره با نیروهای بینابینی سابقاً سرنگونی طلبی روبرو ایم که توانایی درک واقعیت و موقعیت خود به مثابه فعالان سیاسی رانده شده از زادگاه خود را از دست داده است. اینان  عامل تبعید را؛ رژیم سیاسی حاکم بر کشور ایران را به محاق برده اند. اینان می گوید «جهانی» شده اند. اما در «جهان» آنان، «ایران» و نظام سیاسی حاکم بر آن، دیگر جای و جایگاهی ندارد.

 


چرا «تاریخ» در ایران به اشکال تراژیک تکرار می شود؟
گفتگو با کوروش عرفانی

مدتهاست می خواهم یکی دیگر از تجربه های خیزش اعتراضی 88 (در انگلستان) را زیر ذره بین بگیرم. تجربه ای که جامعه ایرانی ی کشورهای دیگر نیز آنرا آزموده است، اما صورت بندی ها و اشکال آن هرگز به رسانه های ایرانی راه نیافته است.

از میانۀ دسامبر 2012 تا روزهای پایانی ژانویه 2013، به تناوب، دستنوشته هایم را در پیوند با خیزش اعتراضی 88 در بریتانیا مرور می کنم و پس از دسته بندی در جزئیات اش دقیق می شوم. در این مدت بر عملکرد سی تن از «پشتیبانان» خیزش 88 متمرکز می شوم: بیست نفر از سرنگونی طلبان سابق؛ و ده تن از «انسانهای کاسب» ایرانی.

طرفداران خیزش 88 در شهر لندن-انگلستان را طیف های گوناگونی شامل می شدند. استخوان بندی معترضان ایرانی در این شهر، طیفی از ایرانیانی بودند که در 22 خرداد 1388 پای صندوق های رای رفته بودند، اما نتیجۀ «انتخابات»، بخش اعظم آنان را از 23 خرداد 88 به جرگۀ معترضان به نتیجۀ «انتخابات»، و نیز چندی بعد، درصد بالایی از آنان را آرام آرام به زمرۀ مخالفان حکومت اسلامی سوق داد.


موقعیت چپ ایران در خارج کشور (2)
گفتگو با عباس (رضا) منصوران

«چپ» با هر پسوند و پیشوندی اگر می خواهد- حداقل- جایگاه و موقعیت اجتماعی خود را در مقطع انقلاب بهمن 57 کسب کند، چاره ای ندارد، پس از روبرو شدن بی واسطه با خود، نقش خود را در تشکیل، تحکیم و سپس تثبیت «حکومت اسلامی» در ایران مورد بازبینی و ارزیابی قرار دهد. حاکمیتی که فاجعه ای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی محسوب می شود و معدود نیروهای سیاسی مقیم خارج درکی عینی از ماهیت آن داشته است.

*    *    *

اگر چپ اردوگاهی با خرد کردن ستون فقرات نیروهای اجتماعی «لایه میانی» در تشکیل حکومت اسلامی در ایران نقش موثری ایفا نمود، گرایش های دیگر چپ در داخل و خارج کشور در تحکیم حکومت اسلامی نقش به مراتب بزرگتر و مهلک تری ایفا کرده است.


موقعیت «چپ» در ایران و در خارج کشور(1)
گفتگو با عباس (رضا) منصوران

«چپ» در مفهوم جبهۀ مدافعان آزادی و برابری از بزرگترین قربانیان انقلاب 57 بوده است. بیش از بیست و پنج سال از کشتار زندانیان سیاسی در سال 1367 و نزدیک به سی سال از حضور اجتماعی، سیاسی چپ در سپهر سیاسی ایران می گذرد. سه دهه سکوت، نخوت و زمین گیر شدن این جبهه وسیع در ایران چگونه قابل توجیه است؟ دستگیری، شکنجه، اعدام و مهاجرت طیفی از این نیروها در دهه شصت آیا مرگ سیاسی این نسل را در ایران اسلامی توضیح می دهد؟ همراهی، همگامی و همکاری برخی از «چهره های شاخص» این طیف با باندهای حکومت ایران چگونه قابل تبیین است؟

زمانی کوتاه پس از انقلاب بهمن، پوزسیون و طیفی از اپوزسیون اردوگاهی شال و کلاه می کنند تا با سرکوب فیزیکی و شانتاژ سیاسی، خصلت ضداستبدادی (آزادیخواهی و آزادمنشی) چپ موجود را معدوم و منهدم کنند.


انشعاب و جدایی؛ واقعیتی اجتناب ناپذیر یا عارضه ای فرهنگی
گفتگو با فاتح شیخ

در حاکمیت هایی از نوع حکومت اسلامی ایران، شرایط سیاسی- اجتماعی آلترناتیو سیاسی شدن آنقدرها سخت و دشوار نیست. حاکمیتی که با نظام سیاسی فاشیسم تداعی می شود و دامنۀ دخالت و سرکوب سیاسی و اجتماعی را به خصوصی ترین حوزه های زندگی انسانهای آن جامعه برده است. با این حال نیروهای سیاسی مخالف این حاکمیت؛ از چپ و راست و میانه هنوز اندر خم کوچه ای هستند که سی و اندی سال پیش در آن گرفتار شده و هرگز نتوانستند از آن به سلامت عبور نمایند... چرا؟


بهارانه
با اظهارنظرهایی از حنیف حیدرنژاد، سعید افشار

«بهارانه» ها در سالهای گذشته نظرخواهی هایی «خودمانی» بودند یا مصاحبه هایی متفاوت. بهارانۀ امسال نیز طرح پرسش هایی خودمانی هستند از دو کنشگر سیاسی و اجتماعی.

اما «هدیه» های سال نو؛ که اغلب خاطراتی بیاد ماندنی می شوند. هدایایی که با پیچیدن شان در کاغذهای رنگی قدرت تخیل ات را به بازی می گیرد تا اشتیاق به دانستن محتوای اش، توی انسان را بی قرار کند.

و در سال نو چه هدیه ای بهتر و زیباتر از آشنا شدن بی واسطه با انسانهای جامعه مان.

کاغذهای رنگی این هدیه را به آرامی باز کنید. پرسش و پاسخ ها به چند بار خواندن شان می ارزد.


بن بست«تلاش های ایرانیان» برای اتحاد؟!
(در حاشیه نشست پراگ)

گفتگو با حسین باقرزاده

بارها تکرار شده: «تلاش های ایرانیان برون مرز برای «اتحاد و همکاری» بی نتیجه مانده است». وزارت بدنام اطلاعات حکومت اسلامی نیز این ادعا را در اطلاعیه ای چند منظوره تکرار کرده است.
به راستی آیا ایرانیان تبعیدی هیچگاه فرصت آزمون و خطا داشته تا انگیزه ها، استعداد و توانایی های خود را در محیطی آزاد به محک تجربه بگذارند؟ و آیا واقعاً تلاش های «ایرانیان تبعیدی» برای «انحاد عمل» بوده که در ربع قرن به بن بست خورده است؟ پرسش بالا را در پنج پرده به چالش می گیرم. در شروع به گذشته های دور می روم؛ به ماههای نخست انقلاب بهمن.
 


اتهام زنی؛ هم تاکتیک، هم استراتژی
(در حاشیه ایران تریبونال)

گفتگو با یاسمین میظر

رسانه BBC (انگلیسی) در اخبار شامگاهی خود در پنجم نوامبر سال جاری مصاحبه ای پخش می کند با فردی که مدعی ست بیش از سه دهه پیش مورد سوء استفاده و آزار جنسی قرار گرفته است. در این مصاحبه نامی از فرد یا افرادی برده نمی شود. اما ویراستاری این گفتگو چون با استاندارهای رسانه ای مطابقت نداشته است، انگشت اتهام به سوی فرد بی گناهی نشانه می رود. از ششم نوامبر زلزله ای مهیب این بنگاه خبررسانی را طوری به لرزه در می آورد که «جان سیمسون» کارکشته، از آن به عنوان بزرگترین بحران BBC یاد می کند. پنج روز طوفان انتقاد شلاق اش را بر اندام BBC فرود می آورد و بخشی از روزنامه نگاران شاغل در این رسانه نیز بیکار نمی ننشینند (درس و تجربه ای بی نظیر برای روزنامه نگاران BBC  فارسی)، تا اینکه در دهم نوامبر جورج انتویسل، مدیرکل این رسانه پس از پنجاه و چهار روز تصدی این مسئولیت مجبور به استعفاء می شود. هفته ای بعد از این «پاکسازی»، ویراستار بخش «اخبار شب» و معاون او نیز از کار برکنار می شوند. بی تردید پس لرزه های این زمین لرزه قربانیان دیگری را از BBC خواهد گرفت.
 و این حکایت رسانه ای ست که شاید سه چهارم فعالان سیاسی و اجتماعی نسل اول پناهندگان ایرانی به آن «نقد» داشته اند (هر چند که چهار پنجم آنها خود را به آب و آتش زده و می زنند، تا بخش فارسی این رسانه گوشه چشمی به آنان نشان دهند)، در صورتی که طیفی از کنشگران سیاسی و اجتماعی این نسل تهمت و اتهام را از فرط تکرار در جامعه ایرانی مقیم خارج عادی و نهادینه کرده است.


ایران تریبونال؛ دادگاه دوم
گفتگو با ایرج مصداقی

بخشی از فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و ادبی ایرانیان برون مرز( به طور مشخص تبعیدیان ایرانی) در بیست و پنج سال گذشته را ثبت کرده ام. حیرت انگیز ترین بخش دستنوشته هایم دلایل ریزش جبهه مخالفان حاکمیتی فاسد، جنایتکار و فاقد پایگاه توده ای، آن هم کمتر از ربع قرن است. این بخش را در محدودۀ مقدمه یک مصاحبه بسط می دهم:

سرمایه سیاسی مخالفان حکومت اسلامی ایران اعم از کنشگران سیاسی، ادبی، هنری و فرهنگی در دهه هشتاد میلادی به پنج درصد از کل جامعه ایرانی مقیم خارج می رسید. این رقم در سالهای آغازین و میانی دهه نود میلادی به کمتر از سه درصد تقلیل پیدا کرد؛ در نیمه اول هزاره جدید میلادی به حدود یک درصد؛ و در حال حاضر با کمی تأمل و اغماض، این رقم یک دهم یک درصد جمعیت ایرانی مقیم خارج را شامل می شود. (این آمار نادقیق را از تجربۀ فعالیتهای عمومی ایرانیان تبعیدی در کشورهای انگلستان، سوئد، فرانسه و آلمان استخراج کرده ام.)


لیبی، سوریه... ایران (2)
گفتگو با مصطفی صابر

جنگ چند جانبه در سوریه به پشت دروازه های دمشق رسیده است. در لرزه ها و پس لرزه های کاخ ریاست جمهوری چند مهره کلیدی دود شدند و به هوا رفتند. دیکتاتور علوی پس از چند هفته غیبت آفتابی شد و با پشت گرمی ی مشاوران داخلی و خارجی خود، دوباره برای «تروریست» ها خط و نشان کشید.

تجربه لیبی گام به گام در حال تکرار شدن است. عنقریب می رود طرح « منطقه پرواز ممنوع » در این کشور به مورد اجرا گذاشته شود. در «نظم نوین جهانی» راهی که قذافی و اسد انتخاب کرده اند، بازگشتی ندارد. بی دلیل نیست که در چند ماه گذشته، اسد و حزب بعث سوریه، در تحلیل ها و معادلات «اطاق های فکر» جایی را به خود اختصاص نمی دهند. در مشاوره های راه بردی، اسد رفتنی ست؛ دیر و زود دارد، سوخت و سوز ندارد.

اما مردان دولت آلترناتیو سوریه؛ که با همه اختلافات اساسی در میان شان، هیچ شباهت ظاهری با ریشوهای الله اکبرگوی خیابانهای حوله و حلب ندارند. آنان رفته رفته جای ثابتی در رسانه های غرب پیدا کرده اند. این گروه نامتجانس طوری از دولت آلترناتیو حرف می زنند که انگار علوی تبارهای سوری و متحدان شیعی شان در تاریخ صد سال گذشتۀ منطقه خاورمیانه محلی از اعراب نداشته اند.

 


لیبی، سوریه... ایران؟
گفتگو با سیاوش دانشور

چه وحشتناک است وقتی برای کنشگران سیاسی یک جامعه «واقعیت» مفهومی انتزاعی پیدا کرده باشد... وقتی «دولت کارگری» بلر Tony Blair اعتراضات میلیونی مخالفان جنگ در بریتانیا را با لودگی به سخره گرفت، باید می دانستیم، جهان سیاست، و سیاست جهانی بر پاشنه پلشتی ها می چرخد. وقتی کمپین های میلیونی ضد جنگ در اقصا نقاط جهان از سوی ائتلاف اسلام گرایان و «چپ جهانی» به گروگان گرفته شد، باید می دانستیم، تاریکی و تحجر کمر جنبش های اعتراضی را خواهد شکست؛ و شکست. وقتی در مقدمه مصاحبه ای در اوایل سال جاری، به حتمی بودن سقوط اسد اشاره کردم، طیفی از خوانندگان گفتگو گله مندانه آن نوشته را محکوم کردند! برای این انسانها عرصه سیاست یعنی دستکش های سفید و «خانه خدا»؛ یعنی پاک کردن صورت مسئله های اجتماعی، و جایگزین کردن شان با کلیشه ها، ذهنیت ها، آرمانها و آرزوها. واقعاً چه وحشتناک است وقتی برای کنشگران سیاسی یک جامعه «واقعیت» مفهومی انتزاعی پیدا می کند.


مقوله «نقد» در جامعه تبعیدی ایرانی
گفتگو با مسعود افتخاری

کمتر کنشگر سیاسی و اجتماعی ایرانی مقیم خارج کشور بوده است که از گزند «نقدهای سیاسی» در امان مانده باشد. «نقد» هایی که تجزیه تحلیل دو سویه و روشمند «مقوله» را می بایستی در دستور کار داشته باشند، عکس العمل های آنی، هیستریک و شرطی شده ای هستند که با زیر ضرب گرفتن «فرد»، ترور شخصیتی او را با تمام حربه ها و ترفندهای کلامی- گفتاری دنبال می کنند. «اتهام»، خمیرمایه اغلب «نقد»های سیاسی منتشر شده در بیست و پنج سال گذشته در جامعه تبعیدی ایرانی بوده است. اتهام وابستگی به «بیگانه»؛ (بخوانیم امپریالیسم امریکا)؛ اتهام وابستگی به رژیم اسلامی ایران و ... تا اتهاماتی نظیر رفرمیست، پوزیتیویست، تروتسکیست، اپورتونیست، سوسیال دموکرات، لیبرال، چپ آمریکایی، چپ سنتی، خرده بورژوا و ... تا صفت ها و عناوینی نظیر فرصت طلب، انحلال طلب، بریده، خائن، مزدور و بسیاری از واژگانی که تکرار آنها بازتولید ضدارزش هاست. در «نقد» های موجود، انسانها گناهکارند و باید بی گناهی شان را به «منتقدین» اثبات نمایند.


در حاشیه نشست پنج روزه
(آرزو می کنم، ای کاش برادرهایم برمی گشتند)

گفتگو با رویا رضائی جهرمی

یکی از صحنه هایی که در دومین روز نشست «ایران تریبونال» منقلب ام می کند، دیدن فرزند یکی از جانباختگان دهه شصت زندانهای ایران است. او را کز کرده می بینم که تنها نشسته است. به کنارش می روم و در برش می گیرم. او سالهاست دخترم است؛ دختری غمگین. و خیلی زود سفره دل باز می کند؛ عین گذشته ها، مثل وقتی که با او و خواهرش مصاحبه ای داشتم. صاف و ساده است و هر انسانی باور اش می کند. بی درنگ بلند می شوم و از منظر یک فعال رسانه ای او را به یکی از مسئولان ایران تریبونال معرفی می کنم. همدیگر را می بینند و قول و قراری می گذارند. چهار روز می گذرد. روز آخر نشست پنج روزه از دختر جوان می شنوم، هیچکس سراغی از او نگرفته است. وابستگی تشکیلاتی پدر به «اکثریت» آیا این بی مهری را رقم زده یا دوگانگی ها،تناقض ها و روابط هزار توی حاکم برجامعه مان؟


ایران تریبونال؛ امیدها و ابهام ها
گفتگو با اردوان زیبرم

دادگاه نمادین رسیدگی به جنایتهای حکومت اسلامی ایران در دهه شصت زندانهای ایران با حضور نزدیک به هشتاد شاهد از تاریخ 18 تا 22 ژوئن 2012 در محل«عفو بین الملل» در شهر لندن- انگلستان برگزار شد. برگزاری این نشست پنج روزه بر عهده طیفی از زندانیان سیاسی سابق و خانواده های جانباختگان، در زیرمجموعۀ «کارزار مردمی ایران تریبونال» بود.
فضای سنگین و عاطفی حاکم بر سالن دادگاه؛ شاهدانی که اغلب زخمی کهنه بر تن داشتند؛ کسانی که تکه ای از تو و خاطره ات را آورده بودند تا درد مشترکی را فریاد زنند؛ «فلاش بک» هایی که با شهادت شاهدان روزهای سیاه دهه شصت را تداعی می کرد و ... همه و همه مانع از این نشد که چشمها را فرو بندم و تنها روایتگر وضع موجود باشم. چهار روز تلاش کردم در جایی که مدعوین نشسته بودند باشم، به روی سِن بروم و سپس به پشت آن. چهار روز صورت و سیمای میهمانان و مبزبانان را ورانداز کردم و اعمال و رفتار و گفتارشان را سنجیدم و گاهی دوگانگی های عمیقی در آنان دیدم.


رسانه های همگانی ایرانی در خارج کشور
گفتگو با رضا مرزبان

«رسانه همگانی»، چند ورق کاغذ منگنه شده با تعدادی مقاله تحلیلی، و یا صفحه ای طراحی شده در فضای اینترنتی نیست که با جمع آوری مقالات، صفحات اش به روز شود. این کار که از عهده دو سوم فعالان سیاسی و اجتماعی ساخته است، آبی را گرم نمی کند. رسانه، فعالیت جمعی روشمند برای کسب خبر از کف جامعه است. انتقال خبر، اطلاع رسانی و تفسیر اخبار موثق روی دیگر سکۀ فعالیتهای مطبوعاتی ست. بی تردید ساختار رسانه نمی تواند با فکر و همکاری و راهکارهای جمعی بیگانه باشد. چرا که در چنین شرایطی تکه کاغذی خواهیم داشت و کدخدایی، و تعدادی رعیت خلع سلاح شدۀ بعله قربان گوی. رسانه، فرایند کار و تلاش جمعی ست و به بیانی به رسمیت شناختن تقسیم کار و تقسیم مسئولت. کنترل قدرت و پاسخگویی نیز بخشی از آیین نامه رسانه های همگانی ست. خبر، ستون رسانه است. در صورتی که کسب خبر موثق در جوامع استبدادی، اغلب با صدای خرد شدن استخوانهای روزنامه نگاران همراه می باشد. تفسیر خبر اما رابطه تنگاتنگی با آگاهی و وجدان بیدار فعال رسانه ای دارد.


مستند کردن؛ برّنده ترین سلاح
گفتگو با ناصر مهاجر

پلشتی هایی که در هفته های اخیر شاهد اش بودم، مرا وادار به نوشتن مقدمه ای با این مضمون کرده است. فتوای سرکوب انسانهای شریف اول بار از جبهه «خودی» ها صادر گشت. در آن دوران برزخی، که سنگ روی سنگ بند نبود، چه کسی می دانست «لیبرال» چیست و «چپ آمریکایی» کیست. تخم لق را همین ها را در دهان شان شکستند و دشنه قدراه بندان را تیز کردند. با مانیفست «جهان وطنی» شان چنان آشی پختند که دو وجب روغن وطنی رویش دَلمه زده بود. با همین ملات بود که طیفی از آزادیخواهان و عدالتجویان را شمع آجین کردند. سلاح سودازدگان سوادشان نبود، زبان شان بود: چهار فاکت و سه روایت مجعول و دو تکه از جزوه ای از انتشارات پروگرس، و یک مشت دنباله روی بعله قربان گوی، که منویات «رفقای بالا» را میدانی می کردند. هر چه می گفتیم، سند می آوردند که آمریکایی هستید و ضدانقلاب. حالا هم سند می آورند که ضدآمریکایی هستید و انقلابی! هم تهدید می کردند و هم تهدیدشان را عملی. عناصری در شهرهای شمالی کشور چغلی مان را پیش «براداران سپاه» بردند(1). طوری که پرونده هایی که از دست آنها در رفته بود، با دست اینها به جریان افتاد. اینطوری خون مان را حلال کردند.


کارگران ایران و حکومت اسلامی
گفتگو با مهدی کوهستانی

پرسش، ساده و بی پیرایه ست: در حکومت اسلامی ایران آیا کارگر بدون وحشت از سرکوب، و ترس از نفوذی‌های اطلاعاتی (که برخی چهره های علنی هستند) می تواند تشکیلات خود را داشته باشد و در ظرفهای مستقل از نهادهای قدرت، برای منافع اقتصادی، سیاسی و طبقاتی خود مبارزه کند؟ کمیت، کیفیت، ساختار و اشکال تشکل های کارگری (سندیکا، اتحادیه، شورا) مورد سوأل نیست. ماهیت رژیم سیاسی حاکم بر ایران آیا ظرفیت تحمل هر گونه تشکل مستقل صنفی، سیاسی، هنری، فرهنگی، ادبی، عقیدتی؛ از جمله نهادها و تشکیلات های مستقل کارگری را دارا می باشد؟ فراموش نکنیم، در سال جادو شده ی 1358 شمسی به سر نمی بریم، که برای پاسخ به پرسش هایی از این دست به زرادخانه تئوریک «اتحاد شوروی» پناه ببریم تا سیاه را سفید، زشت را زیبا، و جنایتکار را خلقی نشان دهیم.


سه زن
گفتگو با سه پناهندهٔ زن ایرانی

«خدایگان سالاری» با رجوع به «دست نوشته های اقتصادی و فلسفی» و «ایدئولوژی آلمانی» ، غیرممکن را ممکن نمی کند. در توضیح «دسپوتیسم شرقی»، ایستگاه اول، مارکس و «شیوه تولید آسیایی» اوست. برای فهم دیالکتیکی از مفهوم استبداد شرقی در قرن بیست و یکم، تئوری ها باید در میدان عمل و در میان عناصر اجتماعی قرن حاضر تست شوند: چرا حکومت شوندگان در جوامع استبدادی بر آستان «خدایگان» سجده می کنند و اینگونه موتور محرکهٔ استبداد؛ عامل بقاء و بازتولید استبداد فرهنگی می شوند؟ بستگی و وابستگی نامتعارف کنشگر سیاسی و اجتماعی جوامع استبدادی به «دستوالعمل»[تز و تئوری]؛ نیز رابطه عمودی آنان با عناصر اجتماعی مشکل را دو چندان می کند. این قشر برای تبیین «استبداد شرقی»، مدام از کتاب به رساله، از رساله به جزوه، و از جزوه به پلمیک های یک یا چند نفره سرگردان بوده است.


بهارانه؛ تأملی بر «بحران رابطه» در جامعه تبعیدی ایرانی
گفتگو با مسعود افتخاری

جامعه تبعیدی ایرانی سالهاست که بحران عظیمی را در جان خود حمل می کند: «بحران رابطه»؛ بحران عمیقی که زندگی جمعی را در این جامعه مختل کرده است. عوارض اجتماعی، سیاسی، جسمی، روانی بحران موجود بر انسانهای تبعیدی بسیار گسترده تر از آن است که نمایی هر چند کوچک از آن به رسانه های محافظه کار ایرانی راه یابند. متوقف گشتن زندگی اجتماعی در این جامعه نتیجهٔ عینی شدن ذهنیت بخش بزرگی از جامعهٔ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی ایرانی در پیوند با مفاهیم دوست و دشمن؛ و خودی و ناخودی بوده است. این جامعه با دوستان اش به همان اندازه دشمن است که با دشمنان اش دوست. در عین حال، عامل دیگری بحران موجود در جامعه ایرانی را لایه لایه و ریشه دارتر کرده است: تقیهٔ انسان ایرانی!


اتحاد و همکاری؛ ‌چگونه و با کدام نیروها؟
گفتگو با تقی روزبه

جهان را جنگ و گرسنگی و نابرابری، و ایران را سونامی فقر و زندان و شکنجه فرا گرفته است. و این هم اولویتهای طیفی از نیروهای سیاسی جامعه مان: «تحزب کمونیستی طبقه کارگر و چپ غیرکارگری»، «طبقات و دستاوردهای سوسیالیسم»، «تفسیر یا تغییر جهان»، «کمونیزم شورائی یا مارکسیزم انقلابی»، « باز هم در پاسخ به نهادهای ضد همبستگی کارگری»، «آغاز فاز عملی، در طیف بندی طبقات»، «کمی در باره آنارشیسم»، «در باره وحدت اصولی کمونیست ها»، «یکپارچه سازی اپوزسیون مانع رقابت سیاسی است»، «گسترش و سازماندهی تنها راه حل تقابل کارگران»، «زنده باد انقلاب» و ... افزون بر عناوین بالا و صدها عنوان مشابه؛ هزاران جوابیه ای که بیست و پنج سال زندگی و حیات سیاسی فعالان سیاسی ایرانی را رقم زده است، آیا نشانی از ذهنی گرایی، جزم اندیشی، عدم ارتباط با محیط و عناصر اجتماعی، و به یک معنا آیا پیامی جز بحران هویت در بخشی از خانواده چپ ایرانی نداشته است؟


«چپ ضد امپریالیسم» ایرانی
گفت‌وگو با مسعود نقره‌کار

«چپ ضد امپریالیسم» جهانی، مقوله و پدیده ای است که سنت و تاریخ نود ساله ای با خود دارد که در جای جداگانه ای باید بدان پرداخت. به اشاره بگویم که نطفه این جهان بینی در همان سالهای نخست انقلاب زودرس اکتبر بسته شد. دوره ای که قرار شد «انقلابیون حرفه ای» با «قهر انقلابی»، حاکمیت «دیکتاتوری پرولتاریا» را در «تک کشوری» پیاده کنند که از اوایل ۱۹۱۸ میلادی عملاً مارکس، «کاپیتال»، «انسان» و «آزادی های دموکراتیک» در آن ملغی گشته بود. نطفه این چپ در دورانی بسته شد که در دادگاههای صحرایی بر اعدام سربازان، درجه داران، افسران، دهقانان، کشاورزان، کارگران و روشنفکران با اتهام «بورژوا»، «خرده بورژوا» و «نوکران بورژوازی» مهر تأیید زدند و سپس « تئوریسین» های جزم اندیشی و مروجان مدّاحی و حذف و ترور را بر رأس «شورا» ها نشاندند. چپی که چندی بعد اش «ضدامپریالیسم» شد، بیش از هفتاد سال سرکوب سیستماتیک، تفتیش عقیده، کنترل دائمی بر زندگی خصوصی مردم، ترور در داخل و خارج، تشکیل دادگاههای انگیزاسیون، اردوگاههای کار اجباری، شوراهای بوروکراتیک، هنر و ادبیات سفارشی را نظاره کرد و مرگ صدها هزار انسان شریف، آزاده، عدالتخواه، و نیز عدم رویاها و آرمان هاشان را دید و خم به ابرو نیاورد.


حمله نظامی به ایران؛ توهم یا واقعیت
گفتگو با حسین باقرزاده

باورها و منافع سیاسی- ایدئولوژیک، مبنا و زیربنای اغلب موضع گیری ها در پیوند با فرضیه «حمله نظامی به ایران» بوده است. هر گروه و گرایش در پوزسیون و اپوزسیون با حذف یا عمده نمودن بخش یا بخش هایی از واقعیت تلاش کرده با تغییر دادن ماهیت پدیده، مخاطبان خود را به موضع گیری های سطحی و احساسی سوق دهد. گویا اگر هزاران شخصیت حقیقی یا حقوقی «حمله نظامی به ایران» را در دنیای ویرچوال محکوم یا تأیید نمایند، در واقعیت امر تأثیری هر چند کوچک بر جای خواهد گذاشت.
هدف و کارکرد این نوع موضع گیری ها و «تحلیل های ایمانی»، که بخشی از فرهنگ رایج در کشورهای پیرامونی را شامل می شود، همسو نشان دادن ذهنیت اقلیتی از اقلیت کوچکِ یک جامعه با اکثریت خاموش، بی برنامه، اما همیشه در صحنه ی آن حوزه جغرافیایی است.


... لیبی، سوریه، ایران؟
گفتگو با فاتح شیخ

جهان عرب و منطقه خاورمیانه به سالهای پیش از ۲۰۱۰ میلادی بازنخواهد گشت. در نمایی بزرگ تر، دنیا دگرگون شده و عفریتِ جنگ و بی عدالتی و نارضایتی از در و دیوار جوامع بشری بالا می رود.
نطفه ی خیزش ضدسرمایه داری تازه بسته شده و کسی نمی داند چه موجودی به دنیا خواهد آمد. بی شک اگر «تحلیل های ایمانی» و «تحلیل گران مؤمن» بگذارند؛ نیز تبلیغات مسموم و سرکوبهای سیاسی اجازه دهد، خیزش، جنبشی خواهد شد و راه خود را پیدا خواهد کرد...؟
سوی دیگر بسته شدن تومار دیکتاتورهای مادام العمر در برخی از کشورهای عربی است. عقابِ تغییر همچنان در آسمان کشورهای عربی و منطقه خاورمیانه در پرواز است.


زندان بود؛ جهنم بود بخدا / ازدواج برای گرفتن اقامت
گفتگو با «الهه»

«الهه»، برنده ی خوشبختِ لاتاری نظام سرمایه نیست؛ همان پنج درصدی های لندن و پاریس و فرانکفورت و استکهلم...، که بعد از پنج سالی که پناهندگی گرفتند، اغلب شان به همه چیز و همه کس پشت می کنند و اینجا کاسه داغ تر از آش می شوند و دل و اموال شان را در گرو آنجا می گذارند. بلیط بخت آزمایی «الهه» از ایران شانسی برای برنده شدن نداشت. این را خودش می دانست... ... انگار دارم با تفرعنی آمیخته به روحیه «شرقی» به تان پیشداوری می دهم و برای تان فکر می کنم. این جور نوشتن ها به کار من نمی آید.


فکت، اطلاع رسانی، شفاف سازی... (بخش دوم)
گفتکو با کوروش عرفانی

در اهمیتِ ریشه یابی دلایل عدم موفقیتِ تلاش های جمعی ی جامعه ایرانی مقیم خارج کافی ست به این نکته توجه کنیم که برای اجرایی کردن پروژه های اتحاد عمل در عرصه های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی- و حتا همکاری در حوزه انتزاع- چه همه طرح و برنامه نگاشته شده است. نگارندگان و برنامه ریزان، اغلب به جزئی ترین جزئیاتی توجه کرده اند که عقل جنّ هم به آنها نمی رسیده، اما نتیجه ی کار یکسان بوده است: شکست! دلایل تاکنونی عنوان شده در پیوند با عوامل متوقف گشتن زندگی اجتماعی در جامعه سیاسی ایرانی مقیم خارج، عموماً دلایلی سطحی، انتزاعی و غیرواقعی بوده است: انحراف؛ رفرمیسم؛ چپ روی؛ بی سوادی؛ وابستگی؛ استقلال... ! و این در صورتی ست که در فاز توافق ها؛ مرحله یکدست کردن ها و یکدست شدن ها- که عموماً با حذفهای غیرانسانی همراه بوده است- باز هم جداسری و تکروی را این جامعه تجربه کرده است. آخر چگونه امکان دارد، انسان به وحدت رسیده ی متشکل در ساختارهای کاری را در کوتاه مدت به صفتهای منحرف، وابسته، چپ رو، راستگرا، بی سواد و... آراسته کرد، آن هم از سوی کسانی که متعهد شده اند در آن ظرف معین همکاری های متشکل داشته باشند؟


فکت، اطلاع رسانی، شفاف سازی؛ غلبه بر استبداد (بخش اول)
گفتگو با کوروش عرفانی

در مصاحبه پیشین ام «حکومت استبدادی، انسان جامعه استبدادی» وجود یک حفره را بعد از بازخوانی در آن احساس کردم: خالی بودن«تجربه های اجتماعی» و عنوان نمودن نمونه های اجتماعی در طول مصاحبه. و این موضوعی بود که طیفی از خوانندگان هوشیار گفتگو نیز بر آن انگشت گذاشته بودند. گفتگو راهی را انتخاب کرده بود که همیشه از آن پرهیز داشته ام: انطباق نظریه ها و تئوری ها بر واقعیتها و عینیت های اجتماعی، و نه برعکس. آن مصاحبه می توانست با آوردن نمونه هایی از تجربه های جامعه ایرانی مقیم خارج، گفتگو را عینی سازد. این اشتباه را گفتگوگر مرتکب شده است. اما تجربه های اجتماعی در جامعه ای نظیر جامعه ایران، تجربه هایی شفاف سازی شده نیستند و در پیوند با آنها اطلاع رسانی نشده است. از این روی دستیابی به آنها ساده و بی دردسر نیست و نخواهد بود. به طور مثال، وقتی دلایل واقعی انشعاب در یک تشکیلات سیاسی؛ دلایل شکست های پیاپی تلاش های جمعی ایرانیان در حوزهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی- که موضوع های عامی هستند- در هاله ای از ابهام فرورفته باشد، یافتن اطلاعات موثق از قلب این جامعه که زندگی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی در آن جریان دارد، کاری است بس دشوار؛ در اغلب موارد غیرممکن، که حتا می تواند خطرات جدی ای را متوجه فعالان اجتماعی و رسانه ای سازد.


حکومت استبدادی، انسان جامعه استبدادی
گفتگو با کوروش عرفانی

بی قانونی و قانون گریزی ساختاری؛ تمرکز قدرت در اراده یک فردخودکامه( شاه، ولی فقیه...)؛ اعمال کنترل دائمی بر زندگی سیاسی و اجتماعی آحاد و اقشار مختلف مردم؛ خشونت دائمی در ابعادی گسترده و باورنکردنی؛ بی ثباتی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی؛ ترویج و اشاعه فساد... شکلی از حکومت است که منتسکیو آنرا با ترم «قدرت مطلق، فساد مطلق» توضیح داده، کارل ویتفوگل آنرا بسط می دهد و اندیشمندی مانند مارکس «استبداد شرقی» را تدوین و تبیین می کند.


چرا حکومت اسلامی در ایران(۳)
گفتگو با «زهره» و «آتوسا»

لایه ها و گروه بندی های یک جامعه چه تأثیرات دراز مدتِ ساختاری ای از نظام سیاسی آن کشور می گیرند؛ نیز آنان برای نظام سیاسی موجود چه تعاریف و ویژه گی هایی قائل اند؟ روندها و اَشکال فرهنگ شدن نظام ارزشی، و عملکردهای سیاسی، اجتماعی حاکمیت ها بر فرهنگ رفتاری ی لایه های مختلف یک جامعه چگونه است؟
سال گذشته کتابی از یک جامعه شناس سوئدی مطالعه می کردم که نگارش آن کتاب ده سال از زندگی نویسنده را به خود اختصاص داده بود. نویسنده، بخش اعظم آن سالها را در کفِ جامعه به فعالیتهای میدانی پرداخته بود تا نتیجه کارش، تلاشی باشد برای نشان دادن بخشی از خصلتهای اجتماعی، فرهنگی، رفتاری چند لایه اجتماعی در کشور سوئد. و اتفاقاً این تفاوت «روشنفکر» جوامع پیشرفته سرمایه داری با «روشنفکر» جوامع پیرامونی است. اولی، جان می کند و از عمر مایه می گذارد تا جامعه اش را بشناسد و سپس بشناساند. اما دومی، چون گمان می برد جهان را مثل کف دست می شناسد، موجودی می شود عصبی، متفرعن، گوشه گیر و «مردم گریز»، که همه گاه در حال پند و اندرز دادن است. این قشر حتا هنر استفاده از دسترنج دیگران را نیز به ندرت دارا است.


چرا حکومت اسلامی در ایران (۲)
گفتگو با مهدی فتاپور

در پیوند با تبیین ماهیت حکومت اسلامی در ایران، اغلب داده ها و تحلیل ها «ایمانی» بوده است. قرائن نشان می دهد، نه می توان ماهیت این نظام ناهمزمان را با مارکسیسم روسی و تئوری های انترناسیونال سوم توضیح داد و نه با جان لاک و «جامعه مدنی» اش؛ نیز، نه با تزهای هگل که فوکویاما «پایان تاریخ» اش را با ناخنک زدن از آنها نوشت. نظام اقتصاد دولتی نیز به دادِ حکومت اسلامی نمی رسد. سرمایه داری خواندن «حکومت اسلامی»- بدون پیشوند یا پسوند- خنده بر لبان مرده می نشاند و مبلغان خارج کشوری آن را در مقابل این پرسش قرار می دهد: دلیل فرارتان از کشور و زندگی در کشورهای سرمایه داری؟!


چرا حکومت اسلامی در ایران؟
گفتگو با علی دروازه غاری

آن زمین ِکویر که هر گروه و دسته ای گوشه اش را شخمی زد و نظام اسلامی بذر اش را پاشید، دیربازی ست به محصول نشسته است: خشونت نهادینه شده در لایه ها و گروه بندی های جامعه؛ آمار سرسام آور زورگیری و قتل؛ ناهنجاری ها و اختلالات روانی در مقیاسی وسیع و با درجاتی بالا؛ نرم گشتن مصرف مواد مخدر کلاس یک؛ رشد روزافزون تجاوزهای فردی و گروهی؛ تجاوز به خردسالان؛ فساد و رشوه؛ نجومی بودن آمار خودکشی؛ نرم شدن تدریجی چند همسری؛ و به یک زبان ریخته شدن قبح اغلب ناهنجاری ها. فرهنگ شدن بنیانهای فکری «حکومت اسلامی» و نیز خصلت گشتن آموزهای خرافی- مذهبی زنگ خطر را در جامعه ایران سالهاست به صدا درآورده است. اما کو گوش شنوا؟ در این سوی مرز همچنان در بر پاشنه سابق می چرخد. دسته ها و گروههای فکری در مقیاسی کوچک و متوسط همچنان فلسفه وجودی خویش را به کلیت جامعه ایران تعمیم می دهند؛ از لیبرالها و سکولارها گرفته تا سوسیالیستها و مارکسیستها؛ از اصلاح طلبان تا سرنگونی طلبان، مردم ایران را هم رأی خود می پندارند.


رخنه، نفوذ، جاسوسی (۲)
گفتگو با محمود خادمی

با سپری شدن دوران جنون و جبهه و جنگ، و نیز شکست خفت بار پروژه فریب «جنگ، جنگ تا پیروزی»، رژیم اسلامی ایران با پیامدهای اجتماعی «شکست صدور انقلاب»، که همان فروریختن پایه های اعتقادی- ایدئولوژیکی نظام اسلامی ست، روبرو می شود. پس از پایان جنگ، «جامعه الهی» می رود، به جامعه ای تهی از ارزش های انسانی بدل گردد. رژیم اسلامی ایران برای بقا چاره ای ندارد، مگر با نشانه گرفتن و ویران ساختن ارزش های انسانی جامعه. طولی نمی کشد که برای سرداران و نوحه خوانان و لباس شخصی ها «میلیارد» چشم گاو می شود. حالا هر آقا و آقازاده یک دوجین نان خور سردار و بسیجی و لباس شخصی دارد، و یا بالعکس.


رخنه، نفوذ، جاسوسی
گفتگو با حیدر جهانگیری

صدها «محمد رضا مدحی»؛ عناصر فاسد و مهره های سوخته ای که هیچگاه خطری بالقوه برای جامعه ایرانی خارج کشور محسوب نمی شوند و تاریخ مصرف آنان به پایان رسیده است، در کشورهای اروپا و آمریکا پخش و پلا هستند. عناصر جاه طلب و قدرت طلبی که برای قاپیدن تریبونها و اشغال کانال های تلویزیونی از سر و کول یکدیگر بالا می روند، اینان را مسئله ی جامعه ایرانی مقیم خارج می کنند و از این طریق آب به آسیاب نهادهای امنیتی رژیم اسلامی ایران می ریزند.
در جامعه ای که عناوین و القاب جای منش و اخلاق را گرفته باشد، باید منتظر ظهور «مدحی» های دیگری از جعبه مارگیری مشتی فرصت طلبِ بی مایه بود.
به عنوان یک فعال رسانه ای در دو سال اخیر با برخی از عناصر اطلاعاتی- امنیتی رژیم اسلامی که در جدال باندها فعلاً از کانون قدرت کنار گذاشته شده اند، ملاقاتهایی حضوری داشته ام. با این حال هیچگاه حاضر نشدم، با اسامی واقعی ی آنان مصاحبه ای با ایشان داشته باشم. مقاومت در برابر وسوسه «اشتهار»، حلقه مفقوده در این معادله است. «ما» برای این جماعت وسیله و پلی هستیم، و آنان برای «ما» سرپلی برای کسب شهرت و اعتبار؟!


چه نباید کرد... چه نباید می کردیم
گفت و گو با ایوب رحمانی

در توضیح ناهنجاری ها و تناقضات بنیادین در جامعه اپوزسیون ایرانی(طیف چپ)، بر عامل جهان بینی(ایدئولوژی) و ظرف سیاسی (تشکیلات) تأکید بسیاری شده است. اما آیا در جوامع پیرامونی عموماً جهان بینی ها نبودند که انسان را انتخاب کرده اند؟
به تجربه «انقلاب ۵۷» توجه کنیم. شاید تنها یک درصد از فعالان سیاسی کشورمان «آگاهانه» جهان بینی و تشکیلات سیاسی را «انتخاب» کرده باشد. استخوان بندی سازمانهای سیاسی را نیروی عظیم و صادقی تشکیل می دادند که حادثه، دوستی، قرابت، شنیده ها و ... آنان را در دنیای جدیدی قرار داده بود. آزادیخواهی، عدالتجویی و آرمانخواهی زنان و مردان جوان در روی آوری آنان به سازمانهای سیاسی، عاملی مهم اما روبنایی بوده است: طرفداری اکستریم از یک تشکیلات سیاسی، و مخالفت اکستریم با تشکیلاتی دیگر؛ آن هم وقتی از آشنایی فعال سیاسی با یک تشکیلات معین مدت زمان زیادی نمی گذرد، توضیح دهنده چه عوامل اجتماعی، فرهنگی و روانی می تواند باشد؟


پناهجویان و پناهندگان ایرانی(بخش آخر)
گفتگو با محمد هُشی(وکیل امور پناهندگی)

ایرانیان از عملکرد صد سال گذشته خود تاریخ مکتوبِ مستندی بر جای نگذاشته اند. می توان گفت، فرهنگ تاریخنگاری در این کشور افسانه ای بیش نبوده است.
روایتهای تاریخی مکتوب اغلب آغشته به مصلحتها، آلوده به پیشداوری ها، و نیز متأثر از دیدگاهها و منافع شخصی، سیاسی و ایدئولوژیکی نگارندگان آن بوده است. فرضیه ی قابل دفاعی باید باشد: زمانی که می خواهیم، پدیده، مقوله یا واقعه ای را نقل یا منتقل کنیم، پای «اعتقاد» ها و «تحلیل های سیاسی» به میان می آید. اینجاست که قطار تاریخ و روایت های تاریخی از ریل خارج می شود و نسل بعدی هزینه گمراهی نسل گذشته را پرداخت می کند.


پناهجویان و پناهندگان ایرانی (۲)
سه گفتگوی کوتاه شده

می شود منتقد نظام سرمایه بود، اما با پوپولیسم چاوزی؛ با فاشیزم احمدی نژادی؛ با ادبیات طیفی از چپهای وطنی، و با «در مرکز عالم بودن» مرزبندی کامل داشت. می توان مارکسیست یا سوسیالیست بود، اما زبان و قلم هرزه و هتاک نداشت و سخنگوی بخش فرهنگی وزارت اطلاعات حکومت اسلامی ایران در خارج از کشور نشد. می شود دنیا را از منظر دانای کل ندید، اما همچنان یک مارکسیستِ متفکر بود. می توان مارکسیست یا سوسیالیست نبود، اما انسان شریفی بود که اندیشه و عرصه اندیشگی را برای بیان و تبیین واقعیتها و مقولات اجتماعی انتخاب نمود. می توان برای انسان و زندگی بهتر انسان ها کار فکری و مبارزه عملی کرد؛ می توان از حق پناهندگی انسانها دفاع کرد، اما از حریم انسانی عبور نکرد و از انسانها ابزار نساخت. می توان انسان محور بود، در صورتی که از مشتی شعارهای توخالی فاصله گرفت...


پناهجویان و پناهندگان ایرانی(۱)
گفت و گو با سعید آرمان

انسانهای بی شماری در فرار از جهنم ج . اسلامی سختی ها دیده و رنج ها کشیده اند. با این حال کم نبوده اند، ایرانیایی که جهنم ج . اسلامی را در شهر و کشور محل اقامت شان برپا داشتند و ویرانی ها برجای گذاشتند. مقوله پناهندگی در جامعه ایرانی دیربازی ست، نیاز به یک بازبینی اساسی در داده ها و پیشداوری های موجود دارد. پوپولیسم در این عرصه حرف اول و آخر را می زند. محیط های اجتماعی جامعه پناهندگی ایرانی- به عنوان یک واقعیت اجتماعی- نحوه زندگی، الویت های پناهجویان، رفتارها و نیز بازتولید شدن این مجموعه به عنوان پدیده ای فرهنگی- اجتماعی برای بخش بزرگی از جامعه ایرانی مفهومی گنگ و اتوپیایی دارد. پیشداوری ها و داده های مجعول و شعاری در این پیوند- حتا اگر با نیت خیر همراه باشد- اقدامی ست ضدانسانی و غیرقابل دفاع.


حقوق بشر
گفتگو با احمد باطبی

هفتاد و پنج سال در ایران و ربع قرن در تبعید، انسان ایرانی زمانی به رسمیت شناخته شده و از حقوق انسانی برخوردار بوده است، که نام یا صفتی در مقابل او گذاشته شده باشد: وطن پرست، مسلمان، سوسیالیست، سکولار، مارکسیست، ملی، مکتبی، حزبی، انقلابی، همیشه در صحنه، فرهیخته، استاد... حتا در آرزوهای بزرگی که بر روی کاغذ تدوین کرده ایم، انسان (ایرانی) به خودی خود از کلیه حقوق انسانی محروم بوده است. در این سیکل صد ساله ی معیوب مسلمان به خون مسلمان تشنه است؛ ملی گرا برای ناسیونالیست خط و نشان می کشد؛ سوسیالیست سایه مارکسیست را با تیر می زند؛ انقلابی دیروز ضد انقلابِ امروز معرفی می شود؛ ماتریالیست وطنی در میانسالی تسبیح می اندازد و قول هوالله می خواند؛ «استاد» این جامعه، «فرهیخته» غیرخودی را داخل آدم حساب نمی کند. شاعر و نویسنده کشورمان گمان می کند، از یگانه درز و سوراخ آسمان به زمین افتاده است. تفرعن، ازخودبیگانگی، لاف زنی، دوگانگی، مطلق بینی، غامض گویی و عدم شهامت در گفتار و رفتار به نرم های جامعه بدل گشته است. نفی، پایه استدلال گشته و بی حقوقی در این جامعه نهادینه شده است. آیا یکی از دلایل اصلی شکست پروژه های ایرانیان برون مرز در نزدیک به سه دهه نگاه این جامعه به انسان نبوده است؟


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
گفت‌وگو با کوروش عرفانی

این گفتگو قرار بود به عملکرد طیف موسوم به اصلاح طلبان در پیوند با خیزش ضداستبدادی در ایران توجه داشته باشد. عملکردی که در«خیابان» صورت و کارکرد متفاوتی از گفتارها و نوشتارهای آنان داشته است.
بدیهی ست، در این مصاحبه یکی از اصلاح طلبان می بایستی مخاطب پرسش های من باشند. از این روی یکی از «چهره های شاخص» آنان را به گفتگو دعوت کردم. ایشان در نامه ای دعوت به مصاحبه را پذیرفت، اما روز پس از دو درخواست زیر را با من در میان گذاشت: شماره تلفن تان را در اختیارم بگذارید، و نیز رئوس مصاحبه را برای ام تشریح کنید.
برای ایشان نوشتم: «تیتر مصاحبه مشخص است[...] شما در این مصاحبه از اصلاح پذیر بودن حاکمیت اسلامی ایران دفاع کنید، و من به عنوان گفتگوگر در مقابل استدلال شما قرار می گیرم. ضمن اینکه شماره تلفن زمینی ام را در اختیار گفتگو شوندگان قرار نداده و نمی دهم...»
ایشان چهار روز بعد از قبول شرکت در گفتگو، و یک روز پیش از زمان انجام مصاحبه در نامه ای از شرکت در گفتگو عذرخواهی کردند.
به این «آقایان» چه می شود گفت. در «اطاق های فکر» شیر بیشه اند و در اجتماع ... ؟!


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
گفتگو با عباس (رضا) منصوران

در خارج کشور خانه از پای بست ویران است...
جهان بینی عدالتخواهانه چپ در هیچ مقطعی در نود سال اخیر در ایران، اینچنین در انزوا و تنهایی قرار نداشته است. قشر جوان جامعه، در ایران و در خارج با این اندیشه غریبه، و اغلب از آن گریزان است. در بیان این ادعا تجربه ام با قشر جوان جامعه پناهجوی ایرانی موج سوم و ارتباط محدودم با جامعه جوان ایران را مدّ نظر قرار داده ام. فراموش نکنیم، از یک کشور هفتاد و شش میلیونی صحبت می کنیم.
مسئله اصلی این است که با در نظر گرفتن واقعیتهای یک جامعه می توان تحلیلهای راهبردی ارائه داد. بنابراین مثل گذشته تلاش نکنیم، با انجام چند «مصاحبه»!؟ و انتشار چند مقاله، جنبش های دانشجویی، کارگری، زنان و جوانان را بر روی کاغذ طراحی کنیم و سپس روبان سرخ بر سینه آنها سنجاق کنیم.


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
«پنج گفتگوی کوتاه شده»

به آخر خود خواهیم رسید، اگر از حرفها و نوشته ها عبور نکنیم و به «خود» آدمها نرسیم. در ایدآل ترین جامعه ای که بر روی کاغذ ترسیم نماییم، نمی توانیم به نفی گونه گونی اندیشه، عقاید و نظرگاههای سیاسی و اجتماعی بنشینیم؛ حتا در اشکال اکستریم آن. تلوّن آرا و عقاید در هر جامعه ای طبیعی، بلکه لازم است. سونامی دوگانگی شخصیتی در انسانها است که شیرازه جامعه را از هم می پاشد و مجموعه ای از ضدارزش ها را در فرهنگ اجتماعی و سیاسی مردمان آن جامعه نهادینه می کند.
... به آخر خود رسیده ایم و قادر نیستیم با گذشتن از ترم های کلامی «خود»مان را ورانداز کنیم. در پیش و پس اغلب قیل و قال های زبانی افعی جرّاری خوابیده است که در هر تندپیچ تاریخی نیش می زند و انسانها را به زیر می کشد... باید با «خود» مان آشنا شویم.


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
گفتگو با اسماعیل نوری علا

سی و دو سال پیش حاکمان اسلامی ایران سوار بر توهم توده های آگاه و ناآگاه جامعه نسبت به مفهوم«جمهوری اسلامی» بر اریکه قدرت جلوس کردند. هرچند در آغاز قرار نبود«روحانیت بر مسند قدرت باشد»، بلکه قرار بود«مارکسیست ها هم در ابراز عقیده آزاد باشند». قرار نبود« امام خمینی رئیس کشور شود»، بلکه قرار بود«حکومت اسلامی حکومت عقیده باشد» و« محتوی جمهوری اسلامی دمکراتیک باشد» و «زنان از حقوق برابر با مردان برخوردار باشند»و... هزار حیله و دروغ دیگر که محمل فقهی و ایدئولوژیکی آن در عصر جاهلیت تهیه و تدوین شده بود.


ما و دوگانگی‌های رفتاری‌مان
گفتگو با مسعود افتخاری

سال دیگری در راه است و من مبهوتِ تجربه هایم از این جامعه ام. دو هفته ای ست که به جبر با دفترهای خاطرات ام ور می روم و مرور تجربه ها اغلب آزار دهنده است. در جای جای دفترها «تغییر» انسان ایرانی و جامعه پیرامون اش را می بینم. تغییری که در لحظه به سختی به چشم می آید و گذشت زمان آنرا بزرگ و برجسته می کند.
دوگانگی های رفتاری ی انسان ایرانی رکورد دار صفحات دفتر خاطرات ام می شوند. اینکه انسان ایرانی چه می گوید، چه می نویسد و بر چه چیزهایی پافشاری می کند؛ و اینکه همین انسان تبعیدی در زندگی واقعی چه عملکردی داشته است.
جامعه ایرانی خارج کشور- جامعه ای که من می شناسم اش و تنها در سال گذشته صدها ساعت از دور و نزدیک نظاره اش کرده ام- جامعه ای ست که کماکان در زندگی دوگانه اش کوچک و کوچکتر می شود و از قضا به این زندگی نیز عادت کرده است.
زندگی جامعه تبعیدی ایرانی کتابی نانوشته است. نویسنده یا نویسندگان این کتاب قطور نمی توانند از میان همنسلان من، و یا از نسل پیش از من و ما باشند. نگاه دیگری باید آستین ها را بالا بزند و از تهدید و تحدید و تخریب و حتا تحبیب هراسی به دل راه ندهد.


ترور، بمبگذاری، عملیات انتحاری
گفتگو با کوروش عرفانی

حاکمیت اسلامی را هم اصلاً نباید در این معادله از نظر دور داشت. باند حاکم در ماههای اخیر حملات جدیدی را شروع کرده، تا در صورت پدید آمدن «خلاء هویت» مجبور به دفاع نباشد. ترور مخالفان و بمبگذاری در اماکن عمومی- که بازگشت رژیم را به سالهای آغازین انقلاب تداعی می کند- باید پیام دیگری را در خود داشته باشد. این پیام از سوی طیفی از اصلاح طلبان داخل باید دریافت شده باشد و شاید برای همین مذاکرات و رایزنی ها آغاز گشته است. آنان از ضعف ساختاری نظام آگاه اند و بخوبی می دانند، زمان حاضر با دوران خمینی یک قرن فاصله دارد؛ علی خامنه ای کجا و روح الله خمینی کجا؟
«اپوزسیون» ایران چطور؟ آیا آنان پیام مزبور را دریافت کرده اند و برای نخستین بار در بیست و چند سال گذشته قادر خواهند بود، از پیله خود بیرون آمده و واقعه ای را پیش از وقوع پیش بینی و تحلیل نمایند؟


اغتشاش رسانه‌ای
گفتگو با ناصر کاخساز

ظرف یکسال و نیم گذشته، اینترنت در جامعه استبدادزده ایران به عنوان نهاد و پایگاهی اجتماعی عمل کرده است. نهادی که سازماندهی سیالی داشته و هر آینه توانسته است خبر، واقعه یا حرکتی را با اطلاع رسانی، همگانی نموده؛ خیزش ها و جنبش های اجتماعی را جهت داده و به حرکت درآورد.
اینترنت و رسانه های اینترنتی در کشوری که استبداد شرقی در آن بیداد می کند، در شکستن تابوهای فرهنگی- اجتماعی، و نیز متزلزل ساختن روابط سلسله مراتبی استاد- شاگرد؛ مراد- مرید کارستان کرده، و برای نخستین بار شجاعت ابراز وجود و اعتماد به نفس را به بخش ها و لایه هایی از جامعه ایران اعطاء کرده است.
در یک ادعای کلی می توان گفت، وبلاگ ها و وب سایتها در امر آگاهی رسانی قدرت میدیای جهانی و نقش انحصاری آنان را در چرخش اخبار و اطلاع رسانی، تحلیل و نیز مهندسی افکار عمومی به چالش کشیده اند.
پر واضح است، هر دستاورد اجتماعی عوارض و پیامدهای منفی ای بدنبال دارد که پرداختن به آن در حوصله این مجموعه نمی باشد.


کاسه ها زیر نیم کاسه است
گفتگو با م . ایل بیگی

هنوز که پای اینترنت به جامعه ایرانی خارج کشور باز نشده بود و انتشار نشریه ای پنجاه صفحه ای جان آدمها را به لب شان می رساند، برای بستن دهان و به زنجیر کشیدن قلم، همیشه عده ای زنجیرکش و ساطورچی را وارد میدان می کردند و آنان را به جان انسانهای آزاده می انداختند. مراکز توطئه و سرکوب- که هم از سوی عوامل رژیم اسلامی هدایت می شدند و هم از طرف نیروها و جریاناتی که آب ندیده بودند، ولی شناگران ماهری جلوه می کردند - همه گاه از دید مردم دور بودند و کمتر کسی آنان را به نام و چهره می شناخت. «رسانه» نداشتیم و فعالان رسانه ای، که نوری بر تاریکی ها بتابانند. این بود که برای همیشه ماه پشت ابرها پنهان می ماند. سالها بعد، وقتی مثل رسانه کاغذی (روزنامه)، دستاورد دیگری از جامعه مدرن به مردمان کشوری رسید که آنان در تاریخ مبارزات صد ساله خود با مفهوم «آزادی بی قید و شرط عقیده و بیان» مشکلات جدی و اساسی داشتند، این بار هم برای آنان چاره ای نبود تا از این وسیله ی مدرن (اینترنت) نیز استفاده ابزاری کنند، بی آنکه فرهنگ استفاده از آنرا آموخته باشند و یا خود را به ابتدایی ترین اصول و پای بندی های رسانه ای مقید بدانند


حکومت اسلامی، امپریالیسم، چپ جهانی و مارکسیستها
گفتگو با حسن حسام

چشمهامان را بسته ایم و نمی بینیم؛ نمی خواهیم ببینیم... سرمان جای دیگری گرم است.
وقتی امروز«مورالس» با حضور در دارلخلافه اسلامی، رژیم سه دهه جنایت را «ضدامپریالیست» می خواند و با این اقدام خود جنازه های مثله شده عزیزان زندانی سیاسی چپ را لگدمال می کند؛ وقتی دیروز«چاوز»ی که اغلب رسانه ها و فعالان رسانه ای مخالف در ونزوئلا را به اتهام طرفداری از امپریالیسم امریکا به خاک سیاه نشاند و چپ جهانی با سیاه کاری روی آن ماله کشید، احمدی نٰژاد را«برادر» خواند؛ و وقتی چند روز پیشتر اش «لولو»ی بوروکرات وکاستروی مادامالعمر رهبر دست بر شانه این نماینده بدوی ترین شکل سرمایه داری گذاشت تا از جبهه متحد ضدامپریالیستی داد سخن دهد، تراژدی جهان حاضر را نمی توان تنها در یکه تازی سرمایه جهانی و زندگی فلاکت بار نیمی از جمعیت جهان خلاصه کرد.
در ده- پانزده سال گذشته بخشی از صورت مسئله زشتِ جهان امروز را نیروهای سیاسی و اجتماعی پاک نموده اند. بحران سیاسی و نظری«چپ جهانی» را نمی توان با چهار شعار سیاسی و دو ترجمه بیات به فراموشی سپرد و به روی خود نیاورد.


چپ سرنگونی طلب و مقوله آزادی بی قید و شرط بیان
گفتگو با شهاب برهان

این که در طول سالهای گذشته جامعه سیاسی، فرهنگی و ادبی ایرانی در خارج کشور چه گفته و چه ها نگاشته، یک چیز است، اما رفتار اجتماعی این جامعه و نیز فرهنگی که مجموعه ای از ضدارزش ها و ضدآزادی ها را بازتولید کرده، چیز دیگری است.
از طرف دیگر دیده ایم که جامعه سیاسی ایرانی از گرایش های گوناگون فکری، تا کنون تعاریف و برداشتهای مختلفی از مفهوم آزادی های سیاسی و اجتماعی ارائه داده است. برخی تا آنجا پیش رفته اند که در کنار پسوند «عدالتخواهی» برای نیروهای مترقی جامعه، صفت «آزادیخواهی» را نیز بر سینه آنان سنجاق کرده اند. الحق برخی از داده ها و تحلیل ها مو لای درز اش نمی رود. آما آیا فعالان سیاسی و اجتماعی ما به ترم ها و تعاریف داده شده، در زندگی اجتماعی خویش پای بندی عملی داشته اند؟ آیا آنان آگاهند «آزادیخواهی» یک چیز است و «آزادمنشی» چیزی دیگر؟
«آزادی بی قید و شرط بیان، و نیروهای چپ سرنگونی طلب»، موضوع گفتگوی من با شهاب برهان است. این گفتگوی تلفنی بر روی نوار ضبط شده است


تحرکات عوامل رژیم اسلامی در خارج (۳)
انتشار چهار گفتگوی کوتاه

«بانک اطلاعاتی» رژیم اسلامی در خارج کشور یک شبه راه اندازی نگردید و بارور نگشت، و «همایش» اخیر ایرانیان خارج کشور در ایران نیز اولین نمونه ی آن ظرف سالهای گذشته نبوده است. در بریتانیا، سوئد، هلند، فرانسه، آلمان و... پانزده تا بیست سال است که رژیم اسلامی ایران انواع میهمانی ها و گردهمایی های مجلل را با مقاصد و محمل های اقتصادی، فرهنگی، مذهبی و علمی برگزار کرده است، که در این گردهمایی ها گاهی چند هزار تن از ایرانیان مقیم خارج کشور شرکت داشته اند.
حساسیت موجود در جامعه ایرانی خارج کشور در پیوند با تحرکات رژیم اسلامی در خور توجه است، اما سالهای گذشته وضع به گونه ی دیگری بوده است.
شروع ماجرا به دوره اول ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی بازمی گردد و گسیل داشتن لشکری از عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی به خارج کشور. اینان را تعدادی از «افراد خوشنام» جامعه فرهنگی ایرانی همراهی می کرده اند.


تحرکات عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی در خارج (۲)
تجربه هایی از: رضا منصوران، حیدر جهانگیری، رضا درویش

با توجه به اولین ترور سیاسی نیروهای مخالف حکومت اسلامی در خارج، نزدیک به سی سال است که رژیم اسلامی ایران با جاسوسی در اجتماعات ایرانیان مخالف در تلاش به ضربه زدن و آسیب رساندن به آنها بوده، و شگفت آور اینکه عملیات ضدانسانی آنان اغلب با موفقیت نسبی همراه بوده است. ضمن اینکه بجز استثناء «میکونوس» جنایتهای انجام شده توسط حکومت اسلامی در خارج کشور با مخالفت عمومی اپوزسیون ایرانی مواجه نگردیده است... چرا؟ چه چیزی این پدیده غامض در جامعه ایرانی خارج کشور را توضیح می دهد؟ چرخش اطلاعات و آگاهی رسانی موثق در باز شدن این گره کور چقدر می تواند مفید واقع شود؟


تحرکات عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی در خارج کشور
گفتگو با حمید نوذری

حفاظت از منافع سیاسی و اقتصادی، و نیز حراست از مرزها و حریم جغرافیایی کلیه ی نظام های سیاسی برعهده پلیس، ارتش و نیروهای اطلاعاتی آن کشور است. ایده ال ترین نظام های سیاسی نیر نمی توانند خود را فارغ از پلیس، ارتش و نیروهای اطلاعاتی بدانند.
قرنها مبارزه سیاسی و مدنی، که تسهیل کننده روند دموکراتیزه شدن جوامع صنعتی بوده است، میدان عمل نهادهای امنیتی و پلیس سیاسی در این کشورها را با حوزه بندی و تقسیم کار، قابل کنترل کرده است. تصمیمات و سیاستهای اجرایی پلیس سیاسی در این کشورها، خصوصاً در راستای سیاست گزاریهای داخلی با کنترل نسبی نهادهای کنترل قدرت همراه است.
در مفهوم عینی و اجتماعی آن، یک گروهبان ارتش یا فرمانده ارشد پلیس ِ این جوامع در محله ای که زندگی می کند، انسانهایی عادی به شما می روند، خود را «نماینده خدا» یا «نماینده خدایگان» نمی دانند و به طریق اولی زندگی را بر کام مردم تلخ نمی کنند.


عملیات انتحاری
گفتگو با کوروش طاهری

جنگِ جناح- باندهای های حکومت اسلامی که از دوره اول ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی ابعاد تازه ای به خود گرفته است، به نهادهای نظامی- امنیتی نظام منتقل می شود. در یک طرف وزارت اطلاعات رژیم اسلامی قرار دارد که مورد پشتیبانی رئیس جمهور وقت، هاشمی رفسنجانی است و در دیگر سوی سپاه پاسداران و اطلاعاتِ سپاه، که «رهبر مذهبی»، علی خامنه ای پشتیبان آن است. پروژه قدرتِ فائقه شدن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حوزه های اقتصادی، نظامی و امنیتی از این زمان کلید می خورد. دیری نمی پاید که بخشی از اسناد محرمانه و طبقه بندی شده نظام؛ سیاهه ای از اعمال تروریستی، ترور، انفجار و دستگیری های گسترده مخالفان به رسانه های متخاصم راه پیدا می کند. حالا دیرباوران هم باور می کنند که این جماعت از سالهای آغازین انقلاب بهمن به نام دین و مذهب چه جنایتهایی مرتکب شده اند. بمب گذاری در حرم امام هشتم شیعان نشان می دهد که طاعون سیاه برای ماندگاری بیشتر اجازه دارد از «ایدئولوژی مقدس» نیز عبور کند و به خطوط قرمز پایبندی نداشته باشد.


هوشیار باشیم؛ مرداد و شهریور ماه نزدیک است(۲)
گفتگو با مینا انتظاری

هواپیماهای ایران ایر و دیگر خطوط هوایی در ماههای اخیر همچنان از مسافر پر و خالی شده است. با این تفاوت که در یک سال گذشته ارادتمندان دولت فخیمه و دستبوسان ملکه بریتانیا به مراتب بیشتر از تبعیدیان دلتنگِ «خانه پدری»! بوده اند. در این ایام هفته ای نبوده که مقام عظمای ولایت جمعی از خواص را برای عرض ادب و ارادت به ولایت فخیمه گسیل نکرده باشد. چهار پنجم فرستادگان ویژه در خانه های اشرافی منطقه Maida Vale لندن اسکان داده می شوند.
اینکه تبعیدیان پیر و جوان، روزنامه نگاران و فعالان سیاسی و اجتماعی کجا هستند و چه می کنند، و این جماعت را چرا به حال خودشان واگذاشته اند، پاسخ اش باید در نوع فعالیتهای اجتماعی و سیاسی ایرانیان مقیم خارج، و نیز در تولیدات رسانه ای موجود جستجو کرد.
در کنار، خبرهای تا این تاریخ رسیده، محتوای اغلب گردهمایی ها و مراسم سالانه زندانیان سیاسی در اروپا را متفاوت از گذشته نشان نمی دهد. گویا سرکوبهای اخیر هنوز بخش بزرگی از جامعه ایرانی مقیم خارج را تکان نداده و آنان را از پیله هاشان خارج نکرده است.
در عوض ظرف چند سال گذشته نطفه هایی بسته شده و هستند برنامه گزارانی که بالاخره از خر شیطان پیاده شدند و این بار قصد دارند با شکافتن پوسته ایدئولوژیک سرکوب سیاسی، جنایتهای سی و یک سال گذشته را در اشکالی انسانی ثبت، نقد و افشاء نمایند.


حکایت «ما» و جنبش های اجتماعی
گفتگو با تنی چند از فعالان «جنبش سبز» در انگلستان

از دیرباز خواستها، نیازها و نیز اعتقادها و باورهای سیاسی خود را به کل جامعه تعمیم دادیم، اما کمتر نیروی اجتماعی با این رویکرد استبدادی مقابله استدلالی کرده است؟
عادت مزبور به قشر و لایه معینی محدود نمی شده و همه ی بخش ها و گروه بندی های جامعه، اعم از مردم کوچه بازار؛ جامعه فرهنگی؛ سیاسی و ادبی کشور را نیز شامل می شده است: آنچه من می انگارم، انگاره مردم ایران است!
به این عادتِ پلشت خراشی می دهم: «من با حمله نظامی به ایران مخالف ام...»
این جمله در پیوند با دیدگاه سیاسی اول شخص مفرد، می تواند عبارتی معقول و منطقی باشد. اما عبارت «مردم ایران [کارگران، زنان، جوانان، دانشجویان و..] با حمله نظامی به ایران مخالف اند...» عبارتی فاقد ارزش و اعتبار از زبان اول شخص مفرد است؛ مگر این ادعا با آمار و ارقام (فعالیت میدانی و پژوهش علمی) توأم شده باشد.
این دست اظهارنظرها و ادعاهای «اخلاقی» که در جامعه سیاسی ایران (داخل و خارج؛ پوزسیون و اپوزسیون؛ راست و چپ و میانه) به وفور یافت می شود، عادتی نهادینه شده است و مورد پذیرش بخش های مختلف جامعه. عادت مزبور، که وجه مشخه اش فرار از واقعیتها و نیز طرح «خود» خواهانه صورت مسئله های اجتماعی است، زمانی در یک جامعه مابه ازای اجتماعی پیدا می کند که آحاد و اقشار جامعه به کنشگری اجتماعی وادار شوند و «ماهیت» خود را به نمایش بگذارند. در این دوران، جوامع از هم منفکِ استبدادی تا مرحله سقوط پیش می روند؛ شیرازه جامعه از هم می پاشد و «مردم» برای در میدان بودن ِ خود هزینه ها پرداخت می کنند.


سیاستمداران خطاکار، فرصت طلب، فاسد
گفتگو با مسعود افتخاری

در یک فاصله زمانی کوتاه از ده فعال سیاسی مبرم ترین نیاز جامعه تبعیدی را در حال حاضر جویا می شوم. قریب به اتفاق بر وجود «تحلیل سیاسی» انگشت می گذارند. این یگانگی در اظهارنظرها شاید تا حدودی قابل درک باشد.
بیش از دو دهه جامعه سیاسی ایرانی همواره «تحلیل» داده است؛ پیش و پس از دورانهای مختلف. شاید بشود گفت که این جامعه از نقطه نظر ارائه تحلیل و راه حل به نقطه اشباع رسیده باشد. اما یک پرسش: چرا حتا نمونه ای یافت نمی شود که «تحلیل» های موجود درستی اش را در عمل نشان داده باشد؛ چرا تحلیل های موجود خریدارانی در جامعه ایرانی نداشته است؟
این واقعیت تلخ آیا به منزله خط بطلان کشیدن بر اندیشه و استدلال و نقد و تحلیل است؟ بی تردید خیر. بنابراین مشکل این جامعه در کجاست؟
آیا دانسته های «تحلیل گران» ما از جامعه ایران به روز شده است؟ آیا آنان با روندهای این جامعه و نیز با عناصر و نیروهای اجتماعی آن آشنایند؟
آیا آنان با کارکرد مخرّب استبداد مذهبی؛ آموزه های خرافی در گوناگونی اشکال اش، و نیز از تأثیرات آن بر بخش های مختلف جامعه آگاهند؟


هوشیار باشیم؛ مرداد و شهریور ماه نزدیک است!
گفتگو با بابک یزدی

یگانه حضور اجتماعی جامعه تبعیدی ایرانی که فاقد خصلت تدافعی است و در ذات و بنیان اش ریشه ی نظام استبداد مذهبی را نشانه می گیرد، مراسم سالانه یادمان زندانیان سیاسی و جانباختگان دهه ی شصت زندانهای ایران است. اما این ادعا کجا و واقعیتِ مراسم و گردهمایی های سالانه ی ما کجا؟
در پیوند با گردهمایی های سالانه ی زندان و زندانی سیاسی دو رویکرد و سیاست متفاوت را می توان اتخاذ نمود: تحریم یا مشارکت فعال از طریق دخالتگری مستقیم و نیز اطلاع رسانی.
تحریم گردهمایی هایی که منافع گروهی، محفلی، ایديوژیکی- و نیز منافع سوپر استارهای زندانی سیاسی سابق- را در دستور کار دارند،‌ خواسته قلبی برگزارکنندگان این مراسم است. تجربه نشان داده است که این طیف از به زیر ‌‌‌‌ذره بین قرار گرفته شدن تا سرحد مرگ وحشت دارد و از مشاهده ی چهره های جدید در گردهمایی ها به رعشه می افتد. هر چهره جدید در این میهمانی های خانوادگی به عناصر مشکوک تعبیر می شوند و بی درنگ در حذف آنان اقدام می شود.
مشارکت فعال در گردهمایی های سالانه اگر فاقد نیرو و قدرت اجرایی باشد، آب در هاون کوبیدن است و مشارکت کنندگان را به عوامل اجرایی برنامه گزاران تقلیل می دهد.


مشتی که نمونه خروار است
گفتگو با«پروانه» (از همسران جانباخته)

... تو و دوستان ات از بچگی زن پا به سن گذاشته ای؟! را در محله تان می دیدی که مثل کوه ساکت است و مثل ابر پاییزی، غمگین و سیاهپوش. اما او هیچگاه نبارید تا تو داستان ِ راستان اش را بدانی. «پروانه» را بارها دیده ای و از کنارش گذشته ای؛ مثل ِ یک غریبه. کاری که پدران و مادران ات کردند و با این کارشان او را آتش زدند.
تو با پروانه بزرگ شدی؛ تو جوان می شدی و او پیر و شکسته تر. شاید در دنیای پاکِ کودکی ات از او تصویر مادربزرگی ساخته باشی که چه همه دختر و پسر و نوه و نتیجه دورادورش حلقه زده اند. اما نازنین من، پروانه از مادر تو جوان تر است. این جماعت از او فرصت زن بودن؛ مادر شدن و مادر بزرگ شدن؛ از او فرصت زنده بودن و زندگی کردن را گرفتند. چون عزیز او را؛ جگر گوشه اش را در سالهای دشنه و دشنام و تیر خلاص سینه ی دیوار گذاشتند و تخم نفرت پاشیدند. و پدر و مادر تو، عموها و دایی و خاله هایت بر این جنایت مهر تأئید زدند. آنها وقتی پروانه به دست و دوست و غمخوار احتیاج داشت؛ به مهربانی مادر و مادر بزرگ ات، نامهربانانه از وی روی برگرداندند و زن جوانی را در جنگلی وحشی تنهای تنها گذاشتند.


کارگر؛ طبقه کارگر و خیزشهای اخیر در ایران
گفتگو با ایوب رحمانی

تا غروب شنبه دل ام برای انجام این گفتگو نمی رود؛ اعدامهای اخیر کلافه ام کرده و با خودم می گویم: حالا چه وقت گفتگو در باره کارگر و طبقه کارگر است؛ تازه مگر نمی بینی طیفی که نسبت به جنایتهای ماههای اخیر سکوت کرده بود، به میدان آمده است؟
اما وقتی منطق و اندیشه از احساس پیشی می گیرد و انبوه زندانی سیاسی و عزیز جانباخته در ماهها و سالهای گذشته در برابر دیدگان ام رژه می روند؛ خصوصاً نسل کشی دهه شصت زندانهای ایران، احساس می کنم در جامعه ی آبستن ِحوادث در ایران، اتفاقاً موضوع مصاحبه موضوعی کلیدی و حساس است: کارگر!
از سالهای گذشته، و نیز در ماههای اخیر «کارگر» و «طبقه کارگر» ایران، موضوع بحث و مناقشه ی طیفی از نیروهای سیاسی در داخل و خارج کشور بوده است: کارگر کیست؛ جنبش کارگری چیست و چه ویژگی هایی دارد؛ و نیز طبقه کارگر ایران در خیزش های اخیر کجا بوده است؟
ابتدا باید اعتراف کنم که جانمایه اغلب تحلیل های سیاسی جامعه اپوزسیون ایران، از جمله مارکسیستهای ایرانی هنوز متأثر از ادبیات سیاسی دوران جنگ سرد و منازعات سیاسی جهان دوقطبی است. اما براستی کارگر کیست؟ انسانی(مَردی!) پینه بسته دست؛ با استخوان بندی درشت در لابلای چرخ دنده های کارخانجات صنعتی؛ همین؟ پس تکلیف زنان کارگر چه می شود؟ تازه اگر همین کارگر صنعتی کت و شلوار پوشیده باشد و ماشین فورد سوار شود و به دلیل استفاده از وسایل ایمنی دستان اش چاک خورده نباشد چی؟ تکلیف پرستاران، رفتگران، رانندگان و کارگران بخش های خدماتی که به نیروی کارشان چوب حراج می زنند چه می شود؟ معلمان و قشری که با فروش نیروی کار فکری خود، زندگی شرافتمندانه ای برگزیده اند، به کدام طبقه اجتماعی تعلق دارند؟ و این هم یک پرسش تکمیلی: چه تعداد از مارکسیستهای ایرانی آثار کلاسیک مارکسیستی از جمله «کاپیتال» را مطالعه کرده اند؟ آثار مکتوب مارکسیستها و نئومارکسیستهای دهه شصت و هفتاد و هشتاد و نود و هزاره ی جدید میلادی پیشکش، «سرمایه» را چه تعدادی خوانده و واقعاً فهمیده اند؟ اصولاً آیا مطالعه کاپیتال بدون نقدهای نوشته شده بر آن، بر اعتلای فرهنگِ نقد و اندیشه انتقادی در میان مارکسیستهای ایرانی خواهد انجامید؟ نقدهای موجود را چه تعدادی خوانده اند؟


تریبیونال بین المللی
گفتگو با لیلا قلعه بانی

منافع حزبی- تشکیلاتی؛ اهداف سیاسی- ایدئولوژیکی؛ دعواها و اختلافهای خانوادگی- فرقه ای و نیز این اواخر منافع فردی آدمهایی که دوران حبس کشیدن خود را بر پیشانی کوتاه شان خالکوبی کرده اند، فرهنگی را اشائه داد تا دهها کمپین تبعیدیان ایرانی در پیوند با مقوله زندان و زندانی سیاسی از درون منهدم شوند. از صدها کمپین عملی دیگر به جز انگشت شمارانی یاد و خاطره ای باقی نمانده است.
بار سنگین پرونده ی قطور جنایت در زندانهای ج . اسلامی بیش از دو دهه بر دوش آزادیخواهان و عدالتجویان ایرانی سنگینی می کند. به دور از هیاهو و تبلیغاتهای مرسوم، فعالیتهای جمعی ایرانیان این پرونده ملی را هنوز نتوانسته از نقطه«الف» به نقطه «ب» انتقال دهد تا دیگران به جای شروع کردن از صفر، ادامه دهنده ی تلاش های تلاشگران گذشته باشند. دستاوردهای مثبت در این عرصه غالباً در فعالیتهای فردی افراد منفرد خلاصه می شده است.
از منظر اطلاع رسانی به افکار عمومی غرب در پیوند با جنایتهای سیستماتیک در زندانهای حکومت اسلامی ایران کاسه ها خالی خالی است. افکار عمومی غرب پیشکش، حتا بخش بزرگی از «چپ جهانی» از فاجعه زندانهای ایران؛ از جوان کشی و از چپ کشی حاکمیت «ضد امپریالیست!!» اسلامی بی اطلاع مانده است.


سرکوب شان کنید!
گفتگو با حمید تقوایی

دوست و دشمن، پوزسیون و اپوزسیون ایران سکوت و سکون فعلی در جامعه را به آرامش قبل از طوفان تعبیر می کند. بخش هایی از هر دو گروه ادعا می کنند که جرقه ای می تواند آتش خشم و عصیان معترضان جوان را شعله ور سازد.
در پیوند با وقایع اخیر در ایران هیچ نیروی سیاسی به خود جرأت نداده که از ترم «انقلاب مردم ایران» استفاده کند. حزب کمونیست کارگری ایران تنها جریان چپ ایرانی بوده است که از خیزش مردم ایران با عنوان انقلاب مردم ایران نام برده است... انقلاب مردم ایران؟!
حمید تقوایی، لیدر حزب کمونیست کارگری ایران در گفتگوی تلفنی زیر به پرسش های من در پیوند با چند موضوع مشخص پاسخ می دهد.


ما گوش شنوا نداشتیم
گفتگو با الهه پناهی

صدها نهاد سیاسی و فرهنگی ایرانی در شهرهای مختلف اروپا و آمریکا در روندی غیرانسانی و پروسه ای غیردموکراتیک کوچک و کوچکتر شدند تا اینکه درشان گِل گرفته شد... چرا؟
تعطیل شدن محل تجمع هزاران فعال سیاسی و فرهنگی مخالف رژیم اسلامی در دو دهه گذشته را چه عواملی توضیح می دهد؟
طرح این پرسش و پرسش های مشابهی که به عملکرد جامعه تبعیدی در سالهای گذشته توجه دارد، زمانی اهمیت پیدا می کند که بدانیم پس از فرایند نفی به مرحله اثبات می رسیم. نفی و اثبات اپوزسیون ایران برای میدانی شدن به فرهنگ همکاری، به ظرف و تشکیلات احتیاج دارد.
در بسیاری از مقالات منتشر شده و در گفتگوهایی که تا کنون داشته ام (از جمله در مصاحبه حضوری زیر) بخشی از فعالان سیاسی «راست شدن عناصر رادیکال و انقلابی» را عامل فروپاشی انجمن ها و نهادهای تبعیدی ایرانی عنوان کرده اند. در مقابل، رادیکالیسم و چپ روی نیروهای سیاسی بهانه «طیف راست» در مضمحل شدن اجتماعات ایرانی بوده است.


خودکشی ...
گفتگو با علی فرمانده

گاهی در شرایطی ویژه و استثنایی انسان فکر می کند، تنها راهی که برای اش باقی مانده، خودکشی ست... چرا؟ چرا این انسان در اقدامی«آگاهانه» می خواهد از تمام چیزها و همه ی کسانی که دوست اش دارد، دل بکند و با آنها وداع کند؟ چه شرایطی او را به چنین کار دشواری ترغیب می کند؟ عوامل بیرونی و درونی ی بیزاری انسان از«خود» و از اجتماع پیرامون اش چیست؟
این انسان می تواند یک آدم متموّل باشد؛ یک مالباخته؛ یک شاعر؛ یک عاشق شکست خورده در عشق؛ یک فعال سیاسی؛ یک زندانی سیاسی سابق؛ و یا آدمی«معمولی» که صبح به سر کار می رود و شب به خانه بازمی گردد؛ تنها زندگی می کند و یا شریک زندگی دارد. اما این انسان به خودکشی می اندیشد... چرا؟
طرح بحث را به جامعه تبعیدی ایرانی منتقل می کنم.
عمیقاً بر این باورم که زندگی اغلب ایرانیان تبعیدی تجربه ی دقیقه ها؛ روزها؛ هفته ها؛ ماهها و سالهایی است که از گذشته های دور دیگر در جمع اتفاق نمی افتد و غالباً در تنهایی شکل می گیرد و در تنهایی به پایان می رسد. حتا بر این باورم، اغلب آنان که ظاهراً در«جمع» هستند و تنها نیستند، تنهاتر از دیگرانند.


تو مثل«ما» مباش!
گفتگو با کوروش عرفانی

سال نو معمولاً با یادآوری خاطرات گذشته های دور و نزدیک همراه می شود. مردمانی که تجربه ی انسان ایرانی را در سی سال گذشته از سر گذرانده باشند، یادآوری خاطرات معمولاً با تلخی ها و تلخکامی ها توأم می شود. این انسان پیش از همه به یاد عزیزانی می افتد که از آنها دورند و یا دیگر در کنارشان نیستند؛ غیبت جوانها و جانباختگان جوان، دل انسان تبعیدی را در سال نو آشوب می کند. دوست عزیزی درست در موقع تحویل سال نو برای ام نوشته بود:« سال که نو می شود و صدای مادر را از پشت تلفنی می شنوم که مثل همیشه شنود دارد؛ مادری که پژمرده شدن و چروک خوردن اش را در عکس های اشتباهاً فرستاده شده دیده بودم، در فراز و فرودی غیراردادی به یاد آنهایی می افتم که دیگر در کنار من نیستند... و بعد باران پرسش ها از گونه هایم سرازیر می شود...»
این انسان سوخته به جبر آموخته که پس از به بغل گرفتن زانوی غم، باید به ریشه ها توجه کند؛ به عواملی که نسلی را؛ و تاریخی را به آتش کشید و لهیب شوم آن آتش سوزان همچنان در جامعه دل می سوزاند. اما در اوج دلتنگی ی این دوست پای «پرسش» به میان می آید: مفهومی گنگ و مطرود و منزوی در جامعه ای که هنوز نمی داند از کجا خورده و چه بر سرش آمده.


«تحلیل» تان چیست؟!
گفتگو با ایرج مصداقی

... تو در بطن مبارزه هستی و من از دور دستی بر آتش دارم. اما حتماً می دانی که همه جای ایران تهران نیست. برای آشنایی با مبارزات مردم، جامعه ایران را باید شناخت؛ حکومت اسلامی و کارکرد استبداد دینی در سی سال گذشته و استبداد غیردینی در سالهای پیش ترش را. تاریخ شیعه و شیعی گری را از منظری متفاوت سطر به سطر بخوان و با قشری آشنا شو که هیچگاه در تولید نقشی نداشته، اما همیشه در قدرت سهیم بوده و قدرت سیاسی با اذن آنها به رسمیت شناخته می شده. تاریخ انقلاب فرانسه را بخوان تا به شباهت های آخوند مسیحی و مسلمان پی ببری. در اینجا افسار اینها را کشیده اند و در کلیساها محدودشان کرده اند. اما در کشور تو این جماعت هنوز به نام«خدا» مادران را عزادار می کنند و کمر پدران را می شکنند. به ریشه ها برو و پیدایش کن، چرا؟
[...]
در باره«شیوه تولید آسیایی» مطالعه کن و با کارکرد سرمایه جهانی در جهان و در کشورهای پیرامونی آشنا شو و رابطه اش را به خصوص با«روحانیت» در سالهای گذشته ی ایران جستجو کن.


شما را چه می‌شود؟
گفتگو با فرهنگ قاسمی

شاید هنوز زود باشد که با قاطعیت صحبتی از«شکست» یا«پیروزی» کرد. هرچند اطلاق شکست یا پیروزی در پیوند با مبارزات مردمی، زمانی موضوعیت پیدا می کند که تعاریف یگانه و دقیقی از برنامه و اهداف جنبش های اجتماعی در پیش روی باشد. با وجود این در پیوند با مبارزات مردمی در ایران، ادبیات سیاسی طیفی از نیروها یکی از دو گزینه بالا را برجسته می کند:
گرایشی که تا همین چندی پیش بَره کشان شان بود و با «سبز، سبز» کردن شان، این رنگِ کددار را به رخ این و آن می کشیدند، و چیزی نمانده بود تا دوباره«طرح مالک و مستأجر» به مرحله اجرا درآورند، اخیراً از فرایند طولانی مبارزه می نویسند و از دموکراتیزه کردن جامعه و ساختار سیاسی آن. اینان اصرار دارند، توّهم پیروزی سریع را باید از سر به در کرد...!
این لشکریان پا به سنّ گذاشته، که امتحان شان را در گذشته بارها پس داده اند، با این تغییر ریل چگونه می خواهند جواب میلیونها زن و مرد جوانی را بدهند که با رهنمودِ آقایان به میدان آمدند، کتک خوردند، تحقیر شدند، گروهی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته شدند، دستگیر و شکنجه شدند و بسیارانی در زیر خاکِ سرد آرمیدند؟


چه چیزی را نمی دانستیم؟
با اظهار نظرهایی از: مهدی اصلانی، علی فرمانده، بیژن نیابتی، ی صفایی

سکوت بخش بزرگی از جامعه سیاسی ایران در داخل و خارج نسبت به چرائی و چگونگی راهپیمایی ۲۲ بهمن در ایران، شباهت زیادی به سکوت آنان در روزهای نخستِ حرکتهای اعتراضی مردم به نتیجه «انتخابات» دارد. سکوتی سرشار از ناگفته ها.
شکستن این سکوت معنی دار، طرح پرسش های منطقی را طلب می کند.
چرا در بیست و دوم بهمن ماه ۸۸ خیابان های ایران نسبت به گذشته از وجود معترضان خالی بوده است؛ کجای کار ایراد داشت؛ چه چیزی چشمهای «تحلیل گران سیاسی» را پیش از ۲۲ بهمن بسته بود؛ «مردم» معترض در این روز کجا بودند؟


۲۲ بهمن و پاره ای حرفهای دیگر
گفتگو با البرز فتحی

در یک شوک تاریخی، واقعیتی در مقابل مان قرار گرفت که با ژرف نگری، تأمل، گذشتن از بندهای گذشته، جان کندن و صادق بودن، می توانستیم برایش پاسخی پیدا کنیم: جامعه ای که عنصر ترس درجانش لانه کرده بود؛ جامعه ای که در تبعید کسالت بارش به جز چند استثناء تاریخی، حرکتهای اعتراضی اش دیگر از مرز چند ده نفر تجاوز نمی کرد، این جمعیت عظیم را از کجا آورده بود؟ اینان کیستند، از کجا آمده اند، چه می خواهند و دهها پرسش دیگر.
روزها و هفته ها به این جمعیت جوان می اندیشم و هر گاه فرصتی دست می دهد، از معترضین جوان می خواهم بودن و ماندن هر روزه شان در خیابانها را برای ام شرح دهند. اعتراف کنم، اغلب حرفها و استدلال ها به دلم نمی چسبد و گاهی خوره جان ام می شود. اما با واقعیت ها چه می توان کرد؛ وقتی اغلب شان حتا یاد و خاطره ای از«ما» ندارند و تو خود بهتر می دانی که کارنامه ات در سالهای تبعید خالی تر از خالی بوده است؟
کوه پرسش ها در پیوند با زلزله ای که ایران را تکان داده، در مقابل مان قرار گرفته بود. با این حال بسیارانی ساده ترین گزینه را انتخاب می کنند: خربزه خورده اند و حالا باید پای لرزش بنشینند! به همین سادگی فتوای سرکوب میلیونها نفر را از این سوی مرز صادر می کنند.


بیست و دوم بهمن امسال
گفتگو با محمد امینی

۲۲ بهمن، از اولین به خاک افتادن مشتاقان آزادی و عدالت درزیر پوست شهر خودش را وضع کرده است. چه خوش مان بیاید، چه بدشان؛ خیابان ها را دوباره همانهایی قرق خواهند کرد که هموندانشان در زندانهای ایران در زیر شدیدترین شکنجه های جسمی و روحی قرار دارند. آنان دوباره می آیند و هزینه خندیدن شان را در آسمان ظلم پرداخت می کنند.
و باز چه خوش شان بیاید، چه بدمان؛ دوباره سیاست بازان بی سیاست در داخل و خارج برای امتیازی کوچک و حقیر با بالایی ها چانه می زنند و دشنه را این بار عمیق تر به قلبِ جان به لب شدگان فرو می برند.
تکلیف ۲۲ بهمن ظاهراً باید روشن باشد. خصوصاً رژیم سوسه آمده که این بار می خواهد حمام خون برپا کند. تو گویی در سی سال گذشته مردم ایران در شادی و رفاه و آسایش زیسته اند.


تروریست؟!
گفتگو با کوروش مدرسی

...گیریم که در بخش هایی از جامعه تبعیدی ایرانی قانون اساسی کره مریخ حاکم باشد؛
گیریم که انقلابهای کاغذی ی سوسیالیستی، کارگری و این آخری ها «انقلاب انسانی» عده کثیری را «ضد انقلاب» کرده و «انقلاب ایدئولوژیک» کمر بخش دیگری از اپوزسیون ایران را شکسته باشد؛
گیریم که اگر برنامه برخی از گروههای سیاسی کشورمان را برای شهروندان سوئدی یا سوئیسی بخوانیم، از خنده روده بر شوند و سرشان را به علامت تأسف تکان دهند؛
گیریم که در بخش دیگری از این جامعه آنقدر به این و آن جاسوس و مزدور رژیم گفته اند، که شهرهای اروپایی را امن ترین مکان برای اطراق جاسوسان واقعی رژیم اسلامی کرده اند؛
گیریم که در گوشه دیگری از این جامعه برای تنها ماندن و در تنهایی مردن چه همه غزل و قصیده سروده شده... اما اطلاق تروریست به اپوزسیون رژیم اسلامی؟! آن هم از سوی حاکمیت جنایتکاری که حتا به احمد خمینی و سعید امامی و ... یک دوجین سردار سپاه و امیر ارتش رحم نکرده است؟


چرا«جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است(۴)
گفتگو با مسعود نقره کار

در متون تاریخی یک قرن گذشته به نمونه ای برخورد نکرده ام که ایرانیان، ضعف ها و اشتباهات فاحش خود را به گردن گرفته و آنها را به حساب بیگانگان ننوشته باشند. صد سال، تمام توطئه ها و جنایت ها را «اجانب» مرتکب شده اند و مردم «مکافات» اش را کشیده اند! بدینسان بوده است که بعد از هر جنبش اجتماعی، مستبدی رفته و مستبدتری آمده و این درب چوبین همچنان بر همان لولای زنگ زده چرخیده است.
و حالا حکایت دوران اخیر است. موافقان و مخالفان حکومت اسلامی پا را در یک کفش کرده اند تا دیگری را مزدور و عامل بیگانه معرفی کنند. انگار «ژن پاک و رئوف ایرانی» قابلیت کشتن و بستن و دوختن و تجاوز کردن را ندارد.
- دیروز دادستان تهران مدعی شد که تظاهرات مردم را یهودیان سازماندهی کرده اند.
* سی و یک سال قبل که «انقلاب بهمن» ،«پیروز» گشت، طرفداران سلطنت، حضور میلیونی مردم را به حساب «حقوق بشر» کارتر و توطئه هفت خواهران نفتی گذاشتند.


باید دید و فراموش نکرد!
گفتگو با «شهلا»

کشتی شکسته ی حکومت اسلامی تنها بر دریای خون مبارزان آزادی و عدالت اجتماعی شناور نبوده است. نظام برخاسته از آموزه های مذهبی- خرافی که ریشه در قرون وسطی دارد، در سی سال گذشته حیات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه ی هفتاد و پنج میلیونی ایران را نشانه گرفته است.
شاید آنقدرها مهم نباشد که در تندپیچ های تاریخی«اندیشمندان» جامعه ایرانی در داخل و خارج چه می گویند، چه می نویسند و چه ادعاهایی می کنند. هر چند بنا بر کارکرد مخربی که استبداد سیاه در سی سال گذشته در کشورمان داشته است، اغلب غم بادها و غم نوشته ها قابل درک باشد، اما با افعی های جرّاری که بر کتفِ جامعه خوش نشسته و روزی دوصد قربانی می گیرد، چه باید کرد؟


چرا«جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است (۳)
گفتگو با رضا منصوران

دوست و دشمن بر این عقیده است که جامعه ایران دیگر به دوران قبل از خرداد ۸۸ باز نمی گردد. چیزی در آن جامعه فرو ریخته و چیز دیگری برافراشته شده است. عنصر ترس ناخوداگاه تَرک برداشته و توّهم به«مادام العمر بودن حاکمیت اسلامی» شکسته شده و ظاهراً«صدای انقلاب» شنیده شده است. این حرفها را خیلی ها تاکنون در داخل و خارج گفته و نوشته اند. اما کمتر نیروی سیاسی به جای«تحلیل» از«جنبش اعتراضی مردم ایران»، رهنمود دادن و سپس راه انداختن دعواهای حیدری- نعمتی این پرسش را طرح و سپس به آن پاسخ داده است: اگر دوباره شرایط سیاسی- اجتماعی دوران«انقلاب بهمن» فراهم آید، نیروها و سازمانهای سیاسی مخالف رژیم اسلامی(به طور اخص طیف چپ)چه نقشی در پیشبرد اهداف«جنبش اعتراضی مردم ایران» خواهند داشت؟ اگر برای به پاسخ نشستن این پرسش از اندیشه کمک بگیریم و از طرح شعارها، کلیشه ها و کُدهای رایج پرهیز کنیم و به استقبال واقعیت های هرچند تلخ جامعه مان برویم؛ با توجه به کارنامه سیاسی اپوزسیون سرنگونی طلب در دو دهه گذشته، آیا باید آرزو کنیم که چنین شرایطی هرگز فراهم نیاید؟


چرا«جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است؟(۲)
گفتگو با علی اشرافی

چرا استبداد مذهبی سی سال در ایران زمام قدرت را در دست دارد؟
قوه قهریه و سرکوب لجام گسیخته، تداوم سی ساله ی فاشیزم مذهبی در ایران را به تنهایی توضیح نمی دهد. یادمان هست، با کشته شدن اتفاقی جوانی شانزده ساله در کشور یونان، ماههای طولانی آن کشور روی آرامش به خود ندید؛ حتا با برکناری رئیس پلیس آتن و چند وزیر دانه درشت، راست و چپ و میانه دست بردار نبودند و خواستهایشان را در خیابانهای آتن فریاد می کشیدند؟
با لیست بلند بالای زندانی سیاسی، شکنجه و اعدام در حاکمیت اسلامی، راست و میانه و چپ ما را چه می شود؟
گرایش عمده ای از چپ ایران در هر بزنگاه تاریخی با تحلیلی باسمه ای از«لیبرالیسم»، «امپریالیسم» و... خود و جامعه را به دامن ارتجاعی ترین نمایندگان سرمایه در ایران پرتاب کرده است: انتخاب کاشانی در مقابل مصدق؛ همصدایی با روح الله جوان در مخالفت با اصلاحات ارضی در دهه چهل؛ پذیرفتن زعامت خمینی و سرداری خلخالی در برابر بازرگان و بعدها بنی صدر. از نمونه های رجایی و باهنر و لاجوردی و محتشمی... که بگذریم به زمان حال می رسیم و جانبداری «چپِ جهانی» از «دولت رفاه و توسعه» احمدی نژاد در مقابل «جنبش طبقه متوسط شهری».


چرا«جمهوری» اسلامی ایران سی سال در قدرت است؟
گفتگو با رامین کامران

بند ناف حکومتی که با سرکوب و شکنجه و کشتار مردم بریده شده؛ حاکمیتی که جز بدآموزی؛ اشاعه تبعیض، ترویج خرافات، دروغ، دوروئی و به یک معنا ویرانی ساختارهای فرهنگی ثمری نداشته؛ حکومتی که فساد و فحشا و اعتیاد و اغلب ناهنجاری های اجتماعی را به هنجارهای مردم بدل کرده؛ حکومتی که بیش از دو دهه با مخالفت اقشار مختلف مردم روبرو بوده، چرا سی سال در قدرت باقی مانده است؟ دلایل ماندگاری حکومت اسلامی را اگر در دو بخشِ داخل و خارج مورد توجه قرار دهیم، شاید مسیر هموارتری در مقابل داشته باشیم: حاکمیت اسلامی ایران سی سال فرصت داشته تا «ارزش های اسلامی» را با ابزار سرکوب، تبلیغات گسترده و راهکارهای فرهنگی به جامعه ایران تزریق نماید. عده کثیری بر این عقیده اند که حکومت ایران در اجرای این «وظیفه الهی» با شکست کامل مواجه شده است. ارزیابی اینان از جامعه جوان ایران، جامعه ای بانشاط، پویا، سکولار، مدرن، چپ و... است. حال اگر بخواهیم چیدمان مان را درنقطه مقابل این باور عمومی قرار دهیم و جامعه ایران را جامعه ای متأثر از آموزه های خرافی- مذهبی- استبدادی ارزیابی کنیم، در بررسی پرسش طرح شده به چه نتیجه ای خواهیم رسید؟


سایه های همراه (به بهانه انتشار سایه های همراه)
گفتگو با حسن فخّاری

سایه های همراه خاطرات حسن فخّاری از سالهای دور و دراز گذشته است. شرح خاطرات، کنتورش از سال ۱۳۴۶ شمسی زده می شود: «سال ۱۳۴۶، در تاریخ مبارزات مردم ایران علیه استبداد سلطنتی، سال غم انگیز و اندوهباری است. دستگیری بیژن جزنی، عباس سورکی... علی اکبر صفائی فراهانی تحت پیگرد قرار گرفته و به ناچار متواری می شود...» و سپس دویست صفحه به خاطرات نگارنده در رژیم پهلوی اختصاص دارد؛ سه دستگیری و نیز ملاقات و آشنایی با شکرالله پاکنژاد، جلیل انفرادی، علی اکبر صفائی فراهانی، سعید سلطان پور، هوشنگ دلخواه، کرامت دانشیان، بیژن جزنی و...
۱۸۰ صفحه ی باقیمانده از سایه های همراه شرح حال انقلاب بهمن است و انقلابیونی که زندان و شکنجه و اعدام در انتظارشان است. سهم حسن فخّاری نیز باز زندان است و شکنجه هایی که در رژیم گذشته هرگز تجربه شان نکرده است.
این کتاب نثر ساده و روانی دارد و دوستان حسن؛ ویراستاران، کارشان را نسبتاً به خوبی انجام داده اند.


آغاز شکنجه در زندانهای رژیم اسلامی
گفتگو با حمید اشتری و ایرج مصداقی

رژیم های استبدادی و خودکامه با مبارزات مردم به زیر کشیده خواهند شد. دور نیست که با بسته شدن طومار استبداد مذهبی در ایران جنایتکاران به جرم جنایت علیه بشریت در دادگاههای عادلانه محاکمه شده و بر صندلی عدالت نشانده شوند. دادخواهان اما برای دادخواهی به اسناد و مدارک معتبر احتیاج دارند.
زندانهای ایران در سه دهه گذشته، سه قرن جنایت و سبعیت را در خود شاهد بوده و زندانیان سیاسی شاهدان زنده این تجربه خونبار بوده اند.
تا کنون بخشی از زندانیان سیاسی سابق با نگاشتن کتاب خاطرات زندان بر تاریکخانه سیاهچالهای رژیم اسلامی نور معرفت تابانیده و در این راه کمک شایانی به امر دادخواهی و مبارزه بر علیه فراموشی کرده اند. برخی دیگر از مرحله «روایت» فراتر رفته و تلاش درخوری را در پیوند با مستند کردن تاریخ زندان سیاسی و برجسته نمودن نقش آمران و عاملان جنایتهای زندانهای ایران کرده اند.
با این حال پوشه ناگشوده در پیوند با مقوله زندان سیاسی، زمان آغاز شکنجه در زندانهای رژیم اسلامی ایران است. به راستی شکنجه در زندانهای رژیم اسلامی از چه زمانی شروع شده است؟
در گفتگویی که سال ۹۹ میلادی داشتم، زندانی سیاسی ای مدعی بود که پیش از سال شصت دستگیر و شکنجه شده است. این گفتگو را اگر می داشتم، آن را بازچاپ می کردم.


گردهمایی هانوفر
گفتگو با مژده ارسی

بیش از دو دهه شرکت کنندگان مراسم زندان سیاسی در خارج را نسل اول پناهندگان تشکیل می دادند. حوادث اخیر ایران تا این تاریخ حداقل بیست درصد بر تعداد شرکت کنندگان مراسم یادمان زندانیان سیاسی افزوده است. این کمیّت، اغلب شامل کسانی می شود که در فعالیت های ایرانیان تبعیدی هرگز شرکتی نداشته اند. متأسفانه این توفیق اجباری پوسته زخیم تنگ نظری های سنگ شده را هنوز خراش چندانی نداده است. در یک قلم، گردهمایی ششم سپتامبر شهر لندن اکثر چهره های جدید را از خود فراری داد، اما در عوض تاریخ کشتار رفقای زندانی چپ در سال ۶۷ را یک ماه به جلو انداخت تا ثابت کند، سیلی واقعیت های زمانه هنوز آنان را به خود نیاورده است.


گپ و گفت دو همکار
گفتگو با سعید افشار (رادیو همبستگی)

یافتن «رسانه» در جامعه تبعیدی ایرانی کاری بس دشوار است. از آن سخت تر پیدا کردن فعال رسانه ای است که زندگی دوگانه ای نداشته و کار و کلام وی در جدال دائمی با هم نبوده باشد.
رادیو همبستگی«رسانه»ای است که به تازگی بیست ساله شده و سعید افشار، فعال رسانه ای است که زندگی دوگانه ای نداشته است.
به باور من اما میدان مانور این رسانه خوب در پرداخت موضوع های اجتماعی، خصوصاً در کار مصاحبه با کمبودها و موانع ساختاری همراه بوده است.
آیا اتوریته تشکیلات و یا تأثیر دیدگاههای معین سیاسی عامل محدودیت ها و محدود بودن میدان مانور این رسانه در مواجهه با موضوعهای اجتماعی بوده است؟ آیا درک پایه از مقوله رسانه و نیز در نظر گرفتن نقش کلیدی «مهندسی افکار عمومی» کمبودهای اطلاع رسانی این رسانه را در سالهای گذشته توضیح می دهد؟


«سخنرانی» نکن... با من حرف بزن
گفتگو با شهاب شکوهی

موسم برگزاری مراسم سالانه زندان سیاسی در خارج است...
... این بار «سخنرانی» نکن... «تحلیل»ات را بگذار برای بعد... با من حرف بزن، با قلب ات با من باش؛ مثل گذشته های دور که خاکی بودی و هنوز کلام و نَفَس ات را به دروغ و ریا آلوده نکرده بودند... یادت می آید چه ساده می گریستی و با سادگی می گفتی: «قهرمان» نبودم، اما سربلند از زندان بیرون آمدم؟ حرفهایت بر دل می نشست و بی آنکه خود بدانی، قهرمان دلها بودی...
از برج عاج بیا پایین و با من سخن بگو... از درد شکنجه ها برای ام بگو؛ از سلول انفرادی، از شلاق و بی خوابی و از کف پای شرحه شرحه شده ات... دوباره از عشق بگو که با این سلاح بُرّنده بود که بر تنفر دژخیمان چیره شدی... از رفاقت ها بگو... از بندی هایی که قبل از رفتن شان ولوله ای در بند برپا کردند؛ از آنهایی که تا قبل از «سخنران» شدن ات، شبها را با یادشان به صبح می کردی...
آن بالا بالاها ننِشین، بیا پایین و دوباره خاکی باش؛ اگر می خواهی شنونده ای داشته باشی. از آن جمع کوچک فاصله بگیر. همان محفلی که دور و برَت را خالیِ خالی کرد؛ دل ات را خالی کرد... تو را از خودت گرفت و شناسنامه ات را پاره کرد...


«انتخابات»، مردم...(۷)
(حلقه مفقوده)

گفتگو با «سودابه» و«حسن زنده دل»

قطب بندی ها و موضع گیری های سیاسی در پیوند با خیزش اجتماعی مردم ایران، عموماً معطوف به تعابیر وتحلیل های ارائه شده از «جنبش سبز» بوده است.
اما یک پرسش ساده: داده ها و دریافت هایی که جانمایه «تحلیل»های موجود در جامعه ایرانی (خارج از کشور) بوده اند، چگونه و از چه منابعی تأمین شده اند؟
پاسخ قطعی این پرسش را کسی به درستی نمی داند. اما از روی انبوه نوشته هایی که تا این لحظه در پیوند با حرکت های اعتراضی ایرانیان در داخل و خارج دریافت کرده ام، یک چیز برای ام واضح و روشن است: اغلب نویسندگان با بافته ها، یافته ها و دریافت هایی از دنیای انتزاعی اینترنت، یا از داده های سنگ شده تشکیلاتی، و یا با استفاده از متون کلاسیک (اغلب متون مارکسیستی) به تحلیل و سپس موضع گیری سیاسی از یک حرکت عظیم توده ای نشسته اند.
عدم ارتباط فیزیکی نویسندگان مقالات با بدنه حرکتهای اعتراضی در داخل و خارج، ویژگی دیگری را بر این دسته از نوشته‌ها تحمیل کرده است: تأکید بر «رهبر»ی جنبش سبز در داخل و خارج، محور کردن آن، و نیز تعمیم دادن اش بر بدنه «جنبش».


«انتخابات»، مردم...(۶)
(فاز سوم کودتا، اعتراف گیری)

گفتگو با سودابه اردوان

در آغاز انقلاب وقتی «پیرمرد» را با تکه کاغذی بر دست بر صفحه تلویزیون ظاهر کردند تا بر زعامت خمینی صحه بگذارد، کمتر کسی فکرش را می کرد که یک سال بعد قرعه اعتراف گیری به نام هزاران جان نازنین خواهد افتاد. و حالا دوباره همان خشک مغزان جنایتکار دست به کار شده اند تا زنان و مردان بی شماری را وادار به ناکرده ها کنند. حتم دارم در «قرنطینه اسلامی» اغلب دستگیر شدگان به چیزهایی «اعتراف» می کنند که باورش بسیار سخت خواهد بود. اما نسل جوان ایران بداند که در دهه ی سیاه شصت هزاران انسان مبارز در «پروژه ی تواب سازی» واپسگران اسلامی به ناکرده ها اعتراف کردند؛ به اعمالی شانه زدند که در مخیله ی کسی نمی گنجید؛ پای ورقه هایی امضاء گذاشتند، که هنوز پس از دو دهه دوستان و رفقایمان را آزار می دهد. و اینها در پی روزها... نه، هفته ها و ماهها شکنجه های طاقت فرسای جسمی و روانی بوده است.
اما «ما» از آن تجربه‌ی شوم درس بایسته ای نگرفتیم. اغلب ما با خط کشی در دست، «مقاومت» زندانی سیاسی را اندازه گرفتیم؛ به آنان نمره قبولی و ردّی دادیم و بیست سال فریاد کشیدیم: پوزه جلاد به خاک مالیده شد.


«انتخابات»، مردم...(۵)
گفتگو با تقی روزبه

در جوفِ حرکتهای اعتراضی چند هفته اخیر در خارج، بحث «تبیین مارکسیستی انقلاب» در صدر بحثهای خیابانی قرار داشت. در این بحثها هر که فاکت بیشتری می آورد، بُرد نهایی را از آن خود می کرد. مرحله دوم، انتقال یا انطباق نتیجه بحثها به ایران و حرکتهای اعتراضی مردم بود. از این جا به بعد موش دوانی موسوی و کروبی از یک سوی، و مردم و مبارزات شان یک کاسه می شدند تا ناخواسته چک سفیدی به حساب ولی فقیه و تداوم حکومت توحّش اسلامی نوشته شود. البته بودند کسانی که مبلغ ناچیز چک شان را به شماره حساب جبهه مقابل می ریختند. اما آن چیزی که اغلب در این بحثها محلی از اعراب نداشت، مبارزات زنان و مردان جان به لب رسیده ای بود که در زندانی به وسعت ایران خواسته هایی دست به نقد و این دنیایی داشتند.


«انتخابات»، مردم...(۴)
گفتگو با رضا سمیعی(حرکت سبزها)

بدنه ی«سبز»ها را در خارج از طیف ها و اقشار مختلف یافته ام:
- زنان و مردان جوان؛ بخشی دانشجوی سهمیه ای، بخشی دانشجویان سابق و یا دانشجویان و فارغ التحصیلان غیرسهمیه ای؛
- زنان و مردان جوانی که همین دو ماه پیش اگر پوشه ی سیاست و فعالیت سیاسی را نزد آنها باز می کردی، چهره می گرفتند و صحبت را با آخرین مدل آرایش فلان هنرپیشه و خواننده ایرانی و غیرایرانی عوض می کردند؛
- جوانان نسل دوم؛ که برخی در محاوره زبان فارسی با مشکل روبرویند؛
- کاسب و کارمند معمولی و یا اقلیت کوچکی که در داخل وخارج با پارو پول پارو کرده اند(این آخری اولین گروهی بودند که خود را از صف سبزها جدا کردند)؛
- آدمهایی با اعتقادات سست مذهبی، و یا اقلیتی که پای ثابت مراسم مذهبی هستند، حتا آنهایی که برگزارکننده اش دفاتر ثبت شده ی «ولی فقیه» در کشورهای اروپایی می باشد؛
- انسانهایی با متوسط سنی چهل سال، که اینها هم از یک جنس و قماش نیستند، اما اکثرشان تا پیش از ۲۲ خرداد امسال از هرگونه فعالیت عملی و نظری سیاسی ترش می کردند و تن شان کهیر می زد؛
- و درصدی که جوّ موجود آنها را برداشته و ناخواسته آنان را در میان معترضین جای داده است. اگر اغراق گویی نباشد، بیش از هشتاد درصد از این جمعیت آزادانه به ایران سفر می کنند.


«انتخابات»، مردم...(۳)
گفتگو با سیاوش عبقری

دفتر این ایام هم به سان کتابچه قطور کشتارهای دهه شصت زندانهای ایران برای صباحی بسته خواهد شد. اما آیا حاکمان اسلامی می پندارند که زنان و مردان جوان ایران خاطرات تلخ هفته های اخیر را از یاد خواهند برد؟ آیا این جماعت افکار عمومی غرب را نیز می توانند با تبلیغات گوبلزی خود مرعوب سازند؟ مقامات رژیم اسلامی آیا خیال سفر به کشورهای خارجی ندارند؟
دانستن این پرسش ها کار سختی نیست. اما آیا «اصلاح طلبان» داخل و خارج بالاخره دریافتند که تئوری «حفظ نظام» به بقای هارترین باندها و جناح های رژیم اسلامی منتهی می شود؟
در کنار فعالیت های عملی سازمانیافته در حمایت از مبارزات مردم ایران بر این باورم که در حال حاضر، بیش از هر زمان دیگر به شفاف سازی ایده ها و پلاتفرم های سیاسی نیازمند هستیم. بیرق هایی که با زیرکی وانمود می کنند، در خدمت مردم و مبارزات آنان عمل می کنند.
بی تردید برخی بر این باورند که: الان چه وقت این حرفهاست. مردم دارند خون می‌دهند و به پشتیبانی ما احتیاج دارند.


«انتخابات»، مردم...(۲)
گفتگو با حسین باقرزاده

ایران آبستن حوادثی بس عظیم است. کمتر انسان با وجدانی ظرف روزهای گذشته از مشاهده اخبار و تصاویر ایران در دل خون گریه نکرده است. با دیدن این تصاویر بارقه های امید در دل نسلی زده می شود که بخشی از یاران و همراهانش را گروه- گروه بر سینه دیوار گذاشتند و در گورهای بی نام و نشان جای دادند.
این نسل اما اشتباهات بی شماری نیز مرتکب شده است: «ما» در سیمای دایناسوری متعلق هزاره ی پیشین آمال و آرزوی فروخورده چند نسل سوخته را جستجو می کردیم. ما خیره سرانه این کار را کردیم و بهای اش را پرداختیم. آیا نسل جدید از این تجربه جانفرسا اطلاعی دارد؟
اما اگر بپنداریم، تمام مردم ایران مثل«ما» می اندیشند، سخت در اشتباهیم. واقعیتی است که کانال های مختلف، ظرف سی سال گذشته مردم را مهندسی افکار کرده اند. تنها راه حل منطقی، آشنا شدن با نگاه ها و نحله های فکری موجود در جامعه است. پاک کردن صورت مسئله ی باورهای مردم مشکل را دو چندان می کند. اخلاقی کردن بحث ها و تحلیل های سیاسی در شرایط فعلی نیز تحلیلگر را بیش از گذشته از بطن جامعه ایران دور می کند و به آسمان پرتاب می کند. حرف را با حرف و فکر را باید با تفکر پاسخ داد. سالها این کار را در خارج کشور نکردیم و در عوض فرهنگ ریا و روضه و شعار را در میان خود پروار کردیم.


«انتخابات»، مردم...؟!
گفتگو با فاتح شیخ
و نظرخواهی از زنان پناهجوی ایرانی


در تحلیل و بررسی«انتخابات» در ایران اسلامی با مجموعه ای متنوع از مقاله، سخنرانی، مصاحبه، تفسیر، اطلاعیه و بیانیه روبرو بوده ایم که اغلب آنها ربطی با واقعیت های جامعه ایران نداشته است (۱). از آن مهمتر در میان موافقان و مخالفان «انتخابات» در ایران اسلامی حلقه ای مفقوده ای به نام «مردم» به چشم می خورد: هر دو گروه هویت استدلال های خویش را از کیسه ای خرج کرده اند که از محتویات آن اطلاع چندانی ندارند.
در پیوند با مقوله «مردم» و «انتخابات» نظرخواهی انجام داده ام که در ادامه آن را ملاحظه می کنید.
طرفداران تحریم انتخابات
در یک نگاه افراد و جریانات سیاسی مخالف رژیم اسلامی منطقی ترین و انسانی ترین تحلیل ها را از ماهیت نظام اسلامی ایران ارائه داده اند. اما وقتی اغلب آنان پای تحلیل خود را بر زمین می گذارند و به «انتخابات» و میزان مشارکت مردم در آن می رسند، ایدآل ها و آرزوها و شعار جایگزین منطق و نقد می شود.


پناهجویان موج سوم
گفتگو با علی شیرازی (مدیر داخلی کانون ایرانیان لندن)

کمتر از دو سال پس از واقعه موسوم به دوم خرداد، موج جدیدی از مهاجران ایرانی راهی کشورهای اروپایی می شوند. در سال‌های نخست بخش کوچکی از این مهاجران را دانشجویان دانشگاه‌ های ایران تشکیل می دهند. سرخوردگی از وعده های توخالی «سیّد» طیفی از جوانان ایرانی را راهی کشورهای خارج می کند. از این دوره گروه-گروه زنان و مردان جوان از لایه‌های تحتانی و میانی طبقه‌ متوسط و اقلیتی از طبقه زحمتکش با هزینه کردن چند هزار پوند راهی اروپا می شوند تا به زعم خود زندگی بی دردسری را از سر بگیرند.
قشر دانشجو پیش قراول موج جدید مهاجرت به اروپا و امریکا است، اما آنان کمترین سهمیه را در میان پناهجویان ایرانی موج سوم به خود اختصاص داده اند. با ورود این موج پناهندگی به خارج، گنجینه ای گرانبها از واقعیت های عینی جامعه ایران به روی تبعیدیانی گشوده می شود که از رفتن به ایران محرومند، اما فعل و انفعالات سیاسی و اجتماعی جامعه ایران را دنبال می کنند.


رسانه
به همراه اظهارنظر رسانه های«انتگراسیون»، «پژواک ایران»، «سینمای آزاد»، «ایران تریبون»، «شورای کار»

تلاش برای یافتن دلایل به بن بست رسیدن ها، مبارزه سیاسی و فرهنگی در چند جبهه، اطلاع رسانی و روشنگری، و نیز بازیافتن هویت مخدوش شده جامعه تبعیدی، اگر یک روی سکه تولیدات رسانه ای در تبعید را توضیح دهد، روی دیگر سکه چرک و خون زخم‌های ناسور شده پیکری فرتوت است؛ انعکاس عملکرد سی سال شکست سیاسی، و بازتاب رویکردی ست که ریشه در فرهنگ استبدادی این بخش از جامعه تبعیدی داشته است.
آشنایی با این بخش از رسانه های تبعیدی موضوع نوشته حاضر است. تلاش اجتماعی حاضر با کمک برخی از مدیران رسانه های تبعیدی انجام گرفته است. اما در آغاز گوشه ای از عملکرد رسانه های مخرّب را به پرسش می گیرم:
چرا بخشی از رسانه های ایرانی که با صفت اپوزسیون رژیم اسلامی فعالیت می کنند، هنوز در شکل و محتوا با مفهوم«رسانه» سال‌های نوری فاصله دارند؟
چرا این رسانه ها به جای آگاهی دادن از فعل و انفعالات واقعی جامعه ایران در داخل و خارج، هر کدام گوشه خلوتی را گرفته اند و به بازی‌ اینترنتی مشغول شده اند؟


گردهمایی هانوفر...
گفتگو با محمود خلیلی

مراسم و گردهمایی هایی که در بیستمین سالگرد کشتار ۶۷ (و بیست و هفتمین سال کشتار زندانیان سیاسی) در کشورهای مختلف برگزار گشت، درس‌های آموزنده و پرسش های فراوانی در خود داشت که توجه و هوشیاری فعالان عملی و نظری این عرصه را دو چندان می کند:
- رشد کمّی این مراسم نسبت به گذشته، آیا معلول دوری جستن بخشی از جامعه تبعیدی از فرهنگ پایدار و مخرّب سکتاریستی بوده است و یا باید آن را در تقارن زمانی بیست سالگی جستجو کرد؟
- آیا حضور مؤثر بخشی از فرزندان جانباختگان در گردهمایی ها در سال جاری نیز تداوم می یابد و یا این حضور امیدبخش توسط عده قلیلی به گروگان گرفته خواهد شد؟
- آیا تجربه تفاوت های کیفی در بخش های مختلف گردهمایی ها؛ انتخاب تم های سخنرانی و سخنرانان، نحوه اداره نشست‌ها، فضای نسبتاً باز و انسانی برخی گردهمایی ها و... به مراسم امسال نیز منتقل می شود؟
چند ماه انتظار اغلب این پرسش ها را به پاسخ می نشاند.


سی سال گذشت
گفت‌وگو با یاسمین میظر

در سی سالگی «انقلاب بهمن»، قطار سیاست در جامعه‌ی تبعیدی تقریباً خالی‌ست. اغلب واگن های شهر لندن، که زمانی از جمعیت موج می‌زد، در حسرت مسافر می‌سوزد و می سازد.
برای یافتن تبعیدیان ایرانی در این شهر به چند جا سر می‌زنم، اما کسی را پیدا نمی‌کنم؛ حتا در نهادی که روزگاری برای خودش برو بیایی داشت. چاره ای نیست، مگر ردّ آن‌ها را در رسانه‌های تبعیدی ‌بگیرم:
... دوباره تعدادی با خودشان مصاحبه کرده اند. عده ای هنوز دست بردار نیستند و همچنان برای بدبختی‌های مردم و رفع بحران‌های جهانی «راه حل» می‌دهند.
«راست» شدن جریانی سیاسی، آن هم در دنیای انتزاعی اینترنت عده‌ دیگری را مشغول به خود کرده است. ظهور مجدد دومین ترفند بزرگ رژیم اسلامی در«انتخابات» سرگرمی تعداد دیگری را فراهم ساخته است. سوزن جماعتی دیگر کماکان در حوالی انقلاب اکتبر گیر کرده، بی‌آنکه به«انقلاب»ی که سی سال از وقوع آن می‌گذرد و ثمرات شوم اش در خیابان‌های لندن و پاریس و استکهلم... جولان می‌دهند،‌ گوشه‌ی چشمی بیاندازند.
مشغله‌ی ذهنی دسته‌ای دیگر اثبات «کودتا» یا «قیام» ۲۸ مرداد در غالب برگزاری سخنرانی‌ها و نگاشتن رساله‌های متعدد است.
طیف دیگری که در جامعه‌ی تبعیدی کمتر از دیگران ویرانی بر جای نگذاشته و همه گاه در بزنگاه‌های تاریخی رسالت خویش را از پشت صفحه‌ مانیتور با انتشار بیانیه‌ای نشان داده، «کارگر»خواهانند. چوب تکفیری که این نگرش بر سازمان‌ها و فعالان سیاسی مستقل زده ‌اند، از فتواهای آخوند خراسانی و شیخ نوری کمتر نبوده است. از اینان خبر زیادی نیست. ظاهراً بعد از هوا کردن فیل«سولیداریتی سنتر» این گروه دارد تجدید قوا می‌کند.


مسیح پاسخ همه چیز را داده!
گفت‌وگو با«مریم»

با سی ساله شدن انقلاب بهمن، این پرسش‌های پایه -و در عین حال ساده- دوباره خود می‌نمایند:
جامعه‌ای که از استبداد شاهی رها گشته، چرا میخانه‌ها را ویران می‌کند؟ حمله به کاباره‌ها و خراب کردن «شهرنو» با نوای الله‌اکبر چه حکمتی دارد؟ مگر بخشی از این جماعت تا دیروز مشتری‌های گارنیک ارمنی و «پری» خانم ساکن خیابان راه‌پیما نبودند؟
چرا جامعه‌ی شهری(طبقه‌ی متوسط) برای خواست آزادی پوشش زنان شصت‌هایش را نشان می‌دهد؟ اغلب خانوار‌های این طبقه که در صورت ظاهر امروزی و متجدد به حساب می‌آمدند. پس ایراد در کجاست که صدها هزار نفر با شعار «یا روسری، یا توسری» به ضریح امام و امامزاده دخیل بسته‌اند؟
قربانیان سانسور آریامهری چرا برای آزادی اندیشه و بیان(مطبوعات) خطّ و نشان می‌کشند و چغولی آزاداندیشان را به حجره‌ی شیخ ترش‌روی خمین می‌برند؟ چرا برای حد وحصر «کانون نویسندگان» این همه بند و تبصره پیشنهاد کرده‌اند؟
چرا برای صاف و صوف کردن حرف‌های بی‌سر و ته ارتجاع هزار و چهارصد ساله، «متفّکران» جامعه به محمل‌گویی افتاده‌اند؟ در آن مسابقه‌ی بی‌برنده، چرا این جماعت گوی سبقت را از هم می‌ربایند؟
چرا در مسابقه‌ی بُزکشی بهمن و اسفند ۵۷، سوارکاران انقلابی، بُزک بخت برگشته‌ را به گونه‌ای دریدند که «آقا» تا یازده اردیبهشت ماه مدام می‌خندد و بالاخره تصمیم می‌گیرد «یک کلمه» از حرف‌اش پایین نیاید؟
در بهار آزادی، چرا طفل آزاد و عریان آزادی را بر پای «بحارالانوار» و «حلیته‌المتّقین» قربانی کردیم و به روی‌مان نیاوردیم؟


«کانون روزنامه‌نگاران و نویسندگان برای آزادی»
گفت‌و گو با بهروز سورن

تعدادی از تبعیدیان ایرانی با این ادعا که می‌خواهند با سانسور رژیم اسلامی مبارزه کنند، پس از ماه‌ها بحث و تبادل‌نظر با انتشار اطلاعیه‌ای تشکیل«کانون روزنامه‌نگاران و نویسندگان برای آزادی» را اعلام می‌دارند.
هنوز جوهر بیانیه‌ی اعلام موجودیت خشک نشده، باران اتهام‌ و توهین‌ به سوی آنان روانه می‌شود. آتش توپخانه‌، این بار از سنگر«کانون نویسندگان ایران- در تبعید» شلیک می‌شود. و این در حالی است که اغلب کانونیان از مصادره‌ی نام‌شان نه اطلاعی دارند و نه خود را درگیر جنگ حیدری- نعمتی کرده‌اند.
خصلت دیگر اتهامات، پوشانیدن لباس فاخر «چپ» بر توهین‌ها و پرده‌دری‌هاست. این است که وظیفه‌‌ی آنتنی کردن فحش‌ها و اتهام‌ها را طیفی از «رسانه‌های چپ» به عهده می‌گیرند. اینجاست که بمباران‌ها به هدف اصابت می‌کند. «کانونی» که هنوز نه به بار است و نه به دار، در اولین موضع‌گیری و حضور اجتماعی‌اش به دفاع برمی‌خیزد و در نوشته‌ای سوگند یاد می‌کند که ما نه این هستیم و نه می‌خواهیم آن باشیم.


تخریب مزار جانباختگان...حکایت«ما»و دیگران
گفت‌وگو با ناصر مهاجر

اگر فاجعه‌ی زندان‌های ایران در دهه‌ی ۶۰ و‌ زلزله‌‌ی ویرانگر سال ۶۷ جامعه‌ی سیاسی ایران را به تکان واداشت، تخریب مزار جانباختگان هم آنان را به فکر وامی‌دارد؟ هنوز که هنوز است، بانیان اغلب کمپین‌ها و تهیه‌ی طومارها همان‌‌ها هستند، که بودند. منتهی این‌بار عده‌ای اسامی تازه‌ای برای خود برگزیده‌اند.
کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ که جنایتی بی‌شاهد بود، زدودن آثار آن هم از چشم‌ها دور ‌ماند و در پشت درهای بسته انجام گرفت. هنوز کسی به درستی نمی‌داند که جنایتکاران با بقایای عزیزان‌مان چه کرده‌اند و یا چه نقشه‌ی شومی در سر دارند.
شوربختانه فاجعه‌ی تخریب مزار جانباختگان زندان‌های ایران ‌و تصور تنهایی دلگیر مادران و خانواده‌ها در ایران هم نتوانست منافع فرقه‌ای در میان بخشی از نیروهای سیاسی را کنار زند، پوسته‌ی استبداد خانه‌زاد را پاره کند و کارزاری جهانی را در این عرصه سازمان دهد.


همسران جان‌باختگان...
گفت‌وگو با گلرخ جهانگیری

به درستی از مادران زندانی سیاسی و جان‌باخته بسیار گفته و نگاشته‌اند. گاهی هم با انگیزه‌های مختلف دست نوازش بر سر فرزندان کشیده‌اند. و نیز هر از گاه در ابرهای تیره تبعید، نام پدری باران پاییزی گونه‌هامان می‌شود. اما همسران جانباخته چه‌طور؟ زنان هنوزـ و همیشه ـ داغدار را می‌گویم. مردان داغدیده، اغلب به نحوی خود را بازیافته‌اند. زنان بی‌شماری در ایران و خارج می‌شناسیم، که هنوز با «دوست» و برای او زنده‌اند: ... می‌گوید: تجربه‌ی جان‌فرسایی‌ست که گاهی ثانیه‌هایش سنگی و سربی‌‌اند[...] می‌گوید: چشمهایش! می‌گویم: چشمهایش؟ می‌گوید: برق عاشقانه‌ی چشمهایش، تبسم‌اش، شرم‌اش، صداقت‌اش، آرزوهایش. می‌گویم: از که می‌گویی؟ می‌گوید: از یگانه دوست. می‌گویم: پس هنوز فراموش نکرده‌ای؟ می‌گوید: پرواز دوست را؟ می‌گویم: نه، خود دوست را. آه می‌کشد و می‌گوید: شبهای من کابوس من‌‌اند؛ پر از چشمان عاشق، و دو دست مشتاق که به سوی‌ام نشانه می‌روند. می‌گویم: سینه‌ات را برایش بگشای. می‌گوید: مجروح و زخمی‌ست. می‌گویم: دست‌هایت را به پیشوازش بفرست. می‌گوید: زبری‌اش حباب رؤیاهایم را می‌ترکاند. می‌گویم: فراموش کن رؤیا را. آسمان را بنگر، جنگل سبز را. می‌گوید: جنگل از آن تو. سرو سهی‌ام را باز گردان. می‌گویم: بیا و دانه‌ای بکار. مطمئن باش سبز می‌شود، جوانه می‌زند، قد می‌کشد، سایه‌گستر می‌شود. می‌گوید: زمین‌ام شوره‌زار است. می‌گویم: پس امید را چه می‌گویی؟ می‌گوید: امیدوارترین آدم روی زمین بودم. از شادی در پوست نمی‌گنجیدم؛ حتا وقتی از پشت میله‌ها به صورت‌اش نگاه می‌کردم، جوان بودم، جوان‌تر می‌شدم. بال در‌می‌آوردم، پرواز می‌کردم[...] می‌گویم: پس او تو را هم با خودش برد؟ به چشمهایم خیره می‌شود و می‌گوید: سر بلند کن و روبرو را بنگر! به آینه نگاه می‌کنم؛ چشمهای او هم گریان است. با تلخی می‌گوید: تو هم که حال و روز مرا داری!


مراسم لندن، موج سوم گردهمایی‌ها
گفت‌وگو با منیره برادران

سیزدهم سپتامبر ۲۰۰۸ مراسمی با اعلام بازخوانی‌ی بخشی از تاریخ زندان سیاسی در شهر لندن- انگلستان برگزار می‌‌شود که لانسه کردن تشکیلاتی سیاسی، برنامه را از درون تهی و بی‌محتوا می‌کند. (۱)
ظاهراً پس ازتمام شکست‌‌ها و سربه‌سنگ‌خوردن‌ها ‌ هنوز توقع بی‌جایی از جریان‌های سیاسی ایرانی است که از حق طبیعی و قانونی خویش مبنی بر استفاده از نام و پلاتفرم تشکیلاتی در حضورهای اجتماعی استفاده ‌کنند و از پنجره وارد خانه‌ی مردم ‌نشوند.
چرا اینان حق انتخاب را از مردم سلب می‌کنند و مخاطبان خود را مشتی احمق و نادان تصور می‌کنند؟ اصولأ آیا منش نیروهای اپوزسیون نباید تفاوتی با ارزش‌ها و نظام ارزشی دیکتاتورهای نشسته بر اریکه‌ی قدرت داشته باشد؟
آیا می‌توان در کلام مدعی دفاع از آزادی اندیشه و بیان بود و همزمان برای رهروان و پویندگان راه«آزادی و برابری» مویه کرد، اما در عمل با ابتدایی‌ترین پرنسیب‌های انسانی غریبه بود؟

مراسم لندن مجموعه‌ای از پرسش‌ها‌ و دل‌نگرانی‌ها را نسبت به ماهیت و اهداف چنین برنامه‌هایی در مقابل ما قرار می‌دهد. با این حال پرسش اصلی برای من به ماهیت نگرش‌هایی باز می‌گردد که ظرف چند سال اخیر با علاقمندی به موضوع زندان سیاسی، آن را از زاویه‌ای مورد توجه قرار داده‌اند تا منافع و اهداف ویژه‌ی خود را در آن راستا تأمین و برآورده ‌کنند.


سرنوشت نیروهای سازمان مجاهدین خلق در عراق
گفتگو با بیژن نیابتی

از آغاز حمله‌ی نظامی نیروهای ائتلاف به کشور عراق، آینده‌ی نیروهای سازمان مجاهدین خلق در این کشور یکی از پرسش‌های مطروحه بوده است. اهمیت این پرسش از آنجا ناشی می‌شده که در سالهای نخستین اشغال نظامی عراق، تهاجم نظامی سومین کشور، یعنی ایرانِ اسلامی به این کشور جای کوچکی در محاسبات و تحلیل‌های سیاسی به خود اختصاص نمی‌داده است.
به یاد داریم که در نخستین روزهای حمله‌ی نظامی به کشور عراق، رژیم اسلامی ایران نیروی 2500 نفره‌ای را از منطقه‌ی ام‌القصر وارد این کشور کرد که در عرض چند ماه این نیروها به دهها هزار تن بالغ گردیدند. نیروهای مزبور وظیفه و «رسالتی الهی» برعهده داشته‌اند.
سیاست‌های اتخاذ شده توسط رهبری سازمان مجاهدین خلق نسبت به امپریالیسم جهانی، رژیم‌های منطقه و... اهمیت پرسش فوق را دو چندان کرده است.

چنان چه اشاره شد، حدس‌‌ها و گمانه زنی‌ها از سرنوشت احتمالی نیروهای سازمان مجاهدین خلق در کشور عراق بوده است. این بحث‌ها و مجادلات سیاسی و نظری عموماً از دو کانال مختلف تولید و هدایت ‌شده‌اند. بخشی، در چهارچوب استراتژی سیاسی و جنگ روانی وزارت اطلاعات رژیم اسلامی نسبت به اپوزسیون رادیکال ایران به‌طور عام و سازمان مجاهدین خلق به‌طور خاص بوده است. این تولیدات فکری مجموعه‌ای از اطلاعات و ضد اطلاعات را شامل می‌شد‌ه‌اند که در بسته‌بندی‌های «حقوق بشری» سخاوتمندانه به رسانه‌های ارتباطی راه پیدا ‌کرده‌‌اند تا طیفی از نیروهای سیاسی و بخشی از «اپوزسیون» ایران از آنها تغذیه‌ی فکری ‌کنند.


اگر می‌ماندم، قصاص می‌شدم
گفتگو با زنی آواره

آمارهای دولتی جیره‌ای معادل ده گرم مواد مخدر برای هر شهروند ایرانی در نظر گرفته است. متوسط سنی فحشا به زیر چهارده سال تقلیل یافته و تنها در سال گذشته بیش از شصت هزار مرده‌ی بی‌صاحب در سردخانه‌های پزشکی قانونی برای تشخیص علت مرگ و یافتن صاحبان خود ماه‌ها انتظار کشیده‌اند.
خودکشی، دگرکشی و دیگرآزاری در مملکت بی‌داد می‌کند و تجاوز به امر قابل قبولی بدل گشته است. فساد، فحشا، اعتیاد و مجموعه‌ای از ناهنجاری‌های اجتماعی در کمتر از ربع قرن به هنجارهای بخش بزرگی از جامعه‌ی ایران تبدیل شده است. شیرازه‌ی جامعه را فسادی عمیق و ساختاری در خود گرفته، طوری‌که عینیت آن را در فرهنگ رفتاری و گفتاری اقشار و طبقات مختلف مردم می‌توان مشاهده کرد. قبح اغلب ناهنجاری‌های اجتماعی در جامعه‌ی ایران دیربازی‌ست فرو ریخته است.
عمق این واقعیت‌های تلخ را کمتر می‌توان در رسانه‌های ایرانی (داخل و خارج) دید. عذر استبداد مذهبی موجّه است. امّا در این سوی مرز چرا هنوز ذهن‌های خسته عینیت‌ها را ساخته و پرداخته می‌کنند؟ چرا بست‌نشینی پای اینترنت ملعون حلال مشکلات شده، در صورتی‌که واقعیت‌های جامعه‌مان در کوچه و خیابان پوست می‌اندازند و در محیط‌های امن شبیه‌سازی می‌کنند؟


صدای من هم شکست
گفتگو با «مهناز»؛ از زندانیان واحد مسکونی

نطفه‌ی زندان سیاسی با دستگیری‌های پراکنده در زُهدان رژیم اسلامی بسته شد. «آقا» که در ماه حلول کرده بود، مزمزه می‌کرد تا عکس‌العمل‌ها را محک زند. امّا چون در آغاز مرگ برای همسایه بود و دستگیری‌ها چشم‌ گاو پنداشته می‌شدند، دیری نپایید که شعله‌ی استبداد دینی به جان جنگل سرو و سپیدار افتاد. دیگر برای جبران مافات دیر شده بود.
فاجعه امّا همان‌طور که انتظارش می‌رفت، با دستگیری‌های گسترده و شکنجه‌های طاقت‌فرسای دوستان و یاران‌مان آغاز گشت. در آن جدال نابرابر، که حکایت نفرتِ شلاق بود و طراوتِ پوست و گوشت و استخوان؛ و قلب‌هایی که برای بهروزی و آزادی می‌طپید، مقاومت بود و پایداری. و هر از گاه مالیده شدن پوزه‌ی «نمایندگان خدا» بر خاک.
امّا این تمام حکایت آن جنگ نابرابر نبود؛ شکستن و شکسته‌ شدن هم بود. دوستان و یاران‌مان بودند که با شکنجه‌های طاقت‌فرسا یکی از پس دیگری فرو می‌افتادند. برخی دوباره کمر راست می‌کردند و برخی دیگر به ذرات کوچکتری تقسیم می‌شدند.
امّا بازخوانی فاجعه‌ی زندان‌های رژیم اسلامی در دو سوی مرز هنوز که هنوز است جهت‌دار، مغشوش و زاویه‌دار با واقعیت‌های گذشته است.


بازخوانی و دادخواهی؛ امید یا آرزو
گفتگو با شکوفه‌ منتظری

در بیش از دو دهه اجتماعات بی‌شماری از تبعید و یا برای تبعیدیان ایرانی تشکیل و ساخته شده است که سرنوشت اغلب آنها، سرگذشت گذشتگان ما بوده است.
در تاریخ «نوین» ایران کمتر نمونه‌ای سراغ داریم که نهاد و دسته‌ای فارغ از تأثیرگذاری و یا تأثیرپذیری از دولت‌ها و یا مخالفان‌‌ حکومت٬ از بطن جامعه و براساس نیازهای آن تشکیل شده باشد، و یا در صورت استقلال نسبی چند صباحی دوام آورد و سپس به بنیادی نهادینه شده تبدیل شود.
با توجه به واقعیت‌های تلخ تاریخ کشورمان، پرسش‌های زیر در مقابل ما قرار دارد:
آیا در ماراتون تشکیلات‌سازی میان پوزسیون و اپوزسیون می‌توان پایانی متصور بود؟
آیا درنظامی اهریمنی ـ استبدادی که حتا مخالفت «قانونی» در زمره‌ی شرک و الحاد و ارتداد محسوب می‌شود و زمامداران ایران برای مقابله با جریان‌های مردمی، در کنار سرکوب عنان گسیخته به اندازه‌ی تمام سالهای سیاه گروه و سازمان و تشکیلات موازی در داخل و خارج تأسیس کرده‌اند، می‌توان به درجه‌ی استقلال دسته‌ها و گروههای موجود در درون و برون مرز آگاه گشت و سپس جانب انصاف و احتیاط را در پیش گرفت؟
آیا از زندان سوزان ایران اسلامی و در زمین سوخته‌ی تبعید ققنوسی سر از خاکستر سنت‌های استبدادی بیرون می‌آورد تا کلام تازه‌ای بر زبان جاری کند؟
آیا نسل‌ جوان ایرانی خواهد توانست از پس و پشت ترفندها و توطئه‌های هیولای هزار پا نقطه‌ی آغازی شود بر پایان تمام گسست‌ها و شکست‌های تاریخی ایرانیان؟


«مادران خاوران» گزینه‌ای سیاسی یا انتخابی حقوق بشری
گفتگو با ناصر مهاجر

بخشی از فعالیت جنبی «بنیاد پژوهش‌های زنان ایران» در کنفرانس‌های سالانه، انتخاب زن برگزیده‌ی سال است. این گزینه در سال جاری طیفی از زنان کشورمان را شامل شده است: عزیزانمان؛ مادران خاوران! بی‌تردید کسانی که رنج زندان و شکنجه را تجربه کرده و یا در میان دوستان و اقوام زندانی سیاسی و یا عزیز اعدامی داشته باشند، این انتخاب لبخند شادمانی بر لبان‌شان می‌نشاند. امّا آیا این انتخاب لبخند رضایت بر لبان همه‌ی مادران داغدیده و تمام همسران سوگوار می‌نشاند؟ آیا مادران «لعنت‌آباد»ها در شهرهای رشت و اصفهان و مشهد و تبریز و شیراز و... و آن خیل عظیمی که در تبعید سیاه همچنان سیاه‌پوش مانده‌اند، از این انتخاب مسرور خواهند گشت؟ آیا مادران بهشت زهرا و «بهشت»های دیگری که به همّت دوزخیان آباد گشته، از این انتخاب خرسند خواهند بود؟ آیا این انتخاب نمی‌توانست به همه‌ی مادران و همسران داغدیده زندان‌های رژیم اسلامی ایران اختصاص ‌یابد؟
در هفته‌ی گذشته بارها از خود پرسیده‌ام که آیا «مادران خاوران» یک انتخاب سیاسی نبوده است؟ آیا فعالان حقوق بشری و تمام کسانی که برای ایرانی بدون زندان سیاسی و اعدام مبارزه می‌کنند، همچنان میان اعدامیان توده‌ای، اقلیتی، مجاهد، پیکاری، راه کارگری، اکثریتی، بهایی، خانقایی و... تفاوت قایل می‌شوند و یکی را بر دیگری ترجیح می‌دهند؟


«شب از ستارگان روشن است»
گفتگو با شهرزاد اَرشدی و مهرداد

مرداد و شهریور دیگری در راه است. بیستمین سالگرد نسل‌کشی زندانیان سیاسی در سال 67 می‌بایستی ولوله‌ای در جامعه‌ی تبعیدی ایرانی برپا کند. امّا به جز چند استثناء هنوز در شهر خبری نیست. هنوز عزیزان اعدامی با پسوندهای مارکسیست، مجاهد، کمونیست و... مفهوم عینی به خود می‌گیرند تا جماعتی پلشتی‌های زندان، شکنجه و اعدام را در پشت درهای بسته محکوم نمایند.
* * *
در آن سوی اقیانوس آرام، در شهر مونترال کانادا قرار است «شبی از ستارگان روشن شود.» دست اندرکاران این گردهمایی سه روزه تأکید دارند که آب رفته را به جوی نمی‌توان بازگرداند، امّا آب ساکن چنان متعفن می‌شود که حتا پرنده‌ای راه گم کرده در آن لانه نخواهد ساخت. آنان می‌گویند: دیگر نمی‌خواهیم با خودمان درد دل کنیم؛ نمی‌خواهیم اشتباهات گذشته را تکرار کرده و به اسم زندانی سیاسی، میهمانی خانوادگی برگزار کنیم.
«شب از ستارگان روشن است» در نظر دارد جامعه‌ی میزبان را مخاطب قرار دهد و برای آنان سفره دل باز کند. آنان می‌گویند: می‌خواهیم استوار بایستیم و اسناد غیرقابل انکار جنایات زندان‌های رژیم اسلامی را در اختیار افکار عمومی غرب قرار دهیم. آنان خود را وامدار همه‌ی زندانیان سیاسی شکنجه دیده و اعدام شده‌ی زندانهای ایران می‌دانند.


به بهانۀ قمر...
گفتگو با گیسو شاکری

در دومین هفتۀ اقامت‌ام در استکهلم از گیسو شاکری می‌شنوم که تعدادی از ترانه‌ای قمر را بازخوانی کرده‌ است. از آن پس تا چند روز هر گاه اسم خواننده را در جمعی می‌برم، اغلب تن‌ها کهیر می‌زند و لب‌ها به شکوه باز می‌شود. گوش می‌دهم تا دلیل بدخلقی‌ها را بشنوم؛ امّا نمی‌شنوم. هر چه هست، هر چه می‌گویند، به لعنت خدا نمی‌ارزد. حتا آنهایی که عالمانه از گوشه و مقام و ردیف و تاریخ موسیقی سنتی چیزهای سنبل می‌کنند، خوب می‌دانند مثل من دانش موسیقایی ندارند... ایراد در جای دیگری‌ست: همگی به جان هم افتاده‌ایم و چشم دیدن یکدیگر را نداریم.
پیشرفت و ارتقاء تبعیدی، غصه و ماتم دیگری‌ست. امّا وقتی سری به سنگ می‌خورد، لب‌ها به خنده باز می‌شود.
خیلی‌ها به خون هم تشنه‌اند و اگر قدرتی می‌داشتند، رویاهاشان را جامۀ عمل می‌پوشاندند. باور کنید کمتر کسی را دیدم که حتا خودش را برای روز مبادا برای خودش نگه داشته باشد. آن وقت همه به فغان آمده‌اند که چرا رژیم اسلامی ایران، استهکلم را دومین پایتخت اروپایی خود انتخاب کرده است.
در فرار از باران شایعه و افترا، و گریز از آینه‌های تاریک و به بهانۀ انتشار آلبوم جدید گیسو شاکری، گفتگوی حضوری با وی انجام داده‌ام که در زیر ملاحظه می‌‌کنید:


دوزخ روی زمین
گفتگو با ایرج مصداقی

بیستمین سالروز کشتار زندانیان سیاسی در سال 67 و بیست و هفتمین سالگرد شکارهای خیابانی، دستگیری‌های گسترده، شکنجه‌های طاقت فرسا و اعدام‌های دسته جمعی زندانیان سیاسی و عقیدتی در راه است.
آیا تقارن حوادث اجتماعی و نقطه‌های عطف با تقسیم‌بندی‌های زمانی، و اعتباری که این تقسیم‌بندی‌ها (شب هفت، چهل‌ام، سالگرد، دهمین... بیستمین... پنجاهمین... صدمین سال) در نزد اغلب ایرانیان دارد، باعث می‌شود که امسال، درخت بیست ساله (بیست و هفت ساله) زندان و زندانی سیاسی شکوفه آگاهی دهد؟ آیا شکوفه‌ها، روزی سیب‌های شیرین و آبداری می‌شوند تا دختران و پسران ایرانی بی‌ترس از حربه‌ی تنبیه زمینی و الهی (دوزخ) سیب‌ها را به دندان گیرند و جوانی را شیرین و با نشاط تجربه کنند؟

امّا دوزخی که قرن‌ها «الهی» بود، آنگاه که «زمینی» شد ویرانی‌ها در کشورمان برجای گذاشت. دوزخی که وقتی عشق ورزیدن را از انسان ستاند، از مادرخواست تا جاسوسی فرزند کند، به دست پدر تازیانه داد تا نظاره‌گر رنج فرزند باشد، عاشق را تا پستان درخاک فرو بُرد و باران سنگ بر سرش بارید تا به عاشق‌ها بفهماند که عشق ورزیدن در مرام دوزخیان موجب عذاب و عقوبت است. در مرام دوزخیان لبخند و بوسه گناهی کبیره است و شادی و شادمانی سالهاست از آن دیار رخت بربسته است.

«دوزخ روی زمین» کتابی پژوهشی از ایرج مصداقی است که ریشه‌ها و بنیان‌های فکری «دوزخی» شدن ایران را مورد توجه قرار می‌دهد.
در این کتاب بخشی از مانیفست نظام اسلامی، جایگاه ارزشی و راهبردی روایات، احادیث و آیات قران در تکوین دوزخی شدن ایران مورد تأکید قرار گرفته است. این‌که چرا و با چه محمل‌های ایدئولوژیکی شکنجه می‌کنند؛ دست و پا قطع کرده و سنگسار می‌کنند؛ این‌که چرا پیکان حمله‌ی زمامداران ایران، عموماً زنان جامعه را نشانه گرفته است؛ این‌که چرا در دستگاه ارزشی حاکمیت ایران، گریه و ماتم و عذاب بردن انسان ارج و قرب داشته و در عوض برای شادی و سرخوشی بساط داغ و درفش برپا می‌شود؛ و این‌که چرا سی سال تلاش شده است تا دوزخ الهی را زمینی کنند، مباحثی هستند که در این کتاب به‌طور مستند به آنها پرداخته شده است.


گریز در آینه‌های تاریک
گپی دوستانه با مجید خوشدل

* به نظر تو، یک «گفت‌وگو»ی خوب چه ویژگی‌هایی دارد یا بایستی داشته باشد و این‌که وظیفه‌ی اصلی یک گفت‌وگوگر چیست؟
- کار گفت‌وگو به طرح منطقی بحث شباهت دارد. بنابراین قرار نیست در زمانی کوتاه چیزی نفی و یا اثبات شود. «گفت‌وگو» در همه‌ی جوامع بشری، کوتاه‌ترین راه برای شفافیت دادن به موضوع‌ها، حواث اجتماعی و... است. در جوامع پیشرفته‌ی صنعتی مردم یاد گرفته‌اند که شخصاً به‌دنبال غامض‌ها و یافتن پاسخ پرسش‌های خود از طریق مطالعه و مراجعات حضوری باشند. البته نقش نهادهای مدنی و رسانه‌های ارتباطی در این جوامع را نباید از نظر دور داشت. اما جامعه‌ی ایرانی، که فاقد نهادهای مدنی مستقل از دولت (و مستقل از اپوزیسیون) است، جامعه‌ای که با مطالعه و به‌روز شدن نه تنها بیگانه است، بلکه دشمنی دارد، جامعه‌ای که حتا قشر کتابخوان عموماً کتابخوانی را برای کدبرداری، اثبات و نفی انتخاب می‌کند، جامعه‌ای که به دلیل استبداد نهادینه شده، تمام وقایع اجتماعی، رویداد‌ها و شخصیت‌های اجتماعی‌اش در پشت ابرهای شایعه و افترا مدفون شده، جامعه‌ای که دلبسته‌ و دل‌خسته‌ی فرهنگ همه یا هیچ، مراد و مرید و زشت و زیبا است، در این جامعه ارزش و رسالت کار گفت‌وگو ده برابر می‌شود. به باور من، در جامعه‌ای با ویژگی‌هایی که نام بردم، گفت‌وگو، هم در شکل می‌بایستی با پرنسیب باشد و هم در محتوا می‌بایستی وظیفه‌ی گفت‌وگو را برآورده کند...


سردبیری، سانسور، سرطان... و حرفهای دیگر
گفتگو با ستار لقایی

اوایل سال 2004 وقتی شنیدم شاعر شهرمان سخت بیمار است، به دیدارش روانه شدم. به روی‌ام نیاوردم که چیزی نمی‌دانم، امّا اصرار کردم، در جامعه که عده‌ای همیشه مترصدند تا با هر به خاک افتادنی ادعای انحصار وراثت کنند، بهتر است آدمها تا هستند، حرف‌هاشان را از زبان خودشان بزنند. این بود که چند هفته‌ی بعد مصاحبه‌ای حضوری داشتیم. گفتگو، شروع خوبی داشت تا شانزده ـ هفده سالگی شاعر. و بعد یک پرسش ساده طومار گفتگو را در هم پیچید: «اولین تجربه‌ی عشقی‌تان در دوران جوانی»؟!
چند سالی گذشت و عزیزمان چشم‌هایش را بر هم گذاشت. بدن هنوز گرم بود که تعدادی «آقا مصطفی»ی وطنی دست به قلم شدند و با گروگان گرفتن شخصیت و گذشته‌ی شاعر برای خود سابقه‌ی افتخار و بزرگی تراشیدند.


بهارانه
پرسش‌هایی «خود»مانی با پروانه سلطانی و بهرام رحمانی

برای لحظه‌ای پیشداوری‌هایمان را فراموش کنیم؛ دوستی‌ها، کدورت‌ها و دلخوری‌هایمان را. و بعد از خود سؤال کنیم: در جامعه‌ی ایرانیِ شهر و کشوری که زندگی می‌کنیم، از چه کسی شناختی واقعی داریم؟ چه کسی را تقریباً همان‌گونه که هست می‌شناسیم؟
اگر در طرح این پرسش صادق باشیم و خود را از اغیار رهانیده باشیم، درمی‌یابیم که شناخت ما از اجزاء این جامعه، شناختی مجازی و متأثر از داده‌ها و دریافت‌های یک سویه‌ای است که «فرهنگ رابطه» در اختیار ما قرار داده است. در رواج این هرج و مرج معرفتی، رسانه‌های ایرانی با چهر‌ه‌سازی‌ها و چهره‌بازی‌هایشان بر سکوی افتخار ایستاده‌اند.
دوم فوریه‌ی امسال ضمیمه‌ی روزنامه‌ی Guardian لندن را مطالعه می‌‌کردم. در بخشی از این مجله‌‌ی ۹۴ صفحه‌ای مصاحبه‌ای درج شده بود با مایکل پورتلو Michal Portillo عضو سابق پارلمان انگلستان از حزب محافظه‌کار. مصاحبه را دو ـ سه باری می‌خوانم و هر بار با حسرت به خود می‌گویم: این «خارجی»ها چقدر راحت از خودشان حرف می‌زنند، حتا «راست»‌هاشان. راستش فکر می‌کنم اینها عادت نکرده‌اند، عادت‌شان داده‌اند.
بعد از آن که نیمی از پرسش‌های مصاحبه‌ی مزبور را وام می‌گیرم، به یاد عید امسال می‌افتم، با همان ترجیح بند همیشگی: سال از سال، دریغ از پارسال! سپس کارنامه‌ی رسانه‌های ایرانی خارج کشور در یک سال گذشته در نظرم می‌آیند: مقالات تکراری ماههای مارس و مه و اکتبر و بهمن، پیله کردن آدمهای جن زده به یکدیگر، خیره‌سری‌ها و تخته گازرفتن‌های ماههای مرداد و شهریور در مارک‌دار کردن عزیزان اعدامی... به «مصاحبه»ها که می‌رسم، با پرسش‌هایی که شبیه پرسش‌های امتحانات نهایی ثلث سوم است و به درد دنیا و آخرت «دانش‌آموز» نمی‌خورد، به آن دست از نوشته‌هایی که برای درد و رنج انسان ایرانی و غیرایرانی در چهار صفحه نسخه‌ی خوشبختی و سعادت پیچیده‌اند، و به تمام آن بایدها و نبایدها، بی‌آنکه بخواهم، دوباره ترجیح بند فوق در ذهنم تکرار می‌شود: سال از سال، دریغ از پارسال!


«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله (3)
گفتگو با حسن فخاری

«پروژه‌ی فتانت» از دو ارتباط شروع شد و در فاصله‌ای نزدیک به دو ماه به شانزده رابطه در سه قاره‌ی اروپا، آمریکا و آسیا رسید؛ بیش از سی ساعت مکالمه‌ی تلفنی و نیز نامه‌نگاری‌هایی از طریق پست الکترونیکی.
هر ارتباط، رابطه‌ی دیگری با خود می‌آورد. حلقه‌ای به حلقه‌ای دیگر وصل می‌شد. امّا اگر می‌پنداریم که از به هم پیوستن حلقه‌ها، زنجیره‌ی اطلاعاتی مفیدی حاصل می‌شد، سخت در اشتباه‌ایم: اطلاعات و ضد اطلاعات را (در مواردی آگاهانه) در اختیارات می‌گذاشتند تا اطلاعات اصلی را بسوزانند و یا در حاشیه‌اش قرار دهند.
عامل بازدارنده‌ی دیگر، در هم‌آمیختگی «من»ها و «منیّت»ها با حوادث و رویدادهایی است که قدمت آن به بیش از سی سال می‌رسد. راحت گفته باشم، عده‌ای می‌خواستند چند سطر اطلاعات خود را با انعکاس دادن یک کارنامه‌ی خیالی از گذشته‌شان طاق بزنند؛ آن‌هم در دو ساعت مکالمه‌ی تلفنی که می‌توانست در سی ثانیه خلاصه شود. اینها به این نوع زندگی عادت کرده‌اند و از این راه ارتزاق می‌کنند. سی و چند سال پیش عده‌ای از عزیزانمان به خاک و خون کشیده شدند، امّا اینها امروز «سهم امام» می‌خواهند.
ناهنجاری سوم در محدوده‌ی ارتباط‌های کتبی‌ام بود. درست از همان ساعات انتشار اولین گفتگو با رضا منصوران، ای ـ میل‌های تهدیدآمیز فرستاده شد تا همین اواخر. اگر این افراد بی‌چهره (چند چهره) می‌دانستند که این قبیل پیغام‌ها چه شور و انرژی مضاعفی در من ایجاد می‌کند، از کرده‌ی خود پشیمان می‌شدند.
دیگرانی با عناوین «تبعیدی»، «دوستداران کرامت» و... با ارسال شماره‌ی تلفن دستی خود می‌خواستند با آنان تماس گرفته شود تا «اطلاعات ذیقیمت» خود را در اختیار «نسل تشنه‌ی آگاهی» قرار دهند! این‌که چرا عوامل رژیم اسلامی به این پرونده‌ی خیانت و جنایت علاقمند شده‌اند، برایم موضوع لاینحلی بوده است.


«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله (2)
من همان امیر حسین فتانت «دوست» کرامت دانشیان هستم!
گفتگو با ناصر زراعتی


در پشت هر جنایت، حکایت هولناک و تکان دهنده‌ای آرمیده است. حکایتی با کارگزاران و کارگردان‌ها و شخصیت‌های مرموز و افسانه‌ای‌اش. و در هیچ کجای جهان جانیان و دستیاران جنایت شرح واقعه را داوطلبانه بر دایرۀ حقیقت نریخته‌اند. تلاش و ارادۀ افکار عمومی حلقۀ محاصره را بر جانیان تنگ می‌کند. در این راه «رسانه»ها در خط مقدم جبهه قرار دارند.
امّا در جوامع استبدادی که جنایت همه گاه با معیارهای خودی و ناخودی ارزیابی می‌شود، رسانه‌ها و فعالان رسانه‌ای تا حد نخودی‌های بذله‌گوی تنزل پیدا می‌کنند. در این جوامع، کیش شخصیت و فرهنگ سنگ شدۀ خان خانی در نزد «الیت» جامعه اجازه نمی‌دهد تا بر چهرۀ جنایتکارانی که آزادانه می‌چرخند و خود را باز تولید می‌کنند، نور معرفت تابانده شود. چرخ پنجم جنایت در جوامع استبدادی، رسانه‌های ارتباطی هستند.
از خاطر نباید بُرد که ویروس استبداد آن‌چنان مهلک و غدار است که پوزسیون و اپوزسیون را از هم تمیز نمی‌دهد و همه را از دم تیغ خود می‌گذراند.
دومین گفتگویم را دربارۀ «فتنۀ فتانت» در پیش روی دارید. در گفتگوی اوّل رضا (عباس) منصوران با استناد بر اسناد ساواک، همکاری امیرحسین فتانت با ساواک شاه را در شکار و دستگیری مبارزان کشورمان توضیح داده است. در آن گفتگو رضا منصوران به درستی نمی‌دانست (و یا نمی‌خواست بپذیرد) سیبی که از وسط به دو نیم شده، متعلق به یک تن واحد بوده است.


«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله
گفتگو با رضا (عباس) منصوران

«جنایت» که از کنارش گذشته شود، ویروس مرگباری می‌شود که اندام‌های حسی و حرکتی جامعۀ انسانی را نشانه می‌گیرد. کرختی افکار عمومی در مواجهه با این پلشتی به خانه‌زاد شدن جنایت منجر می‌شود، که این ویژه‌گی جامعه‌ای را به اوج ذلت دچار می‌کند.
در کشوری که پدیده‌هایی نظیر شکارهای خیابانی، ترور، زندان، شکنجه و اعدام همه‌گاه به گونه‌ای مشروط ، آن هم مورد مخالفت اقلیتی کوچک قرار گرفته باشد، ملالی نیست که جانیان و جنایتکاران بر یابوی چموش قدرت سوار باشند. این‌گونه است که نسل امروز ایران، حاصل مزراع آفت زدۀ پدران خویش را درو می‌کنند.
* * *
از میان هزاران پروندۀ جنایتی که در بایگانی تاریخ کشورمان خاک ‌خورده است، پوشۀ «امیرحسین فتانت» قطره‌ای‌ست در تالابی آلوده و گل‌آلود. ناگفته پیداست که اگر این پروندۀ جنایت حتا از طریق نهادهای مدنی مترقی در سطح جهان پی‌گیری، غبار روبی و بازگشایی شود، بی‌شمارانی خواهند بود که با انجام وظیفۀ شرعی و شرطی شدۀ خود، سنت اجداد و نیاکان خود را در تئوریزه کردن جنایت به جای آورند.
با این همه نباید فراموش کرد که همۀ انسانها بی‌گناهند، مگر خلاف آن در پروسه‌ای دموکراتیک و انسانی برباور افکار عمومی نشسته باشد.


کدام «دستها از مردم ایران کوتاه»؟
گفتگو با تراب ثالث

گزارشی، آن هم از سوی نهادهای اطلاعاتی کشوری «امپریالیست»ی بخش بزرگی از اپوزسیون ایران را خانه‌نشین و خلع سلاح می‌کند. نیروها و جریاناتی از راست افراطی تا چپ فضایی، و طیف رنگارنگی در میان این دو اکستریم، چنان شتابزده و خارج از قاعده به فحوای گزارش نهادهای اطلاعاتی ایالات متحده در رابطه با ماهیت پروژه‌ی هسته‌ای رژیم اسلامی استناد کرده‌اند، که در این راه گوی سبقت را از حاکمان اسلامی ربوده‌اند.
نیروهای سیاسی و اپوزسیون اندیشمند ایرانی باید به خوبی بدانند قلمی که دیروز بر پای «سند اتمی بودن رژیم عراق» امضاء گذاشت، و امروز بر «بی‌خطر» بودن برنامه‌ی هسته‌ای رژیم اسلامی صحه می‌گذارد، فردا می‌تواند با چرخشی از خطرناک بودن این فعالیت‌ هسته‌ای پرده بردارد و فرمان بمباران مراکز اتمی را صادر کند. امضاء چک سفید در این برهه حساس است که معنی واقعی خود را پیدا می‌کند.


میکونوس
گفتگو با جمشید گلمکانی
(تهیه کننده و کارگردان فیلم)*


واقعه‌ی ترور رهبران حزب دموکرات کردستان ایران، اولین کشتار ایرانیان مخالف و معترض توسط رژیم اسلامی ایران نبوده و آخرین هم نخواهد بود. کارنامه‌ی رژیم اسلامی، با دهها هزار اعدامی، کشته‌های جنگ، معلولین و خانواده‌های داغدار، معنی واقعی خود را پیدا کرده است. امّا واقعه‌ی میکونوس از آن جهت مفهوم تاریخی به خود گرفته است که برای اولین بار، دادگاهی حکم محکومیت رهبران طراز اول رژیم اسلامی را در اجرای مستقیم ترورمخالفان خود صادر کرده است.
جمشید گلمکانی، تهیه کننده و کارگردان فیلم «برلین، وقایع محکومیت تروریسم دولتی ایران» این حادثه‌ی دردناک را از نگاهی ویژه و مستند به فیلمی 52 دقیقه‌ای تبدیل کرده است. با ایشان گفتگوی حضوری داشته‌ام که آن را ملاحظه می‌کنید:


«انتخابات آزاد، سالم و عادلانه» در ایران اسلامی!؟
گفتگو با بیژن مهر (جبهه‌ی ملّی ایران ـ امریکا)

بازار تشکیلات سازی در دو سوی مرز داغ و پرهیاهو است. پر سرو صدا هست، ولی پرطرفدار نیست؛ چرا که عموماً در «بالا» تشکیل می‌شوند و ربطی به «پائین» ندارند. هر چند همه‌ی آنها خود را سخنگوی پائینی‌ها جار می‌زنند و ادعا می‌کنند که حلقه‌ی مفقوده را یافته‌اند.
در خارج کشور (و در چند سال اخیر در ایران) ماه و هفته‌ای نیست که خبر مسرت بخش کشف کاسه و کوزه‌ای سفالین از دل خاک سرد را بشارت نداده باشند. امّا به هفته و ماه نرسیده، «کاشفین» تمام کاسه-کوزه‌ها را بر سر خود می‌شکنند و سپس عطای‌شان را به تاریخ تکرارها و سرخوردگی‌ها ارزانی می‌دارند.
نهادها و کمیته‌های کاغذی در خارج، با این‌که از نظر بافتار و ساختار و ماهیت وجودی تفاوت‌های اندکی با نمونه‌های داخل کشوری دارند، امّا در نهایت هر دو آنها محصول نگرش‌هایی هستند که ردّ آنها را تنها در جوامع استبدادزده‌ی دینخو می‌توان گرفت: هیچکدام چشم دیدن دیگری را ندارند؛ هر کدام خود را به کل جامعه تعمیم می‌دهند؛ متفرعن و مدعی و پرخاشگرند و هیچیک در خیره‌سری‌ها و تخته‌ گاز رفتن‌های خود، از گذشته درس نمی‌گیرند و به آینده نمی‌اندیشند.
شوربختانه اغلب ظرف‌های اتحاد عمل در دو سوی مرز، پیش از آن‌که در عرصه‌ی عمل اجتماعی خود را به معرض داوری عموم قرار دهند، از درون ترک برمی‌دارند و سپس به خاطره‌ای تلخ مبدل می‌شوند. به دیگر سخن، غالب تشکیلات‌ها و نهادهای اسمی در دو سوی مرز، نه تنها از اقبال عمومی برخوردار نبوده‌اند، بلکه استقبال خصوصی هم از آن دریغ شده است.


چه خبر از کردستان؟
گفتگو با رحمت فاتحی

کردستان عراق، گذشته‌ای پرفراز و نشیب و آینده‌ای نامعلوم. و یا به تعبیری، مُسکن و مرهمی برای زخمی کهنه و ناسور، و تلاشی برای تحقق آمال و آرزوهای دیرین.
ملتی که در دهه‌های طولانی با اراده‌ی سیاست‌های استعمار کهن به کوچ در چهار کشور و خانه به دوشی در اقصا نقاط جهان محکوم شده بود، این بار با کمک و حمایت استکبار و استعمار نوین صاحب «هویت جغرافیایی» می‌شود. هزینه‌ای را که برای کسب هویت فعلی پرداخت شده است، تاریخ آینده پاسخ خواهد داد.
امّا به راستی در کردستان عراق چه می‌گذرد؟ پرسش‌هایی نظیر: ماهیت سیاسی، اقتصادی کردستان عراق، نحوه‌ی اداره‌ی این حوزه‌ی جغرافیایی، چگونگی مشارکت آحاد و طبقات مردم در هرم قدرت، نقش و جایگاه نیروهای خارجی و حوزه‌ی فعالیت آنان در منطقه، و نیز عوارض سیاسی، اجتماعی «استقلال جغرافیایی» کردستان عراق بر کشورهای مجاور، دایره‌ای را می‌ماند به شعاع کل منطقه‌ی خاورمیانه و بخشی از منطقه بالکان، که وارد شدن در آنها در محدوده‌ی یک گفتگو، سرگردانی و آوارگی را به همراه خواهد داشت.
کسب اطلاعاتی هر چند ناقص امّا مستند، آن هم با هدف اجتناب از تجویز کردن نسخه‌های کورکننده از کنار گود، می‌تواند گام کوچکی در راستای کار روشنگری نسبت به این منطقه باشد. در این راه، خار مغیلان، دگم اندیشی و پیشداوری‌های سیاسی ـ تشکیلاتی، و اصولاً استفاده از عینک‌های تیره و تار در مواجهه با پدیده‌ها و واقعیت‌های اجتماعی می‌باشد، پدیده‌ها و واقعیت‌هایی هر چند تلخ و غیرانسانی.
رحمت فاتحی که به تازگی از کردستان عراق مراجعت کرده، در گفتگویی حضوری به پرسش‌هایم پاسخ می‌دهد. پیش و در خلال گفتگو از او می‌خواهم، تا نه به عنوان یک فرد تشکیلاتی، بلکه به عنوان ناظری «بی‌طرف» مشاهداتش را با من تقسیم کند. تلاش او در این زمینه برایم قابل احترام است. رحمت فاتحی عضو کمیته‌ی مرکزی حزب حکمتیست ایران است.


جنده، جاکش... ج. اسلامی
گفتگویی که نباید منتشر شود

گفتگویی انجام می‌شود، امّا اجازه‌ی انتشار آن را از مصاحبه شونده سلب می‌کنند. به زبان ساده او را تهدید می‌کنند، آن هم در قلب اروپا. فشرده‌ای از مصاحبه را خواهم نوشت، و سپس توضیح می‌دهم که چرا انتشار یک گفتگو در جامعه‌ی ایرانی خارج کشور می‌تواند عواقب خطرناکی برای مصاحبه شونده داشته باشد. مصاحبه، با آن‌که به واکاوی تجربه‌های دردناک زنی تن فروش در جامعه‌ی ایرانی مقیم لندن اختصاص دارد، امّا ابعاد آن مرکز ثقل گفتگو را به پدیده و «حرفه»ی دیگری انتقال می‌دهد: حرفه‌ی جاکشی، آن هم در مصداق ایرانی‌اش. آشنایی‌‌ام با دو حرفه تن‌فروشی و جاکشی نزدیک به سه دهه می‌رسد: اولین روزی که پایم به محله‌ی جمشید و خیابان راه‌پیما رسید، نزدیک بود از وحشت غالب تهی کنم. «شهرنو» و کلونی اطراف آن، با ساختار اجتماعی متفاوت‌اش جایی نبود که یک جوانک بی‌تجربه در آن احساس امنیّت کند. در آن روزها سه پدیده متفاوت اضلاع مثلث صنعت سکس را تشکیل می‌دادند: پدیده تلکه‌گیرها و پاشنه خواب‌هایی که اگر حمایت شهربانی و سپس کمیته‌ی انقلاب مستقر در محله را با خود نمی‌داشتند، شبانه کاردی و ساطوری می‌شدند و پرونده‌شان برای همیشه بسته می‌شد؛ پدیده‌ی جاکش‌های خرد و کلان که فرودست‌ها اغلب‌شان در دوران بازنشستگی با درصدی از ژتون‌های دریافتی، مخارج شیره و تریاک‌شان را تأمین می‌کردند؛ و پااندازان فرادست که معمولاً حوزه‌ی فعالیت‌شان از «شکوفه‌ نو» شروع می‌شد و سپس به بالا بالاهای شهر می‌رسید. دنیای دیگر، دنیای زنان تن‌فروش «قلعه» بود که هر کدام می‌بایستی به تناوب بیست و یک روز از ماه را از قرار روزی سی تا چهل ژتون تحویل جاکش‌های فرودست دهند و سهم بیست تا سی درصدی خود را دریافت نمایند. دنیایی که من درگیر آن بودم، دنیای فرزندان اغلب ناخواسته، و یا فرزندخوانده‌هایی بود که عموماً...


حمله نظامی به ایران؛ توهم یا واقعیّت
گفتگو با محمد پروین

دو جبهه‌ی جهانی تمام امکانات مالی، اطلاعاتی و رسانه‌ای خود را به کار گرفته تا با تحمیق افکار عمومی، اهداف شوم و ضد انسانی و پشت پرده‌ی خود را به هر نحو ممکن عملی سازند: جبهه‌ی نئوکان‌‌های امریکایی، اسرائیلی‌های ارتدوکس و... که تاکنون از به‌راه انداختن جنگ‌های قومی، ایمانی و فرقه‌ای سربلند بیرون آمده‌اند، و نیز جبهه‌ی ارتجاع اسلامی و اسلامیست‌های شیعه، که با نفوذ ایدئولوژیکی در بخشی از افکار عمومی غرب توانسته‌اند مقاصد توسعه‌طلبانه و نیات ارتجاعی خود را به بهترین شکل موجود به پیش برند.
این دو جبهه‌ی متخاصم با ایجاد بحران، سرکوب و اشاعه‌ی کشتار و جنگ خود را تعریف و بازتولید کرده است، همچنان که بخش نه چندان کوچکی از ایرانیان مقیم خارج، از فعالان سیاسی تا دست اندرکاران رسانه‌ای، هویت سیاسی خود را در یکی از این دو مجموعه تعریف و بازگو کرده است. ماهیت واقعی جامعه‌ی ایرانی خارج کشور با تصویر شسته ـ رفته‌ای که رسانه‌های موجود از آن ارایه می‌دهند، تفاوتی شگفت‌انگیز دارد.
پس از حدود یک دهه نخوت سیاسی در جامعه‌ی ایرانی مقیم انگلستان، فعالیت‌های امیدبخشی در درون این جامعه آغاز می‌شود. دوستان و رفقایی از «کارزار ضد جنگ» پس از ماهها جدال سیاسی و ایدئولوژیک با جناح راست و ارتجاعی کمپین مزبور (کارگران سوسیالیست بریتانیا و حزب کمونیست بریتانیا) که دفاع بی‌شرمانه از جریانات متحجر اسلامی از جمله حاکمیت اسلامی ایران را محمل مبارزه با امپریالیسم جهانی قلمداد می‌کردند، در نهایت موفق شدند که آنان را از صف نیروهای مترقی و آزادیخواه این کشور بیرون کنند.
در حال حاضر مشکل اساسی دوستان‌ ما کم بها دادن به امر تبلیغات و عدم شرکت مؤثر ایشان در میان افکار عمومی است. در دو هفته‌ی اخیر که خبر این واقعه‌ی خجسته را در جمع‌های ایرانی و غیرایرانی بازگو کرده‌ام، اغلب عکس‌العمل‌ها با ناباوری مخاطبان همراه بوده است.


گردهمایی کلن: تکرار گذشته یا گامی به سوی آینده
گفتگو با مژده ارسی

مرداد و شهریور ماه هر سال را می‌بایستی به برگزاری سمبلیک مراسم بزرگداشت زندانیان سیاسی اختصاص داد؛ مراسمی فرهنگی و هنری. کنفرانس‌ها و سمینارها حول مقوله‌ی زندان و زندانی سیاسی می‌باید از حصار و محدودیت‌های قابل درک این دو ماه خارج شوند و به ماههای دیگر انتقال یابند. تجربه‌ی دو دهه‌ی گذشته نشان داده است که یک کاسه کردن مراسم «گردهمایی» و «سمینار» تیر رها شده‌ای را می‌ماند که در عمل قلب هر دو آنها را نشانه گرفته است.
در این رابطه با همه‌ی نوآوری‌ها، نقاط قوت و بدعت‌های مثبتی که در «گردهمایی سه روزه‌ی کلن» به چشم می‌خورد، امّا در مجموع کار و تلاش برگزارکنندگان این گردهمایی رضایت بخش نبود و خستگی را برگرده‌ی آنان نشاند. به راستی مشکل چه بود و اشکال را در کجا باید جستجو کرد؟ چرا عده‌ای از فعالین سیاسی با تجربه و دلسوز، اغلب اهداف از قبل تعیین شده‌ی خود را نتوانستند عملی نمایند؟
ظاهراً در کنار تناقضی که در بالا به آن اشاره شد، دو ایراد دیگر بر کار دوستان‌مان وارد بوده است:
اوّل ـ تبعیت از نوعی «پوپولیسم» به قصد جبران گذشته، و اتفاقاً با انگیزه‌های انسانی. فرایند این رویکرد در عرصه‌ی عمل «بعله» گفتن به اغلب کسانی بود که با انگیزه‌های مختلف برای ایراد سخنرانی در گردهمایی کلن ثبت نام کرده بودند. آری، قرار نبود دل کسی را آزرده ساخت. از این روی هر که آمد، خوش آمد و قدم‌اش روی چشم بود. کیفیت سخنرانی‌ها، بدیع بودن و مقدار کار فکری انجام شده روی آنها موضوعی نبود که در آن «شرایط حساس» بایستی به آن پرداخته می‌شد.
باری، سنگ بنا که کج گذاشته شود، تا ثریا دیوار کج می‌رود. چون قرار «نه» گفتن به کسی در کار نبود، حتا شرط دریافت کردن خلاصه سخنرانی‌ها هم نادیده گرفته شد. شاید دوستان‌مان فکر می‌کردند، آسمان که به زمین نمی‌آید. امّا همان‌طور که دیدیم آسمان به زمین آمد؛ عده‌ای تازه در روز مراسم تصمیم گرفتند همان حرفها و کلیشه‌ها و خط و نشان کشیدن‌ها را در عین بی‌نظمی تکرار کنند، تا یک بار دیگر ثابت نمایند که برای جمعیتی که از اقصا نقاط جهان با هزار امید و آرزو به گردهمایی آمده است، ارزش و اعتباری قایل نیستند. تعداد دیگری هم به جای خلاصه سخنرانی‌هایی که در مذمت شمر و یزید فرستاده بودند، در آن شلوغی از معاویه گفتند و برخلافت عمر انگشت گذاشتند. روز دوم گردهمایی کلن (به‌طور اخص) به بازار مکاره‌ای شباهت پیدا کرده بود، که هر که جار خود را می‌زد و بار خود را می‌بست. با این‌همه به ضرس قاطع می‌گویم که دست و دلبازی و رقت قلب برگزارکنندگان گردهمایی را نبایستی به حساب تئوری توطئه گذاشت و اشکال را باید در «حسن نیت» آنان جستجو کرد.


عراق ویران
گفتگو با یاسمین میظر

حساسیت افکار عمومی جهان غرب نسبت به وضعیت اسفبار کشور عراق و منطقه‌ی خاورمیانه سیر نزولی فزاینده‌ای یافته است. اُفت این نمودار را قدرت و نفوذ رسانه‌های گروهی جهان و اخبار گزیده شده و هدفمند آنان به تنهایی توضیح نمی‌دهد. سکه روی دیگری هم دارد. شهروندان اروپا و امریکایی تنها پاسخ یکی از دو پرسش خود را تاکنون یافته‌اند: «حمله نظامی به کشور عراق ربطی به برقراری دموکراسی در آن کشور نداشته و اهداف استکباری را دنبال می‌کرده است». امّا پرسش دوم همچنان بی‌پاسخ مانده است: «بازیگران صحنه‌ی خونین سیاست در عراق و در منطقه‌ی خاورمیانه چه نیروهایی هستند»؟

مخالفین جنگ و جریانات «مترقی» که در آغاز جنگ امپریالیستی در کنار افکار عمومی قرار داشتند، پس از تظاهرات میلیونی مردم برعلیه جنگ قادر نبودند، برای پرسش دوم مردم، پاسخ قانع‌کننده‌ای پیدا کنند. مردمی که با عدم شرکت در انتخابات مختلف تاکنون نشان داده‌اند، تره هم برای دولت‌های خود خرد نمی‌کنند، نمی‌توانستند در روز روشن چشم بر واقعیت‌ها بسته و گوسفندوار تراوشات علیل برخی از جریانات چپ را بر دیده‌ی منّت گذارند. آن هم نیروهایی که رفته ـ رفته در جبهه‌ای قرار گرفته‌اند که علی‌السویه شدن آنان و حذف تدریجی صورت مسئله عراق و خاورمیانه را در میان بخشی از افکار عمومی جهان به دنبال داشته است.

طنز تلخ تاریخ دوباره تکرار می‌شود. از ازدواج ناخجسته‌ی تحجر هزار و چهارصد ساله ـ که لباس سبز رنگ ماه و ستاره‌دار بر تن دارد ـ با چپ ناقص الخلقه‌ای که در چلوار سرخ رنگی پیچیده شده، با نقش و نگاری از داس و چکش و ستاره، کودک حرامزده‌ای در خیابانهای اروپا متولد می‌شود که از رویت آن لرزه بر اندام شهروندان اروپایی می‌نشاند: «ما همه حزب‌الله هستیم»!
افکار عمومی به درستی دریافته است که کاروان اسلام سیاسی، که این بار ندای مرگ برامپریالیسم در خیابانها سر می‌دهد، در پوزش بعدی فریاد مرگ بر دستاوردهای جامعه‌ی مدرن و مدنیت را سر خواهد داد. این واقعیت تلخ مشکل چپ آزادیخواه و عدالتجوی جهان را دو چندان می‌کند. اگر گره‌ی بی‌اعتمادی مردم به سرنوشت منطقه‌ی خاورمیانه، همچنان توسط طیفی از چپ جهانی کور می‌شود، این گره تنها به دست آزادیخواهان و چپ‌های دموکرات و عدالتخواه جهان گشوده خواهد شد. بهتر است به سراغ بخشی از چپ جهانی برویم.


شبکه‌های رژیم اسلامی در خارج از کشور
گفتگو با حسن داعی

دسته‌ها و هسته‌های شکننده و پراکنده‌ی رژیم اسلامی در عرصه‌های فرهنگ و هنر، سیاست، اقتصاد، رسانه‌های گروهی و... رفته ـ رفته به شبکه‌های منسجم و پیچیده‌ای در خارج کشور تبدیل شده‌اند که چشم‌هایی که در سی سال گذشته «تست بینایی» را انجام نداده است، از دیدن و شناسایی آنها عاجز خواهد ماند.
رشد و توسعه‌ی این غده‌های سرطانی در جامعه‌ی ایرانی خارج کشور پیش از آن‌که نشان از واقعیت مرگ‌آور این بیماری مهلک بوده باشد، معلول جامعه‌ی خسته و فرتوتی است که توان عمل اجتماعی از او سلب شده است. جامعه‌ای که شیفته‌ی خرده‌کاری و هرز دادن انرژی‌هاست، و با انداختن توپی در زمین‌اش به راحتی تن به بازی‌های خسته کننده‌ای می‌دهد که حتا شور و شر «بازی» هم سالهاست از آن گرفته شده است. این جامعه به «دفاع» عادت کرده و اصولاً با فعالیت‌های دفاعی خود را باز تولید می‌کند. این جامعه؛ از چپ گرفته تا راست، از مذهبی تا سکولار، از مستقل تا متشکل همواره منتظر است عده‌ای را در بزرگترین زندان جهان دستگیر، شکنجه، سنگسار و اعدام کنند، تا با قلم یا قلم به میدان آمده، و سپس در گوشه‌ای بنشینند و دوباره در انتظار اقدامات بعدی ثانیه شماری کنند (البته استثناها را نباید از نظر دور داشت).
معضل دیرین این جامعه ناهمگون کمبود تولیدات کیفی، عدم تداوم یافتن فعالیت‌های جمعی و اصولاً اقدامات اثرگذاری است که محصول کار و کوشش گروهی ایرانیان بوده باشد. (به خاطر داشته باشیم که تولیدات فردی به طریق اولی نمی‌توانند پتانسیل ریشه‌دار شدن در جامعه را با خود داشته باشند). در عوض رژیم اسلامی در شهرها و کشورهای مختلف جهان آرام ـ آرام آجر روی آجر گذاشته و عمارت‌ها ساخته است.
این مقدمه نمودار کلی جامعه‌ی ایرانی مقیم اروپا را ترسیم می‌کند. پرسیدنی است در آن سوی اقیانوس آرام، در ینگه‌ی دنیا در بر کدام لنگه می‌چرخد؟ در این رابطه پرسش‌هایم را از طریق تلفن با حسن داعی در میان می‌گذارم.

ذکر این نکته را ضروری می‌دانم که یک هفته پیش از انجام این گفتگو، موضوع مصاحبه را از طریق ای‌میل به اطلاع تعدادی که هرگز ملاقات نکرده‌ام، رسانیده و پرسش‌هایی را از آنان دریافت نمودم. برخی از پرسش‌های دریافتی که از نظر «حقوقی» قابل طرح بوده‌اند را در ساختمان مصاحبه‌ام قرار داده‌ام.


نهادهای پناهند گی ایرانی و مقوله‌ی تبعید
گفتگو با مدیران داخلی جامعه‌ی ایرانیان لندن
و
کانون ایرانیان لندن


مؤسس اغلب انجمن‌ها و نهادهای پناهندگی ایرانی، نیروها و سازمانهای سیاسی طیف چپ بوده‌اند. آنها آمده بودند بسازند و متشکل کنند امّا از آنجا که این نیروها مواضع و دیدگاه‌ها، اختلاف‌های سیاسی و راهکارهای غالباً ناموفق غلبه بر آنها را با خود به نهادهای پناهندگی آورده بودند، دیری نپایید که قریب به اتفاق آنان مغلوب میدان مبارزه‌ای شدند که قوانین آن را خود ایشان رقم زده بودند.
در یک فاصله‌ی زمانی پانزده ساله ـ که دوره‌ی رشد کمی و کیفی نهادهای مزبور می‌توانست باشدـ اغلب نهادهای پناهندگی ایرانی عرصه‌ی کارزار سیاسی و نظری افرادی بود که برای کنترل نهادهای مزبور و به پیش بردن اهداف سیاسی ـ تشکیلاتی خود از هیچ اقدامی نسبت به‌هم فروگذار نمی‌کردند. در این کشاکش پر هزینه و بی‌ثمر، غالب نیروها و سازمانهای سیاسی، به دلایل مختلف، از جمله معضل تاریخی تشکل‌گریزی و امتناع در همکاری با دیگران (حتا اتحادعمل‌های پایدار با هم پیمانان سیاسی خویش) رفته ـ رفته چنان به حاشیه رانده شدند که جای آنان را نیروهای راست، غیرسیاسی و حتا مخالفین سرسخت فعالیت‌های سیاسی گرفته است.
در آن سالهای سخت‌سری اگر کسی جرأت می‌کرد و به جای تبلیغ شرکت در چهارصدمین گردهمایی «سوسیالیسم چیست» از تأسیس خانه‌ی تبعیدیان ایرانی صحبتی به‌میان می‌آورد، با سرب داغ اگر دهان‌اش را پر نمی‌کردند، نگاههای عاقل اندر سفیه خوره‌ی جان‌اش می‌شد.
به هر روی سالها از آن دوران گذشته است و آب رفته به جوی باز نمی‌گردد. هر چند بسیاری از زعمای قوم دیربازی است به سواحل کلاچای و محمودآباد و ویلاهای کپورچال کوچ کرده‌اند، و از سوی دیگر از بقال و قصاب و صراف گرفته تا وارد کننده و صادرکننده‌ی وطنی در این سوی مرز، همگی سقف و کلاهی بالای سر خود دارند، الا تبعیدیان ایرانی که هنوز برای حفظ وجهه و هویت سیاسی خویش می‌بایستی شبانه‌روز مبارزه کنند.


به بهانه‌ی تحصن لندن
گفتگو با حسن جداری و خانم ملک

هشت سال قبل در مقابل دفتر «سازمان عفو بین‌الملل» تحصن 24 ساعته‌ای برگزار کردیم، برعلیه بی‌داد و سرکوبی که به دانشجویان دانشگاههای ایران رفته بود. شبی به یاد ماندنی بود و خاطرات خوب روبروی دانشگاه را در ما زنده کرد.
از آن زمان تاکنون چند تایی از آن جمع از میان ما رفته‌اند، تعدادی به انواع بیماری‌های جسمی و روانی مبتلا گشته و خانه‌نشین شده‌اند. عده‌ای هم‌، چنان قید سیاست را زده‌اند که در خیابان از رفقای سابق روی برمی‌گردانند. در این سالهای سرد و سیاه امّا دریغ از قطره‌ای خون تازه در اندام نسلی که اُفتان و خیزان می‌رود و سینه را هنوز راست و استوار نگاه می‌دارد.
و امروز، هشت سال بعد ، دوباره در مقابل عفو بین‌الملل عده‌ای گرد هم آمده‌اند تا پیش از هر اعتراض و محکوم کردنی با یکدیگر تجدید میثاق کنند. خوب که به چهر‌ه‌ها دقیق شویم، دلشوره و ترس را می‌توان در سیمای شرکت‌کنندگان دید، و در صبر و حوصله‌ای که در شنیدن از خود نشان می‌دهند. گویا امشب قرار نیست که مثل سالهای گذشته دل دوستان آزرده شود.


به استقبال گردهمایی زندانیان سیاسی در شهر کلن
گفتگو با «مرجان افتخاری»

کنترل مراکز اطلاع‌ رسانی و به انحصار در آوردن اخبار پس از سرکوب، مهندسی افکار عمومی، جعل حوادث و رویدادهای تاریخی... ویژه‌گی تمام نظام‌های توتالیتر در جهان بوده است.
حاکمیّت اسلامی ایران که این دکترین شناخته شده را از دوران تثبیت نسبی خود به خدمت گرفته است، در چند سال اخیر طرح جاه‌طلبانه‌ای را با امکانات نامحدود به مورد اجرا گذاشته تا حلقه‌ی گم شده‌ی انحصار دینی ـ ایدئولوژیکی ـ سرمایه‌داری خود را کامل نماید: تصاحب و فتح دژ تاریخ زندان سیاسی به منظور سوق دادن رویکرد «مبارزه برعلیه فراموشی» به راهکارهای «مبارزه برای فراموشی».
این پروژه تاکنون سه فاز اولیه‌ی خود را با موفقیّت نسبی پشت سر گذاشته است:
اوّل ـ به راه انداختن جنگ حیدری، نعمتی (جنگ روانی) در میان زندانیان سیاسی سابق در خارج از طریق انتشار مقالات، کمک با بازتکثیر برخی از کتابهای منتشر شده‌ی «سودمند» در خارج، نیز عمده کردن اختلافات سیاسی، ایدئولوژیکی زندانیان سیاسی مذهبی و غیرمذهبی با تکرار، تکرار و باز تکرار آنها از کانال‌ها و شیوه‌های مختلف، دامن زدن به جو تهمت و افترا در میان زندانیان سیاسی توسط عناصری که فاقد شخصیّت حقیقی یا حقوقی هستند (و یا زندانیان سیاسی سابقی که قدرت طلب، سودجو و فرصت طلب هستند)، و در انتها به انفعال کشاندن فعالان عرصه‌ی زندان سیاسی در خارج و از کار انداختن موتور تولیدات فکری ایشان، و به یک معنا خارج ساختن قطار مبارزه بر علیه فراموشی از روی ریل حافظه تاریخی ایرانیان تبعیدی.
دوم ـ به میدان آوردن برخی از زندانیان سیاسی سابق در ایران (عموماً زندانیان دوران شاه)، استفاده از وجهه‌ی ایشان در راستای تأکید، بزرگنمایی و دادن ابعاد غیرواقعی به زندانهای رژیم پهلوی، با هدف به حاشیه راندن و موجه نشان دادن دوران ده ساله‌ی سیاه زندانهای ج. اسلامی.
سوم ـ آزاد گذاردن نسبی برخی از زندانیان سیاسی رژیم گذشته درانتشار خاطرات خود، انجام مصاحبه با برخی از این زندانیان سیاسی (گفتگوهایی که پرسش‌هایش غالباً با اتورتیه‌ی دولتی همراه است) و سپس انتشار و توزیع وسیع آنها در داخل و خارج از کشور.


سنگ را باید تجربه کرد!
گفتگو با «نسیم»

در جامعه‌ای که در هر کوی و برزن آن یک پادگان نظامی ـ امنیتی دایر کرده‌اند تا آمد و شدهای مردم و قشر جوان جامعه را کنترل کنند، اصل آزادی و رمز آزاد بودن انسان، لاجرم دنیایی را در برابر او قرار می‌دهد که در عرض کوچک، امّا درطول، طویل و پیچ در پیچ و بسیار پر هزینه است: دنیای زیرزمینی محفل‌های شبانه، تجربه‌های بی‌انتها، بزم‌های بی‌مرز و حتا خودزنی‌های اختیاری.

ایجاد و گسترش روزافزون این جهان پُررمز و راز به یک معنا می‌تواند تلاش بخش بزرگی از جامعه‌ی جوان و میان سال ایران برای یافتن هویت از دست‌ رفته‌ی خود در نظام هویت ستیز ایران اسلامی باشد.
در تجربه با بخشی از پناهجویان موج سوم، اهالی این جهان زیرزمینی را از اقشار و طبقات اجتماعی مختلف یافته‌ام: دانشجویان و دانش‌آموزان، فارغ‌التحصیلان بی‌کار، پشت دانشگاه مانده‌ها، جوانان و میان‌سال‌های جویای کار... و از نقطه‌نظر طبقاتی؛ طبقه‌ی مرفه و متوسط که در اقلیت‌اند، تا اکثریتی از لایه‌های پائینی طبقه‌ی متوسط و طبقه‌ی زحمتکش شهری.
همزیستی این مجموعه‌ی متناقض و ناهمگون، و دوام آن در یک جامعه‌ی استبدادی را یک آیین‌نامه‌ی داخلی نانوشته توضیح می‌دهد: عملی را باید کرد که حکومت با آن مخالف است، و راهی را باید رفت که از راه دین فروشان حکومتی جدا شده باشد.
به باور من اغلب پناهجویانی که با متوسط سنی 25 سال ظرف سالهای اخیر به خارج کشور کوچ کرده‌اند، جامعه‌ی مألوف را به اشکال مختلف تجربه کرده و عوارض آن را با خود به کشورهای دیگر آورده‌اند.


پشیمان نیستید؟
گفتگو با سعید آرمان «حزب حکمتیست»

تا هستیم، بودن‌مان با حجیم نشان دادن خود و تحقیر و انکار دیگران تعریف و تداعی می‌شود. این ویژه‌گی خیلی پیش‌تر از تشکیل «شورای متحده‌ی کارگری» و مرتد خواندن یوسف افتخاری شروع شد و تا همین حالا هم ادامه داشته است. درمان این بیماری مزمن با «دعانویسی» و خوراندن آن به بیمار ریشه کن نمی‌شود. چرا که اگر می‌شد، تاریخ پنجاه ساله‌ی حزب توده‌ی ایران بیمار نزار را از رختخواب بلند می‌کرد و شفایش می‌داد... ما که به گردپای آنان هم نمی‌رسیم.

گاهی عوارض این نارسیسیم پیشرفته تا مرحله‌ای می‌رود که امر بر خود ما هم مشتبه می‌شود و وهم برمان می‌دارد که دیگران اصلاً داخل آدم نیستند و این ماییم که میخ فتح جهان بر مرکزمان فرود آمده است.
امّا تاریخ بی‌رحم‌تر از این حرفهاست؛ چندی که می‌گذرد و تاس‌ها کورـ کور می‌نشیند، درمی‌یابیم «فتحی» که در کار نبوده، هیچ، میخ جدایی نیز برملاج‌مان فرود آمده است. شوربختانه در این برهه هم دست از سبک سری‌ها و سناریوسازی‌ها برنمی‌داریم و حق به جانب انتظار داریم که جامعه‌ی هشتاد میلیونی ایران تشکیلات مربوطه را میراث فرقه‌ی حسن صباح قلمداد کند.

با رنج و شکنجی که نسل انقلاب ایران به ناحق متحمل شده، و راه سخت و دشواری را که تاکنون پیموده است، شاید بتوان تمام چرک و خون‌های مورد اشاره را مثل زهر هلاهل نوشید و عوارض مسمویت را به جان خرید. منتها با یک پیش شرط مهم: جای کوچکی برای پشیمانی باقی بگذاریم تا پس از سر به سنگ خوردنها، سنگ پراکنی‌ها و سر به سنگ زدنهای متوالی، دستی وجود داشته باشد تا ما را از اعماق بیرون کشد و مادام‌العمر رو سیاهی برای ذغال باقی نماند. حالتی را می‌گویم که تاکنون بسیارانی رفته‌اند و امروز وقتی با آنان از سیاست و فعالیّت سیاسی صحبت می‌کنیم، سیستم‌های دفاعی بدن شان از کار می‌افتد و به زبان ساده تمام تن‌شان کهیر می‌زند.


هنوز هم با یک لبخند دلم می‌رود!
گپی با اسماعیل خویی

خبرها همچنان می‌رسند: از عرصه‌ی سیاست تا گستره‌ی فرهنگ و هنر. اغلب‌شان ناگوارند و برخی مو بر اندام راست می‌کند. گویا جامعه‌ی ایرانی با هر دو پسوند مهاجر و تبعیدی دیگر تره هم برای این خبرها خرد نمی‌کند. عادت کرده‌اند یا نه، نمی‌دانم. ولی اغلب می‌گویند انقدر گرفتارند که به مرگ همسایه هم نیاندیشند. و ظاهراً اینجا تویی که باید با سفر در طوفان بلا کلید قفل‌هایی که در عمق هزار متری اقیانوس انکار مدفون شده، پیدایش کنی... گاهی جان به‌لب می‌شوی و کم می‌آوری.
این هم یکی از خبرهای هفته‌ی قبل: مراسم بیست و چهار سالگی رفیقی تبعیدی در تهران دود گرفته. اگر او را می‌شناختید، به خود می‌پیچیدید و شبانه سکته‌ی ناقص می‌کردید. او همیشه می‌گفت: می‌مانم و استخوان پودر شده‌ام را در خلا می‌ریزم، امّا حسرت رفتن را به دلشان می‌گذارم. او در این سالهای آخر بی‌آنکه خود بداند، حسرت به دل دوستان و دوستی‌های فراموش شده‌ی دوستان فراموش شده‌اش بود. ‌
* * *
چشم‌ها را برای لحظه‌ای بر هم می‌گذارم تا پروانه‌ی خیال به سالهای دور و دراز پرواز کند. به دورانی که کبک دوستان و رفقا خروس می‌خواند و در جمع‌های ایرانی جای سوزن انداختن نبود. به یاد میهمانی‌هایی می‌افتم که هر آخر هفته آش نذری‌اش یک وجب روغن داشت برای میهمانان هفته‌ی قبل. به یاد می‌آورم که در آن بازار مکاره قیمت‌ها ارزان بود و غفلت موجب پشیمانی... جماعت دم را غنیمت می‌داشتند و به فکر زمستان در راه نبودند.


چپ ضد امپریالیست، چپ کارگری... تحلیل یا شعار
گفتگو با بهرام رحمانی

در دنیای دوست داشتنی و رشک برانگیز چامسکی‌ها و جان پرکینزها، و در عالمی که رابرت فیسک‌ها و سیمور هرش‌ها در آن قلم می‌زنند، دنیایی با همه‌ی محدوده‌ها و محدودیت‌ها، جهانی که سرمایه در آن یکه‌تازی می‌کند، افسار لیبرالیسم نو گسیخته شده و محافظه‌کاران جدید یقه‌درانی می‌کنند، و در دورانی که به استیلای «فاکس نیوز»ها دیگر نمی‌شود گفت: انشاءالله گربه است... با این همه امّا تفاوتی بنیادین جهان مزبور را از دنیای تیره‌ای نظیر دنیای ایران جدا می‌سازد که همه گاه از نگاه طیفی از فعالین سیاسی چپ ایرانی و غیرایرانی به دور مانده است.
در دنیای نخست، انسان شهروند با همه‌ی غل و زنجیرها، برای حفظ دستاوردهای اجتماعی‌اش با چنگ و دندان مبارزه می‌کند و حتا ادامه‌ی آن را به سنگفرش خیابانهای شهر و کشورش می‌برد تا به یک معنا نظم موجود را به چالش کشد. در این جهان نابرابر، دستاورد اجتماعی «مراکز کنترل قدرت» با همه‌ی فراز و نشیب‌های تاریخی‌اش به سیاستمدار در قدرت و به پلیس سیاسی اجازه نمی‌دهد تا شهروند مخالف را (از شاعر و نویسنده گرفته تا سندیکالیست و فعال سیاسی و کارگری) در روز روشن شکار کند و در زیر وحشیانه‌ترین شکنجه‌های جسمی و روانی آنان را به اعتراف به انواع و اقسام انحرافات جنسی و اخلاقی و وابستگی به بیگانگان وادار سازد (البته که استثناء وجود داشته است و اتفاقاً بخشی از مبارزات موجود برای تقلیل و از میان بردن همین استثناها بوده است).


زنان، جوانان، کارگران و جایگاه اندیشمندان ایرانی
گفتگو با «خانمی جوان»

سالها و دهه‌های پیشین با همه‌ی تجربه‌های تلخ و ناگوارش پیشکش‌مان، در دوران مهاجرت و تبعید چرا «اندیشمند» ایرانی سر ناسازگاری با فردیت داشته و هیچگاه «منفرد» نیاندیشیده است؟ چرا او همواره باورها و دانسته‌های محدود و متغیر خود را به توده‌ی مردم (قشر و طبقه) منتسب کرده و در ماراتون توده‌سالاری جایی برای پشیمانی باقی نگذاشته است؟

با خود فکر کرده‌ام: چرا اندیشمند ایرانی از «استدلال» و پلمیک‌های فضایی لذت می‌برد، در صورتی‌که اندیشمند جوامع غرب با آمار و ارقام سرو کار دارد.
چرا روشنفکر جوامع مدرن با مطالعه و تحقیق، و نیز تماس مستقیم با طبقات جامعه (فعالیت میدانی) فی‌المثل رساله‌ای منتشر می‌کند تا بخش کوچکی از خصوصیات فرهنگی، اجتماعی جامعه‌ی خویش را در اختیار افکار عمومی قرار دهد، امّا اندیشمند ایرانی در تنهایی و غربت با نمونه‌برداری و درک ناقص از دسترنج دیگران (که عموماً محصول سنت‌های فرهنگی، اجتماعی متفاوتی بوده‌اند) اصرار دارد تا جامعه‌ی چندوجهی و متناقض خود، که سالها از آن دور بوده را تعریف و تفسیر نماید.

به گمان من اغلب اندیشمندان ایرانی انسانهایی متأثر از داده‌ها، یافته‌ها و پیش‌داوری‌هایی هستند که با تعریف پایه‌ای از عنصر «روشنفکر» سالهای نوری فاصله دارند. تجربه نشان داده است که هر گاه اندیشمند ایرانی دست به قلم برده و یا لب به سخن گشوده، قرار بوده پدیده‌ای را نفی یا اثبات نماید. برای اندیشمند ایرانی مفهوم «طرح بحث» و اشاعه فرهنگ اندیشه و تفکر انتقادی عناصری موهن و بیگانه بوده است. این‌گونه است که او همه گاه پنداشته که «پرسش» و «پاسخ» را توأمان در اختیار دارد. برای همین، هم خود را سخنگوی توده می‌پنداشته و هم پاسخگوی آنان، بی‌آنکه با توده‌ی مردم (قشر و طبقه) ارتباطی داشته باشد و یا نیاز به ارتباط با جامعه را احساس کرده باشد.


گردهمایی سراسری کشتار زندانیان سیاسی
گفتگو با «همایون ایوانی»

به دومین گردهمایی سراسری زندانیان سیاسی در ماه اوت امسال زمان زیادی باقی مانده است. با این حال از حالا می‌شود حدس زد که در میان بخشی از نیروهای سیاسی نسبت به این گردهمایی دو رویکرد و راهکار در نظر گرفته شده: «دخالت‌گری و تأثیرگذاری مستقیم در سمت دادن سمینار» (بخوانید قبضه کردن آن) و دیگری «تحریم و بایکوت همه جانبه‌ی گردهمایی». این دو رویکرد خط‌ مشی نیروهایی است که عموماً پاهای ثابت جلسات و فعالیت‌های سیاسی ایرانیان در خارج کشور بوده‌اند.
با این‌که در وانفسایی که گرفتارش هستیم، حضور مادی این دوستان و رفقا در فعالیت‌های عملی تبعیدیان ایرانی همیشه مغتنم بوده است، امّا باید توجه داشت که اگر سمینار ماه اوت بخواهد موجودیت‌اش را در این چهارچوب تنگ و بسته تعریف و خلاصه کند، تنها آب در هاون کوبیده است. این همان آفتی است که اغلب برگزارکنندگان سمینار و علاقمندان گردهمایی ماه اوت از آن وحشت دارند و باید با تمام قوا برعلیه آن مبارزه کنند.

گفتگوی حاضر تلاشی است برای توجه و دخالت دادن صداها و فریادهای فرو خورده‌ای که تاکنون تریبون‌های ارتباطی از آنان دریغ شده است؛ دوستان و رفقای زندانی سیاسی سابق که به هر دلیلی تاکنون خاموشی و سکوت پیشه کرده‌اند. فرزندان عزیزان زندانی و اعدامی که اصولاً یا فراموش شده‌اند، و یا مورد استفاده‌ی ابزاری قرار گرفته‌اند. مادران داغدیده‌ای که مرزبندی‌ها و خط‌ کشی‌های موجود آنان را به دغداران مادام‌العمر تبدیل کرده است... و بالاخره دوستان و رفقای مبارز و رنجدیده‌ای که تا همین دیروز خاک پای‌شان را سرمه‌ی چشم‌هایمان می‌کردیم و از ما بهتران آنان را با صد حیله و نیرنگ از ما دور کرده‌اند.

پرسیدنی‌ست: آیا برگزارکنندگان گردهمایی سراسری کشتار زندانیان سیاسی در ماه اوت به این صداها وقعی می‌نهند و آنان را در میان خود خواهند گرفت؟ بی‌گمان زمان به این پرسش پاسخ خواهد داد.


روز زن را بهت تبریک می‌گم!
گفت‌وگو با «مژده»

بیش از دویست ایمیل در کمتر از یک هفته... و بعد به غیر از چند استثناء همه چیز فروکش کرد و زرادخانه حمایت‌های کاغذی به ایست مغزی دچار شد تا یازده ماه آینده را در کمای کامل زندگی نباتی داشته باشد.
در یکی از ایمیل‌ها دوست نادیده‌ای که مسئولیت یکی از سایت‌های زنان را به عهده دارد، پرسیده بود: 8 مارس نزدیک است، برای این روز چه پیشنهادی دارید؟
در پاسخ به ایشان نوشتم: بروید با زنان جوان ایرانی آشنا شوید. زنان پناهجویی که به تازگی از جهنم ایرانی اسلامی فرار کرده‌اند و برخلاف بسیارانی ستم جنسی از نوع اسلامی ـ ایدئولوژیک‌اش را با پوست و استخوان تجربه کرده‌اند. به این دوست متذکر شدم: اغلب تشکل‌های زنان ایرانی درک مبهم و متناقضی از کوه مشکلات زن ایرانی دارند و به طریق اولی آنان نمی‌توانند سخنگوی ایشان باشند.

حتا «کارزار زنان» به عنوان جریانی متفاوت در جنبش زنان ایران هنوز در کلیت خود نتوانسته «خون تازه‌ای» بر اندام خود تزریق کند. گسست نسل‌ها، عدم انتقال تجربه و عواقب اجتماعی غیرقابل جبران این معضل تاریخی در دهه‌های گذشته، دوستان زن کارزار را می‌بایستی به ارتباط بیشتر و ارگانیک‌تر با زنان جوان ایرانی تشویق کند. در این مهم، هم قداره‌بندان اسلامی مانع اصلی خواهند بود، و هم سناریونویسان «طوفان در فنجان» در خارج کشور موی دماغ می‌شوند.

کارزار زنان درسالی که در پیش روی داریم، سه جبهه‌ی متفاوت را در مقابل خود خواهد داشت. پرسیدنی‌ست: مبارزه‌ی زنان ایرانی چند جناح و جبهه متخاصم را در برابر خود داشته است؟


دو کارزار در یک سال
گفت‌وگو با آذر درخشان

پس از خاتمه یافتن کمپین «کارزار زنان» در سال گذشته کارزار دیگری شروع شد که تا همین اواخر ادامه داشت.
بریدن بند ناف روش‌ها و سنت‌های سنگ شده و کارستانی که زنان برگزارکننده و سازمانده‌اش بودند، بی‌تردید نمی‌توانست در بخش‌هایی از جامعه‌ی تبعیدی ایرانی با استقبال روبرو شود. برای همین نزد عده‌ای شمشیرها از رو بسته شد و نزدیک به شش ماه در اتاق‌های پالتاکی و برخی از رسانه‌های اینترنتی زنان کارزار را بمباران کردند. «مهاجمین» با استناد به مدل‌های دست و پا شکسته‌ی چینی و روسی، و تجربه‌هایی که دهه‌ها از عمر آن می‌گذرد، تزها و نظریه‌هایی را به خورجین زنان ریختند تا بتوانند چوب تکفیر را به راحتی بر سرشان فرود آورند. تعداد دیگری دست به ترور شخصیتی زدند و از این حربه‌ی دلچسب بهره‌ها جستند.
واقعیت دردآور اینجا بود که توپ خرده‌کاری، تدافع و انفعال را به زمین طیفی از زنان کارزار انداخته بودند تا آنان را از پی‌گیری کار سترگ‌ شان برحذر دارند. شش ماه تمام در بر همین لولای زنگ زده می‌چرخید و بخشی از زنان کارزار هنوز نمی‌دانستند به بازی عده‌ای بازیگر قهار گرفتار شده‌اند. در این میان دل تعدادی از زنان را خالی کرده و صف آنان را از دوستان‌شان جدا کردند.

مهاجمین، این پیروزی و افتخار را در شیپورهای اینترنتی جار زدند.


آخیش . . . راحت شدم!
گفتگو با «مهدی اصلانی»

هنوز راه درازی در پیش داریم تا بسترهای اجتماعی، سیاسی و حتا فرهنگی سرکوب در نظام «اسلامی» شناخته شود و ابعاد جنایات زندان‌های جمهوری‌اسلامی در دهه‌ی شصت، پالوده شده‌اش به حافظه‌ی چموش تاریخ کشورمان سپرده شود.
این کار سترگ شدنی نیست مگر اراده‌ای همگانی و نیازی ارگانیک در مخالفت با مجازات اعدام در جامعه‌ی ایرانی (داخل و خارج) موجودیت‌اش را به عوامل بازدارنده‌ی این غده‌ی سرطانی تحمیل کرده باشد.
امّا عوامل بازدارنده؛ که در طول و عرض و ارتفاع بسی بیشتر و جان سخت‌تر از عوامل تسریع‌ کننده است. در یک سوی این گذرگاه تاریخی جان‌های سوخته‌ای قرار دارند که با تن رنجور و قلب مجروح دل نگران سرنوشت فرزندان آینده‌ی ایرانند.
در دیگر سوی، لشکریان اعجوج و مأجوج با کینه‌ای که از سال صفر از همبندان خود در دل دارند، به همراه جمعی شهرت طلب، عده‌ای ناآگاه و اکثریتی منفعت‌جوی، با عاملان و آمران جنایت هم صدا شده‌اند تا یک بار دیگر مثل سالهای آغازین انقلاب بهمن آب رفته را به جوی پلشتی‌ها بازگردانند. برای این عده مفاهیم حقوق شهروندی، آزادی‌های فردی و سیاسی، مقوله‌ی حقوق بشر، و حتا پدیده‌ی ننگین شلاق و شکنجه و اعدام، تنها از منظر «امپریالیسم جهانی» قابل رویت و ارزیابی بوده است.
دیربازی‌ست که توازن قوا در جامعه‌ی ایرانی به سود دسته‌ی دوم تغییر کرده است.
* * *
با مهدی اصلانی از طریق نوشته‌هایش آشنا شده‌ام. در آن نوشته‌ها دیده‌ام که او برای بازگویی «حقیقت» قادر است شلاق زمانه را یک بار دیگر با تن خود آشنا کند، تا این‌که راه سکوت و سازش و مصلحت را در پیش گیرد. وقتی از دوستانی چند شنیدم که ایشان کتاب خاطرات زندان خود را در دست انتشار دارد، قرار گفتگویی با وی گذاشتم. گفتگویی که تلفنی بوده و بر روی نوار ضبط شده است.


غریبه‌ای به نام کتاب
گفتگو با «رضا منصوران»

یکی از شاخص‌های رشد فکری، فرهنگی در جوامع پیشرفته، مطالعه و میزان مصرف کتاب است.
در ایران استبدادزده و استبدادگریز (درون و برون مرز) تیراژ کتابهای منتشر شده در مقایسه با جمعیت ده‌ها میلیونی آن قطعاً می‌تواند بن‌مایه‌ی اغلب ناهنجاریهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعه را توضیح دهد.
نیاز به دانستن، اعتراف به بیگانگی و غربیگی با دنیای معاصر و دستاوردهایش، هنوز در این دو جامعه کفر ابلیس را می‌ماند.
پرسیدنی‌ست افرادی که از حرفه‌ی نشر و از راه و فروش کتاب در جامعه‌ی ایرانی (خارج کشور) امرار معاش می‌کنند، چه موجوداتی هستند (البته نه آنهایی که از قبله‌ی مسلمین رایانه‌ی کتاب و کاغذ و محصولات «مهرام» و «یک و یک» و... دریافت می‌کنند) آیا آنها می‌توانند از فروش این کالای لوکس زندگی ساده و شرافتمندانه‌ای داشته باشند؟ اصولاً آیا این جماعت از عقل سلیمی برخوردار هستند؟
با «رضا منصوران» مسئول انتشاراتی «آلفابتِ ماکزیما» و «مرکز فرهنگی شاملو» به گفتگوی تلفنی می‌نشینم.


زندان عادل‌آباد؛ تاولی چرکین، کتابی ناگشوده...
گفتگو با «عادل‌آباد»

از میان قتل‌گاههای اوین، گوهردشت، قزل حصار و... در اوایل دهه‌ی شصت، زندان عادل‌آباد شیراز را برای ساختن فیلم بایکوت انتخاب کرده بودند. فیلمی که به عریانی ماهیت پروژه‌ی تواب‌سازی نظام اسلامی را به معرض نمایش قرار داده است.
هر بار صحبت از عادل‌آباد می‌شود به یاد انسان شریفی می‌افتم که با اندوه زایدالوصفی می‌گفت: در عادل‌آباد «خدا» هم لنگ می‌انداخت... و سپس این پرسش را با خود زمزمه می‌کنم: چرا اغلب جان به در بردگان عادل‌آباد سکوتی مویه‌‌وار پیشه کرده‌اند؟ و آنگاه می‌پرسم: آیا به آنها این «اجازه» داده شده تا تجربه‌های خود را آزادانه به دیگران منتقل کنند؟
ویژه‌گی‌های منحصر به فرد نظام سرکوب «اسلامی» در زندان عادل‌آباد، و شرایط دهشتناکی که در بندها و بر بندی‌های این کارخانه‌ی انسانیت ستیز روا داشته شده، روایت دوباره‌ای از این زندان اهریمنی طلب می‌کند، تا جایی که حتا قرینه‌سازی عادل‌آباد به کمپ‌ها و اسارتگاههای فاشیزم هیتلری، حق مطلب را ادا نمی‌کند و عمق فاجعه را به یک گرته‌برداری تاریخی تقلیل می‌دهد.
با یکی از جان‌به‌در بردگان زندان عادل‌آباد شیراز به گفتگوی تلفنی می‌نشینم.
* * *
* آقای «عادل‌آباد»(1)، آن‌طور که گفته‌اید در زندان عادل‌آباد شیراز زندانی بوده‌اید. لطفاً بگوئید در چه سالی و تا چه سالی در این زندان بودید، و در گذشته با کدام تشکیلات سیاسی فعالیت می‌کردید؟
ـ من در سال 60 دستگیر شدم و تا سال 65 در زندان عادل‌آباد بودم، و در ارتباط با جریانات سیاسی چپ، مشخصاً در ارتباط با «سازمان پیکار» دستگیر شدم.


این بار خودش آمده بود!
گفتگو با پروانه‌ی سلطانی

ببین و بگذر... و تحمل کن! حتا اگر عرصه را به تو تنگ آورده‌اند، دلشوره و هق-هق‌ات را از زبان پیشینیان بزن اگر می‌خواهی شنونده‌ای داشته باشی. دست به دامن فروغ و هدایت و طاهره و پروین و رزا و کلارا شو. کش و قوس بیا، صغرا و کبرا بچین، انکار کن خودت را. چرا که این میدان «رسوایی» به دنبال نخواهد داشت.
امّا اگر دست از پا خطا کنی و هوایی شوی، به خاطر داشته باش که در این باره مردم چه خواهند گفت!
تمام جوانی و عمرش را در اولین تجربه‌ی عشقی‌‌اش گذاشته بود. فامیل‌مان بود و از بچگی با او بزرگ شده بودیم.
تقریباً غروب هر جمعه که همگی گرد «بزرگ خانه» حلقه می‌زدند، او به خیاط خانه‌اش که برو بیایی داشت، می‌رفت و در گوشه‌ای می‌نشست. بعد که درآن تنهایی جاودیی دلش می‌گرفت، از گلوی تیر خورده‌ی علی‌اصغر شروع می‌کرد و به پهلوی شکسته‌ی زهرا می‌رسید. و سپس در حالی‌که در مقابل چشمان بهت زده‌ی سه طفل خردسال اشک‌هایش را پاک می‌کرد، برای هزارمین بار این مرثیه را با سوز و گداز می‌خواند: پریزادم پریزاد، چرا مادر مرا زاد...


چهره بنمای!
با اظهار نظرهایی از: احمد موسوی، مهدی اصلانی، مینو همیلی و...
و گفتگو با ایرج مصداقی


دیر بازی‌ست که دراجتماعات ایرانی حس ناامنی و بیگانگی موج می‌زند. گویا مشکل‌مان از آنجا آغاز گشت که همه چیز را در غربیل قیل و قال و فریاد قرار دادیم تا واژگان بی‌روح، استیلای‌شان را در اجتماعات‌مان جشن بگیرند و تعقل و اندیشه را از صحنه به در کنند.
بیاد داریم که در میان دوستان و رفقایمان هر تازه واردی که «رادیکال»تر جلوه می‌کرد و «مرگ» را با غلظت بیشتری تلفظ می‌کرد، چگونه با آغوش باز پذیرایش می‌شدند. در این سالها چه همه آمدند و پس از آنکه با مشایعت ما، به خانه‌هایمان هدایت شدند، در کوتاه زمانی مثل دانه‌ای برف در زمین سوخته‌ی تبعید آب شدند و از نظرها مخفی شدند... و چه ساده قاپ کسانی که حتا سی سال آزگار کار سیاسی، تشکیلاتی کرده‌ بوداند، دزدیده ‌شده است... این سکه البته روی دیگری هم دارد.


شب به خیر رفیق!
گفتگو با رضا غفاری

دیگر حتا در شب‌های شعر و موسیقی، و در طنین آواز دخترکی که از عشق می‌خواند هم پیدایش نمی‌کنیم. هر چه بود را در خیابانهای استکهلم و پاریس، در کوچه‌های لندن و فرانکفورت، در جنوبی‌ترین نقطه‌ی ونکور، در پس کوچه‌های مالمو، مونیخ، آمستردام، برلین... و به یک معنا در جای جای این تبعید بی‌انتها برجای گذاشتیم و از روی‌شان گذشتیم.
حکایت تبعیدیان ایرانی، داستان ناگفته‌ای است که دیگر به کار خود آنها هم نمی‌آید... کابوس بیست و چند ساله‌ای را می‌ماند که تنها خواب مسافران ایستگاه آخر را پریشان می‌کند.
با یکی از مسافران برجای مانده از سفرهای دور و دراز به گفتگو می‌نشینم.
این گفتگو حضوری بوده و بر روی نوار ضبط شده است.


رسانه‌های ایرانی
گفتگو با همکاران رادیو برابری و هبستگی، رادیو رسا
و سایت‌های دیدگاه و گزارشگران


با این همه رسانه‌های شنیداری و نوشتاری (تصویری‌اش پیش‌کش‌شان) هنوز نمی‌دانیم بیخ گوش‌مان در جامعه‌‌ی ایرانی خارج کشور چه می‌گذرد. حتا پیش و پس اغلب رسانه‌های ایرانی را نمی‌دانیم، و نه می‌دانیم آنها را چه می‌شود: چرا برخی به «راست» زده‌اند و خانه تکانی کرده‌اند؟ برخی دیگر، چرا به «چپ» وانمود می‌کنند (هر چند سالهاست که در جامعه‌‌ی ما راست و چپ مفهومش را از دست داده است) حتا تعدادی از رسانه‌های ایرانی در آن سوی دنیا دولت تشکیل داده‌اند و از کمک «مشاوران دولتی» برخوردارند. چند تایی هم با قطع رابطه کامل با جامعه‌‌ی ایرانی، هم و غم‌شان را گذاشته‌اند تا توی دهان دولتهای غربی بزنند. این رسانه‌ها مثل سالهای نخستین انقلاب دوباره هوایی شده‌اند و فیل ضد امپریالیستی‌شان هر از گاه یاد «آقا» را می‌کند.
دوستان دیگری گمان می‌کنند «رسانه» یعنی حجره‌ای در تیمچه‌‌ی حاجب‌الدوله: می‌آورند، بیرون می‌ریزند، می‌فروشند، ناسزا می‌گویند، نصیحت می‌کنند... و بعد که غرولند «مشتری» را می‌بینند، تهدید به پلمپ کردن مغازه و پائین کشیدن کرکره‌شان می‌کنند.
در تمام موارد فوق، انتخاب خبر و سوژه، و به روی آنتن بردن آنها، وسیله‌ای بیش نبوده است. اینان دیگر با پنبه سر نمی‌برند، بلکه با داس قلم به جان واقعیت‌های جامعه‌‌ی ایرانی و جهانی افتاده‌اند.
خصلت دیگر این دسته از رسانه‌های ایرانی، اثبات خود از راه نفی دیگران است. اینها هر کجا کم می‌آورند به بی‌بی‌سی، سی‌ان‌ان، ان‌بی‌سی و... بند می‌کنند. به درستی می‌گویند که آنها در پی حفظ منافع سرمایه‌‌ی جهانی «خبر» را سانسور و یا حذف می‌کنند. امّا خودشان خبر را جعل می‌کنند، خبرسازی می‌کنند، تهمت و افترا می‌زنند، و حتا در شأن خود نمی‌بینند که دادخواهی و اعتراض مُفتری را در گوشه‌ای از رسانه‌شان درج کنند. اغلب این رسانه‌ها با جریان‌سازی کاذب، با تیتر زدن عنوان‌هایی که هرگز وجود خارجی نداشته است، با بزرگنمایی و تکرار، و یا کوچک شمردن وقایع و حوادثی که اهداف معین سیاسی را دنبال می‌کند، خود و مخاطبین‌شان را از بطن جامعه کنده و به دنیای ذهنیت‌ها و افسانه‌ها هدایت کرده‌اند.
خلاصه اینکه با وجود این همه رسانه‌های ایرانی هنوز نمی‌دانیم بیخ گوش‌مان در جامعه‌‌ی ایرانی خارج کشور چه می‌گذرد. جامعه‌ای که اغلب ساکنانش در حال «رفت» و «آمد» هستند، بی‌آنکه کسی از آنان سؤال کند: نان‌تان به چند من... و یا خرتان را به کجا بسته‌اید؟ واضح است که روی صحبت‌مان با مردم کوچه و بازار نیست.
با تعدادی از دوستان و همکاران رسانه‌های ‌ایرانی به گفتگوی تلفنی می‌نشینم.


مراسم بزرگداشت زندانیان سیاسی (در سال جاری)
«گفتگو با میهن روستا»

عرصه‌ی فعالیت‌های مربوط به زندان سیاسی هنوز زمین لیز و لغزنده‌ای را می‌ماند که همچنان از جامعه‌ی تبعیدی ایرانی قربانی می‌گیرد، تا اینکه قادر بوده باشد کارزار مبارزه علیه فراموشی را در میان مخاطبین جدید بسط و توسعه دهد.
در بیست و پنجمین سالگرد کشتار دگراندیشان در زندانهای جمهوری اسلامی، با همه‌ی سعی و تلاش دوستان و رفقایمان در سال جاری، باز هم معجزه‌ای به وقوع نپیوست و اغلب مراسم و گردهمایی‌هایمان در پشت دیوارهای بلند زندان برپا شدند. امسال هم مثل سالهای گذشته در «مخالفت با کشتار دگراندیشان» و «برعلیه به زنجیر کشده شدن انسان و عقیده‌»اش، در جای جای این تبعید طاعون زده مراسمی برپا کردیم تا یکبار دیگر «دگراندیشان» جان باخته را هم از دل خاک سرد بیرون آوریم و پس از به محاکه کشیدن دوباره‌شان، بر حکم اعدام آنان صحه گذاریم. امسال هم بسیاری از رفقای ما با اسم رمز «رهروان راه‌ آزادی و سوسیالیسم» بر مزار جانباختگان مجاهد و چپ‌های غیر رادیکال خاک پاشیدند، و دوستان مجاهدمان هم با پلاتفرم «مجاهدان جان بر کف» تاریخ مبارزه زندانیان سیاسی چپ و غیرمذهبی را به طاق نسیان کوبیدند.
امسال هم مثل سالهای گذشته، نه تنها به نقد زندان سیاسی و نفی جنایت و مجازات اعدام در همه‌ی ابعاد و اشکال آن ننشستیم، بلکه در اقدامی عادتمند بر پیشانی مرگ و کارنامه‌ی جنایت مهر تأیید کوبیدیم. در این میان استثناها انگشت شمار بوده‌اند.


همسایگان تنهای ما
«گفتگو با مهرداد درویش‌پور»

مضمون این گفتگو، شرح حال بخشی از جامعه‌ی ایرانی خارج از کشور است. صدای خاموش کسانی که می‌شناسیم‌شان، امّا داستان‌شان را نمی‌دانیم. این عزیزان در همسایگی ما زندگی می‌کنند و شاید همین امروز صبح ملاقات‌شان کرده باشیم.
«تبعیدی» با پسوندها و پیشوندها‌یی، نزدیک‌ترین صفتی است که می‌توان برای آنان انتخاب کرد. اینان تجربه‌های سیاسی تلخ و گذشته‌ی اجتماعی ناگوار و بازگو نشده‌ای را از سر گذرانده‌اند. از این عده، برخی روزنامه‌نگار بوده‌اند، تعدادی شاعر و نویسنده، معدودی خواننده و هنرپیشه، بخشی فعال اجتماعی و دسته‌ای دیگر تشکیلاتی. فعالین و کوشندگان سیاسی «مستقل» اکثریت این جامعه را تشکیل می‌دهند. کسانی که به دلایل بی‌شماری عطای حزب و سازمان و نهاد و بنیاد را به لقایش بخشیده‌اند و باقیمانده‌ی سفر را یکه و تنها پیموده‌اند.
بخش بزرگی از این جمعیت انبوه که پس از سال‌ها حضور اجتماعی در بخش‌ها و عرصه‌های مختلف جامعه بر روند حوادث و رویدادهای کشورمان تأثیرگذار بوده‌اند، مدتی‌ست که با به حاشیه رانده شدن تدریجی شان، به وادی غریب و هولناکی پرتاب شده‌‌اند؛ وادی غریب و هولناکی که ویژه‌گی‌ها و خصوصیات آن بر جامعه‌ی ایرانی همچنان پوشیده مانده است... هر چه زمان می‌گذرد آمار این بخش فزونی می‌یابد و بر نفرات ارتش تبعیدیانِ تنها افزوده می‌شود.

به باور من روند تنها سازی ایرانیان تبعیدی به سالهای پایانی دهه‌ی هشتاد و سالهای آغازین دهه‌ی نود میلادی باز می‌گردد. زمانی که اپوزسیون ایرانی عزم را جزم کرده بود تا هم آوایی و هم زبانی را با هزار نام و عنوان مقدس به جمع‌های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی ایرانی باز گرداند. شاید نزدیک به ده سال طول کشید تا گرده اغلب سازمانها و تشکل‌ها و نهادها و بنیادها و زیر مجموعه‌هایش کشیده شود. در این فاصله هر چه ساخته و پرداخته‌ی ایرانی تبعیدی بود به تلی از خاکستر بدل گشت. نکته این‌که هیچکس نمی‌دانست که در آن هجوم‌ها و تاراج‌ها چه بر سر مجروحان و آوارگان جنگ‌های خانمان سوز خواهد آمد.


فراموش کرده‌ایم...
«گفتگو با شهرنوش پارسی پور»

مرزها به هم ریخته‌اند، شلوغی بی‌داد می‌کند، دیربازی‌ست که استدلال‌ها با منطق بیگانه شده‌اند، شیپور از سر گشادش دمیده می‌شود. در این آشفتگی و سردرگمی چندین و چند ساله است که فردی از «اعماق» می‌آید و بازماندگان آرزوهای بربادرفته را مخاطب قرار می‌دهد:
ببخشید، ولی فراموش مکنید!
پیام او وقتی به «نمایندگی» از اهالی شهرک «خاوران» سر داده می‌شود، ولوله‌ای در جمعیت به پا می‌کند: تعدادی بحث را «اخلاقی» می‌کنند، شماری به جنبه‌های حقوقی آن می‌پردازند، گروهی شعار می‌دهند و «مزدور پلید» را افشاء می‌کنند، عده‌ای که هنوز نظریه‌های «پلخانوف» را دنبال می‌کنند، به اطاق‌هایشان می‌روند و با دنیا قطع رابطه می‌کنند، شاعران در وصف همین نیم بیت چه همه قصیده می‌سرایند و مدیحه تحویل می‌دهند... اکثریت اما هیچ نمی‌گوید و کاری به این کارها ندارد. اینان دنیا را سه طلاقه کرده‌اند.
می‌پرسیم: این «ما» چه کسانی هستند که سفرۀ خالی‌شان را هراز گاه آن سوی مرز پُر رونق می‌کند؟ چرا سرمشق‌هایشان را دیگران برای‌شان می‌نویسند؟ بهتر است با خودمان بیشتر آشنا شویم:
از اهالی آن طرف رودخانه شروع می‌کنیم: برخی، زخم‌های شکنجه‌هایشان ناسور شده است، برخی اجساد جگر گوشه‌هایشان را در گورهای بی‌نام و نشان یافته‌اند، برخی در جای جدیدشان به مرگ تهدید شده‌اند، برخی، مرگ را در خانۀ جدیدشان تجربه کرده‌اند. اغلب اینان که سالها به آقا و آقازاده‌ها چنگ و دندان نشان می‌داده‌اند، حالا سالی یکبار پول‌های «سوشیال»شان را در ماسوله و کلاچای و دربند و سولوقون به حلقوم مبارک می‌ریزند و راه به راه به سیستم سرمایه‌داری متلک بار می‌کنند... تعدادی هم که تن رنجور را به آب زده‌اند، هیبت رودخانۀ مواج و گل آلود، آنها را برداشته است.


زندانی سیاسی «آزاد» باید گردد!
گفتگو با محمود خلیلی «گفتگوهای زندان»

مرداد و شهریور دیگری در راه است...
در برخی از حوزه‌ها و عرصه‌های اجتماعی، تلاش‌های عملی و نظری جسته گریخته‌ای صورت گرفته تا زبان مشترک فراهم آید، ظرفیت‌های عملی بالا رود و به طریق اولی تأثیرگذاری‌های اجتماعی بیشتر شود.
حتا اگر عامل جبر و عنصر «تنهایی» موتور محرکه‌ی این تلاش‌های اجتماعی در نزد حداقلی از ایرانیان بوده باشد، با این حال این نیاز واقعی‌ست و باید آن را به رسمیت شناخت.
متأسفانه در این رویکرد نوین (قطع رابطه با سنت‌های عهد بوقی گذشته) سر «زندان سیاسی» همچنان بی‌کلاه مانده است. با وجود تلاش‌های منفرد دوستانمان، هنوز در عرصه‌ی عمل، مراسم‌های سالی یکبارمان در پشت میله‌های زندان برگزار می‌شوند.

* * *
از آنجا که همین روزها قرار است جملات و عباراتی زیبا و دلنشین در رابطه‌ با سالگرد فاجعه‌ی زندانهای ایران، در تولید انبوه وارد بازار مصرف ایرانیان شود (نوشته‌هایی که دیگر نه میل خواندن را در خواننده ترغیب می‌کنند و نه شوق یاری و یاوری را در آنان تقویت) باید بگویم که سال گذشته در سطح اروپا یازده گردهمایی در یک هفته به زندانیان سیاسی اختصاص داشته است. (این آمار من است) به جز دو استثناء، شرکت‌کنندگان این مراسم‌ها کمتر از صد نفر برآورد شده‌اند. به زبان ارقام، از نزدیک به دو میلیون ایرانی مقیم اروپا در سال گذشته، حداکثر دو هزار تن یاد و خاطره‌ی زندانیان سیاسی را گرامی داشته‌اند.
اگر با در نظر گرفتن این واقعیت تلخ، ساز نوشته‌ها و اطلاعیه‌هایمان را کوک کنیم، سقف آسمانمان ترک برمی‌دارد و جوهر قلم‌هایمان خشک می‌شود.


تواب
گفتگو با شهاب شکوهی «زندانی سیاسی دو نظام»

...چشمان بی‌فروغش از نفرت و خشم به سرخی می‌زند. پای‌کوبان در حالی که دیوانه‌وار خود را پیچ‌وتاب می‌دهد، مشت‌های گرده کرده‌اش را بالا و پایین می‌کند و سپس با الفاظی تکراری و چندش‌آور جان زخمی‌ و خسته‌ات را در آن «قرنطینه‌ی اسلامی» نشانه می‌گیرد.
گاندی و نهرو هم که باشی کم می‌آوری و وجودت از کنیه و خشم آکنده می‌شود؛ وقتی که می‌بینی آن که فرمان مرگ و فنای تو را این‌چنین بی‌پروا صادر می‌کند، رفیق دوران کودکی و همرزم سال‌های جوانی‌ات است.
و حالا پس از گذشت سال‌ها از آن کابوس دهشتناک، ما چگونه می‌توانیم «تواب» را به عنوان قربانی «نظام سرکوب» به او یادآوری و معرفی کنیم... اتفاقاً تمام مشکل ما از همین‌ جا شروع شده است.
برای بررسی و شناخت دقیق از عملکرد نظام زندان سیاسی در جمهوری اسلامی، حداقل سه روایت متفاوت را باید در کنار هم قرار داد تا بتوان به درک درستی از ماهیت ایدئولوژیک و سرکوبگر آن نظام اهریمنی نایل آمد:
روایت زندانیان سیاسی، روایت توابان و روایت زندانبانان و حاکمان زندان.
برخورداری از «روایت سوم» امید و آرزوی همه‌ی آزادیخواهان و عدالت‌جویان ایرانی است که با سرنگونی جمهوری اسلامی میسٌر می‌شود. هرچند برخی از کسانی که در گذشته از عناصر سرکوب حکومتی به شمار می‌رفته‌اند، با افشاگری‌هایی از آن دوران سیاه، این روند تاریخی را تسریع بخشیده‌اند. «روایت اول» با همه‌ی افت و خیز‌هایش، چشم‌تنگی‌ها و دلتنگی‌هایش،از اقلیتی از آن برگ‌های زرینی بوده که بر حافظه‌ی تاریخی طیفی از ایرانیان خوش نشسته و نقش بسته است.
تناقض، سردرگمی و سرگردانی در رویکرد به «روایت دوم» بوده است. انگشت‌شمارانی که سال‌ها زندان و زندانی سیاسی را از منظر «انسانی-حقوق بشری» مورد توجه قرار داده بودند، یک «سیبا»ی تواب با حضور مرموز و قلدرمنشانه‌اش کافی بود تا همه‌ی رشته‌های ایشان را پنبه کند. حادثه‌ی «سمینار آلمان» پیش از آن‌که نشان از حضور ظفرمند و با برنامه‌‌ی یک تواب در جمع ایرانیان تبعیدی و زندانیان سیاسی(سابق) باشد، حکایت از آماده نبودن فکری و نظری ایرانیان در مواجهه با پدیده‌ی تواب بوده و است.


خارجی‌های مادر... راسیست
«گفتگو با رضا»

دو ماه تمام «خارجی‌»ها سوژه‌ی رسانه‌های گروهی کشور انگلستان بودند. ظاهراً تعداد زیادی از مهاجران که جرم‌های سنگینی نظیر قتل، سرقت مسلحانه، تجاوز به زنان و کودکان و... مرتکب شده بودند از دست «قانون» گریخته‌اند و پلیس هم هیچ رد و نشانه‌ای از آنها در دست ندارد.
پس از هفته‌ها کشمکش و رویارویی میان رسانه‌ها و دولت «کارگری» انگلستان، جنگ مغلوبه می‌شود. وقتی تیم “spin doctor” تونی بلر به لکنت زبان دچار می‌شود و نخست‌وزیر انگلستان با تأیید ضمنی نارسایی‌هایی در وزارت کشور پرچم تسلیم را بلند می‌کند، جای تردیدی باقی نمی‌ماند که این جنگ بلاگردان می‌خواهد: “charls clark” از وزارت کشور کنار گذاشته می‌شود تا غائله رسانه‌ها آرام ـ آرام فروکش کند.
* * *
در این فاصله‌ی زمانی دوستان بی‌شماری از فعالین سیاسی و اجتماعی را در مقابل پدیده‌‌ی فوق قرار داده و نظر ایشان را جویا می‌شوم. می‌خواهم درجه‌ی‌‌ نزدیکی و اشراف آنها را به موضوع های اجتماعی بدانم و با تحلیل‌های آنان آشنا شوم. امّا شوربختانه تمام راهها بسته و تمام درها گل گرفته است. پاسخ‌های یک سطری که دنیا و پدیده‌هایش را از فرط سادگی، پیش پا افتاده و مسخره جلوه می‌دهند، در اکثریت مطلق قرار دارند: این جنگ تبلیغی، ادامه سیاست‌های خارجی ستیزی دولت‌های غربی، در راستای اِعمال محدودیت‌های هر چه بیشتر بر پناهجویان است و قویاً باید محکوم گردند... در این میان یکی از دوستان ایرلندی‌ام می‌گوید: Lets talk about it!


شعر زندان و پاره‌ای حرف‌های دیگر
«در گفتگو با ایرج مصداقی»

«اسفندیار» را که در دام بلا گرفتار کردند، تو به خود لرزیدی. دیگر روز، وقتی «ابراهیم» را هم برخلاف توصیه‌ی خداوندشان گردن زدند، زمان برای تو از حرکت ایستاد و ثانیه‌ها در آن مکعب سرد و مفتول‌های تو در تو منجمد شد... و تو همچنان می‌لرزیدی.
«خدا» را که در تمام مرداد و شهریور در ضیافت‌های «قربتا‌ الی‌الله» با هر ضرب آهنگ تازیانه صدایش کرده‌ بودی، در آن دور دست‌ها مرده‌اش می‌یابی... این حیرانی رنج بی‌پایان مسیح را می‌مانست.
تق تق‌های مورس که در هشتمین روز آن ماه سیاه خبر اعدام مجتبی و محمد و سیروس را می‌آورد؛ رعشه‌‌ای بر اندامت می‌اندازد. اما تو با به خاک افتادن فرانک بر خاک تن‌ات افتادی و در خاطره‌ی چشم‌هایش هزار تکه شدی... این درد را باید به کجا می‌بردی؟
و حالا دو ماه و دو روز است که تو بر خود می‌پیچی و به یکباره در آن غروب غمگین، دستانت بی‌اختیار به سوی آسمان بی‌ستاره‌ای می‌رود که خدایش را پیش‌ترها مرده یافته بودی، و بی آن‌که بدانی چرا، از او طلب عفو می‌کنی... تنها همدم‌ات؛ دستنوشته‌های سلول انفرادی هم تو را بایکوت می‌کنند.
مهر که به آخر می‌رسد «مهران» را که بر زخم‌های ناسورش «عدل علی» را جاری‌ کرده‌اند، روانه‌ی بند می‌کنند. در همایش زخم و زنجره و زنجیر، کنتور مرگ می‌رود تا شماره‌ای دیگر اندازد. مهران زندگی را جرعه جرعه می‌نوشد تا کورسوی امید و استقامت را در دلت روشن کند. صدا که اوج می‌گیرد، سیمای تو دیگرگون می‌شود؛ نوایی گرم و دلنشین، سرودی عاشقانه. و تو این بار چنان می‌لرزی که پس از سه ماه و سه روز خود را ایستاده می‌یابی. با غرور کمر راست می‌کنی و بر بام دماوند می‌نشینی، و باز بی‌آن‌که بدانی چرا، زیباترین شعر حماسی را بر صفحات خونین تاریخ کشورت ثبت می‌کنی... منشور شعر زندان نوشته می‌شود.


ازدواج به قصد گرفتن اقامت
گفتگو با «شبنم»

پدیده‌ی «ازدواج پستی» در زندگی اجتماعی ایرانیان برون مرز، عمر تقریبی بیست ساله دارد و در باره‌ی آن بسیار نگاشته و انگاشته شده است. این پدیده در طول نزدیک به دو دهه شکل گرفته و شکل ساخته، رشد کرده و بزرگ شده، و زمانی که در مناسبات موجود باد کرده و فربه شده است، ترکیده و به اجزایی جدید و متکامل‌تری تبدیل شده است: مقوله‌ی «زندگی مشترک (بخوانیم ازدواج) به قصد گرفتن اقامت» نیز از آن جمله است.‌
این پدیده را بی‌آن‌که بخواهیم با پیش‌داوری‌های شتابزده از درون تهی و ساده کرده باشیم، از زبان یکی از «بازیگران» آن پی‌می‌گیریم.
آپارتمانی سه‌خوابه در منطقه‌ای دورافتاده، بیش از بیست تن از ایرانیان را در خود جای داده است. اینان پناهجویانی هستند که از شهرهای مختلف انگلستان «غیرقانونی» به پایتخت آمده‌اند تا هم «هویت» جدیدی کسب کنند و هم در بازار کار متعفن ایرانی، کار و «کالا»ی‌شان را یکجا در طبق اخلاص گذارند.
در جامعه‌ بی‌در‌کجا، اما پر زرق و برقی که سگ صاحبش را برای دلجویی و اظهار علاقه گاز می‌گیرد،«پناهندگان سیاسی» شریفی پیدا می‌شوند که خانه‌ی دولتی‌شان را به بیش از بیست هموطن اجاره دهند؛ آن هم با نیت دلجویی و اظهار علاقه.


کارزار «زنان»... کار زار «مردان»؟!
«گفتگو با آذر درخشان»

چرا «زنان» توانستند و «مردان» در بیست و هفت سال آزگار قادر به انجام آن نبودند؟
این پرسش، پاسخ ساده و پیش پا افتاده‌ای دارد و کافیست آن را از وسط، پیش و پس بخوانیم: بیست و هفت سال آزگار محیط «مردانه» پولتیک ایرانی هر جنبنده‌ای را از سر راه برداشت و هر مخالفی را با ویروس «ایسم»های شاخ‌دار به دیار عدم فرستاد. تا جایی که رفته رفته علی ماند و حوضی که از فرط تشنگی، زبانش ترک برداشته است.
برای آن معدود دوستانی که هنوز با ابروان کشیده به این سطور نگاه می‌کنند، باید بگویم که در ده ـ پانزده سال نخست مبارزه‌ی سیاسی ایرانیان در تبعید، «دشمن غدار» و عوامل پیدا و نهانش عدد قابل اعتنایی در مقایسه با خیل عظیم ایرانیان تبعیدی به شمار نمی‌رفتند. با این حال «کارزار» مردانه‌ی پولتیک ایرانی در زمینی جریان داشت و شب و روز قربانی می‌گرفت که کشتگانش از هر دو سوی، خنده برلبان «اسلام» می‌نشاند.
در این فرهنگ سیاسی مغرور و متفرعن، که همچنان به دنیای اطراف و آدمهایش با نگاه عاقل اندر سفیه می‌نگرد، حذف و انکار زنان، چشم گاو را می‌ماند. این، رمز گشودن قفلی است که در ابتدا به طرح آن اقدام کرده بودم.
* * *
«کارزار زنان» چند باری از منظر «ما» مورد «نقد» و تفقد دوستان قرار گرفته است. ره توشه‌ی این سفرهای غالباً «سیاسی ـ عبادی» سطرهای زرینی بوده که به ترویج و اشاعه‌ی فرهنگ «حکم» و «تحکیم» در جامعه‌ی ایرانی خارج کشور یاری رسانده است. در این نوشته‌ها کمتر می‌توان از چاهها و چاله‌ها، و چالش‌های پیش روی زنان کارزار نشانی گرفت.

پیش‌تر جوانبی از کمپین کارزار زنان را قبل برپایی‌اش، در گفتگو با یاسمین میظر مورد تأکید قرار داده بودم. حالا که دوستان و رفقای زن بارشان را به مقصد رسانده‌اند، موارد دیگری از کمپین را در گفتگو با آذر درخشان مورد توجه قرار می‌دهم.
این گفتگوی تلفنی بر روی نوار ضبط شده است.


اوضاع بهتر می‌شود؟
«گفتگو با کوروش عرفانی»

«هیوا» را یکسالی بود که ندیده بودم. قبلاًها هم او به کردستان عراق رفت و آمد می‌کرد (البته بی‌سر و صدا) امّا در یک سال اخیر آنجا بیشتر می‌ماند و اینجا کمتر(و برایش تبلیغات هم می‌گذاشت).
دوروبری‌ها می‌گویند که دلیل آمدن او در این دوره، و عکس یادگاری گرفتن با دوستان در کنار رودخانه‌ی تیمز و پارلمان انگلستان، دو سره بار کردن الاغ افلیجی ‌است که در آن طرف سرخاب و سنجد و تسبیح شاه مقصود و قرص وایاگرا بار آن است و در این سوی، قطعات کامپیوتر و تلفن موبایل و عکسهایی که مظهر تجدد و مدرنیته است.
راستش هیچ وقت از «بیزنس‌مَن» شدن بچه‌های سیاسی (سابق) دل خوشی نداشتم و از آن وحشت داشتم. چرا که دیده و شنیده بودم این جماعت برای جبران مافات چه کارهایی که نمی‌کنند و چه توجیهات ابلهانه‌ای را در سجاف خورجین‌های پول‌سازی‌شان منگنه نمی‌کنند.
در فرهنگ «کاسبکارانه» کاسبهای ایرانی اگر با ماشین‌های لودر و بوقلتون وطنی به در و دیوار می‌کوبند تا با دراز کردن آدمها و ارزش‌هایشان، راه یک ساله‌ای را یک‌شبه طی کنند، فرهنگ حاکم بر اندیشه‌ی «پول سازی» میدان‌داری می‌کند. سیاسی کار سابق امّا برای این فرهنگ ارتجاعی توجیهات عقلی می‌تراشد و آن را تئویزه می‌کند.
«هیوا» از بهتر شدن اوضاع در کردستان عراق می‌گوید و با خنده‌ای مرموز بشارت می‌دهد که در آینده‌ای نزدیک، با تغییر و تحولاتی که در انتظار ایران است اوضاع از اینی که هست بهتر خواهد شد.
از دیدن و مصاحبت با او ترس برم می‌دارد و با دلهره و اضطراب به بستر می‌روم. یک هفته‌ی بعد، کابوسی که در خوب و بیداری دیده بودم را در گفتگویی با کورش عرفانی در میان می‌گذارم. در خلال هفته‌ای که گذشت این پرسش بارها ذهنم را به خود مشغول کرده است: با سرنوشتی که در انتظار ایران طاعون زده است، آیا براستی اوضاع از اینی که هست بهتر خواهد شد؟


اتم و دیدگاه‌های مردم


برنامه‌ی اتمی جمهوری اسلامی تاکنون واکنش‌هایی را در سه جبهه‌ی فکری - سیاسی ایرانیان در پی داشته است: منفردین سیاسی و نیروهای اپوزسیون در خارج، مخالفین قانونی نظام در داخل، و بالاخره دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور. هدف این تلاش اجتماعی مقایسه‌ی تطبیقی نظرگاههای این سه قطب فکری - سیاسی نسبت به پروژه‌ی هسته‌ای جمهوری اسلامی نمی‌تواند باشد. امّا از آنجا که «مشروعیت» بسیاری از نوشته‌ها و تحلیل‌های اجتماعی این سه قطب از پدیده‌ای به نام «مردم» گرفته شده، از این روی بخشی از این بررسی آماری بر همین پدیده‌ی موهوم تمرکز خواهد کرد: به راستی «مردم» از برنامه‌ی هسته‌ای جمهوری اسلامی چه می‌دانند و نسبت به اهداف و پیامدهای اجتماعی آن چه عقیده‌ای دارند؟ در این نظرسنجی که در خارج کشور انجام می‌پذیرد، اگر با دیدگاههای طیفی از کوشندگان عرصه‌ی سیاست و فرهنگ آشنا نشویم، بی‌تردید تلاشی ناقص و ناکارآمد را به انجام رسانده‌ایم. و این در صورتی است که اغلب تولیدات نوشتاری خارج کشور پیرامون برنامه‌ی هسته‌ای جمهوری اسلامی بر پارامترهای جهانی و عوامل اقتصادی- سیاسی فرا ـ مرزی بذل توجه داشته است. از این روی، پرسش‌هایی که با این دوستان در میان خواهم گذاشت، پرسش‌هایی است که بر «محورهای ملی» تأکید و توجه داشته‌اند.


اخلاق سیاسی


چند روز قبل از مراسم روز زن در تهران، گفتگو ـ گزارشی تهیه کرده بودم اما به دلایلی که شرح گوشه‌هایی از آن خواهد رفت، در کمتر از 24ساعت آن را از سایت «گفتگو» برداشتم و سپس طی نامه‌ای از سایت‌های دیگر نیز خواستم تا از چاپ آن خودداری کنند. ماجرا از چه قرار بوده است؟ برای شروع و در مدخل این ویرانه، ذکر مقدمه‌ای را ضروری می‌بینم: در زمانه‌ای که برای ایرانیان تبعیدی از زمین و آسمان بلا می‌بارد و دستاوردهای اجتماعی‌‌‌شان در هجوم مغول‌واره‌ی دستاربندان اسلامی (شاخه‌ی خارج کشور) به یغما و تاراج می‌رود و برای برپایی نشستی پنجاه نفره، و یا انتشار بولتنی زیراکسی، هنوز هشت‌شان در گرو نه‌شان باید باشد؛ در زمانه‌ای که بیش از نود درصد «فعالیت‌های فرهنگی» ایرانیان در یک سال گذشته با تمهیدات بیت رهبری و خاصه خرجی‌های «سردار سازندگی» در سالن‌ها و هتل‌های پنج ستاره‌ی دولت فخیمه برگزار شده است؛ و بالاخره در زمانه‌ای که صف «دوست» از «دشمن» به تارمویی بسته شده و دیگر مدت‌هاست که دوستان سابق پوندهایشان را با ریال و تومان وطنی طاق می‌زنند تا با خرید ویلایی در شمال ایران دوران بازنشستگی از سیاست را بیمه کنند، گمان نمی‌کنم از دوستی «دوستانی» که زحمت دشمن را کم کرده‌اند، ملالی باید به دل راه داد. در این فضای آلوده است که باید به قلمم هی زنم و شادی خصم خبیث را در این روایت فراهم نیاورم. از این روی ترجیح می‌دهم نیش خنجر نامرادی‌ها را با تن خود آشنا کنم تا اینکه خوراکی برای امنیت خانه‌ی اُم القرا فراهم کرده باشم.


چهارپازل، سه بازیگر، دو دیدگاه، یک حرکت اشتباه، کیش... مات
«گفتگو با محمدرضا شالگونی»

پیش از حمله نظامی آمریکا و انگلیس به کشور عراق، جمهوری اسلامی نیروی چند هزار نفره‌ای به خاک آن کشور روانه می‌کند. این لشکر مغزشوئی شده «رسالت الهی» برعهده دارد. در پایتخت اسلامی طرحی ریخته شده تا عراق «آزاد» شده از جور صدام حسین به میکروب مهلک انقلاب اسلامی آلوده شود. در «شورای عالی امنیّت ملّی» صحبت از جنبش شیعیان مردم عراق است. پرسش این است: ارتش آمریکا که به پیشرفته‌ترین سیستم موشکی از راه دور مجهز است و ماهواره‌ها کوچکترین تردد و جابجائی این نیروهای نظامی، عقیدتی را زیر نظر دارند چرا با شلیک چند موشک هدایت شونده پرونده انقلاب اسلامی در کشور عراق را برای همیشه مختومه اعلام نکرد؟ مگر در مورد ترکیه و ورود بخشی از ارتش آن کشور به شمال عراق کاری غیر از این انجام داد؟ فکر می‌کنم پاسخ بخشی از این پرسش را بتوان در حمله صدام حسین به کشور کویت جستجو کرد. یورشی که با مشاوره پنتاگون و چراغ سبز سازمان سیا (CIA) انجام گرفته بود. صدام حسین می‌بایست به دامچاله‌ای قدم می‌گذاشت که در نهایت نابودی و ویرانی عراق را در برداشته باشد. حال این پرسش مطرح می‌شود: آیا سناریوی حمله نظامی به خاک ایران، یک هفته پیش از شروع جنگ عراق، در تهران و واشنگتن ریخته شده است؟ این فرضیه را مبنای گفتگو با چند شخصیت سیاسی ایرانی قرار می‌دهم.


کارزار چهار روزۀ زنان
گفتگو با یاسمین میظر

طیفی از زنان ایرانی مقیم خارج حرکتی را متفاوت با گذشته برای ماه مارس امسال تدارک دیده‌اند. سازماندهی و استقلال عمل ایشان حس خوبی را منتقل می‌کند و مخاطبین را به وجد می‌آورد. حضور در این عرصه و تثبیت و ماندگاری در آن، بی‌گمان حکایت‌های شنیدنی‌ای با خود داشته، از کارزارهایی خونین و نابرابر... با آن میادین مین‌گذاری شده به قدر کافی آشنا هستیم و «امیران ارتش جنگ» را به خوبی می‌شناسیم. تا اینجای کار، ماه عسل یک وصلت فرخنده را می‌ماند و شورانگیز است. امّا با دلهره و تردید چه باید کرد؟ تجربه‌های تاکنونی را می‌گویم که در گستره‌ی بی‌کران تاریخ تکرارها و ملالت‌ها، چشم‌های دل نگران را از خود بی‌خود می‌کند و به جان‌شان آتش می‌زند: آیا دوباره در آن بالا بالاها خبرهایی‌ست که پائینی‌ها از آن بی‌خبرند؟ آیا این بار هم ترتیب مسابقه‌ای را در استادیومی خالی از تماشاگر داده‌اند و قرار است در دقایق آخر بازی گلی را وارد دروازه‌ی حریف کنند؟ یا که نه، این نق زدن‌ها زخمه‌ی سازهای شکسته‌ای‌ست که برای دراز کردن دیگران کوک شده است؟ این سؤالها و خیالها اگر بی‌جواب بمانند، مالیخولیای تن و جانت می‌شوند، و نیز شادی از ما بهتران را فراهم می‌کند.


مرغ سحر ناله سر کن
«گفتگو با سحر»

... پس کی پرستوهای مهاجر در خانه‌ای امن، رنج سفر را از تن به در می‌کنند و آرام می‌گیرند. کجاست آن خانۀ امن؟ وقتی به تماشایشان می‌نشینم، در غریبانه غروب شب‌های تبعیدشان، نه صلابت پروازشان را می‌بینم و نه ره توشۀ در نوردیدن‌های دشت و کویرشان به چشم می‌آید. تنها بال‌های شکسته‌ای‌ست که حسرت خندۀ پرنده را تداعی می‌کند. با عزیزی دیگر ـ در خانۀ امن ـ به گفت‌وگو می‌نشینم. سه ملاقات با «سحر» داشتم؛ اولی، او بی‌مهابا می‌پرسد و من پاسخ می‌دهم (قبول کرده بودم آخر). در دیدار دوم گفت‌وگویی صمیمی با هم داشتیم. و در این آخرین تماس «سحر» می‌پذیرد تا گفت‌وگویمان ضبط شده باشد. این نازنینان را باید دریافت، قربانیان نظام زن ستیز و شادی گریز «اسلامی»‌اند اینان. «سحر» و خواهر خوانده‌هایش، سالهاست که از رنج بی‌حقوقی در تبعیدگاه‌های «مردانه» ایرانی، در تبعید مضاعف روزگار می‌گذرانند. محیط‌های اجتماعی موج سوم پناهجویان ایرانی مورد نظر است. تشکل‌های زنان ایرانی باید به خود آیند...


اسکوات*، مستی، شعر، نشئگی... و دیگر هیچ!
«گفتگو با نسیم»

حتا اگر بخواهیم هم نمی‌توانیم، سخت است فهمیدن‌شان، نمی‌خواهند بفهمندشان. برای همین آدرس اشتباه می‌دهند و در چشم برهم زدنی چهره می‌گیرند. و هرگز اعتماد نمی‌کنند. «اعتماد» پوزخند برلبانشان می‌نشاند. «پریسا» که در عصبانیت کارش را «جندگی» می‌خواند و می‌گفت به مادرش می‌گوید دندانپزشکی می‌خواند، صورت و سیمای هیجده ساله‌ها را هم نداشت. گفتگویم با او را هر چه سعی کردم نتوانستم بیشتر از همان نیم صحنۀ شب نخست پیاده کنم. در دو تماس با «ماهرخ» که به فاصلۀ زمانی ده روز بود، دو آدم کاملاً متفاوت را می‌دیدم. اولی، دختری جوان با همۀ آرزوها و امیدها، شکست‌ها و سرخوردگی‌ها، و گذشته‌ای که می‌گفت چند سال آخرش در «کثافت» به هدر رفته، و حالا وقت جبران گذشته است. ده روز بعد، او زن جا افتاده و میانسالی را می‌مانست که حریف می‌طلبید و برای ارضا حس انتقام، حاضر بود با چشم‌پوشی از همۀ داشته‌ها و خواسته‌هایش، زهر تلافی را برکام روزگار پلشت بچکاند ـ و می‌چکانید. حکایت «اسی» که آوار خاطرات «اسی»های دیگر را بر سرم خراب کرده بود، طوری که روزها و شبها را به خانه‌نشینی پناه برده بودم، حکایت غریب و کشنده‌ای بود. او مانیفست‌اش را این‌گونه برایم خلاصه کرد: اگر آدمها و سیستم‌اش را نگایی، آنها تو را می‌گایند. و بعد می‌گفت: برای مرد جماعت خوبیت ندارد که از «مغازه»ای دست خالی برگردد. اسی، روزگار و آدمهای دورو برش را واقعاً می‌گا... و خم به ابرو نمی‌آورد.


درختی که به خاطر می‌آورد
گفتگو با مسعود رئوف ـ سینماگر ایرانی

در کارنامۀ هنری مسعود رئوف فیلم‌های خوب و مطرحی ثبت شده که «درختی که به خاطر می‌آورد» از آن جمله است. دو سال قبل وقتی این فیلم در لندن به نمایش درآمد، در مقدمۀ گفتگویم با سازند‌ۀ فیلم، این گونه گریه‌ام را سردادم، چرا که اطلاع داشتم زندانی سیاسی‌ای در کشور کانادا خود را حلق‌ آویز کرده و فیلم حاضر ملهم از آن واقعۀ جان‌گداز است: «حبیب» آمد و از همان روز اوّل منتظر ماند. حبیب‌های دیگر هم کم‌کم آمدند. حبیب انتظار می‌کشید تا شاید روزی بتواند مرثیه‌اش را برای کسی بخواند. حبیب‌های دیگر هم سراپا انتظار بودند. بعد از سالها امّا، حبیب چیزی نگفت. حبیب‌های دیگر هم تا می‌آمدند سخنی بگویند با چشمان سرخ و ابروان چین خورده‌ای روبرو می‌شدند که حکایت‌ها با خود داشت. نگاهها «مشت محکمی بودند بر دهان این و آن». برق نگاهها، خشم «خدا» بودند انگار. عاقبت یک روز طاقت حبیب طاق شد. حبیب‌های دیگر هم وضع بهتری نداشتند. این بود که در یک بعد از ظهر سرد زمستانی ـ که برف خانۀ دلها را سفید کرده بود ـ حبیب رفت و نشست پای سرو پیری که شاخسارش آشیانۀ صدها پرندۀ مهاجر بود. به یکباره برف از باریدن ایستاد و طوفان آرام گرفت تا حبیب بتواند غزلواره‌هایش را برای آن تنها محرمان تا سپیده دم بخواند. شاخه‌های درخت، مهربان‌وار چتری شدند گرداگرد سر حبیب.


شاکیان تاریخ چه می‌گویند؟
پای درد دل فرزندان اعدامی

ابتدا نزد پناهجویان ایرانی می‌روم؛ از بیش از چهل پناهنجویی که کمتر از سه سال در انگلستان اقامت دارند، نظرشان را راجع به مجازات اعدام می‌پرسیم (دراین نظرخواهی دوستانی جوان همراهم بودند). اظهار نظرها خیره کننده است؛ تنها یک نفر مخالف مجازات اعدام است و فرد دیگری هنوز به‌جمع‌بندی نهایی نرسیده است. ـ به جز یک تن، هیچیک در فعالیت‌های سیاسی ایرانیان شرکتی نداشته‌اند. ـ این عده از مراسم‌هایی که تاکنون برای بزرگداشت زندانیان سیاسی در این شهر برگزار شده، اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند. ـ سه تن از شنیده‌هایشان می‌گویند که تعدادی را در دوران انقلاب زندانی و اعدام کرده‌اند. بقیه، مقوله زندانی سیاسی را در سالهای بعد از خرداد 76 مورد ارزیابی قرار می‌دهند. در مملکتی که تمام راهها به «روم» ختم شده و حکایت داغ و درفش اپیدمی مهلکی بوده که از یک نسل به نسل دیگر انتقال یافته، فراموشی، عامل ماندگاری، باز تولید شدن و دگردیسی این ویروس صد ساله بوده است.


روایتی از زندان و پرسش‌های جوانان
«در گفتگو با احمد موسوی»

باز هم برگی از خزانه تاریخ خزان زده‌مان بر زمین خاطره‌ها می‌نشیند؛ «شب بخیر رفیق» روایت احمد موسوی از زندانهای جمهوری اسلامی است. راوی که بیشترین دوران اسارت ده ساله‌اش را در زندانهای شمال ایران سپری کرده، در تلاش صادقانه‌اش کمتر توانسته به دخمه‌های تاریک و پستوهای تو در توی زندان شهرستان‌ها ـ که اطلاعات اندکی از آنها در دست است ـ نور معرفت بتاباند. این کمبود را باید در عدم موفقیت کتاب، در بررسی و تشریح روابط درونی زندانیان سیاسی در زندانهای لاهیجان، انزلی، رشت ولاکان جستجو کرد. ویژگی دیگر «شب بخیر رفیق» ـ همچنان که از نامش برمی‌آید ـ نگاه و زبان «ویژه»ای است که هر از گاه با نمایان ساختن خود در لابلای صفحات کتاب، هم احمد موسوی را از وارد شدن به خلل و فرج زندان سیاسی بر حذر می‌دارد و هم در اقدامی ناخواسته، مخاطبین کتاب را به طیف معینی محدود می‌کند. با این اوصاف باید اذعان داشت، اطلاعاتی که احمد موسوی از زندانها و زندانیان سیاسی شمال ایران به خواننده منتقل کرده است، غالباً اطلاعاتی با ارزش، دقیق و قابل اطمینان هستند. این خصوصیت، دقت و صداقت نگارنده را در نگارش کتاب مورد تأیید قرار می‌دهد.


جمهوری مشروطه؟ !
در حاشیۀ نشست برلین «گفتگو با حسین باقرزاده»

هر چه بر عمر سالهای تبعید افزوده می‌شود، انگار در ماراتون پر پیچ و خم مردم‌گریزی و جداسری از توده‌، نیروهای سیاسی کشورمان انرژی و پتانسیل بیشتری پیدا می‌کنند. بازی دلنشین یارگیری در بالا و توصیه و ارشاد به پایین، دیر بازی است که رونق بسیاری یافته است. گویا تقدیر این بوده که فعالیّت‌های اجتماعی‌مان یا باید در پشت‌بام‌خانه‌ها باشد و یا در پشت اطاق‌های در بسته. جا و مکانی که «غریبه» را در آنها راهی نباشد. اواخر سپتامبر امسال نشستی در معیّت طیفی از جمهوری‌خواهان ملّی، مشروطه‌طلبان ایرانی و... در شهر برلین برگزار می‌شود. تا زمان نگارش این نوشته هیچگونه اطلاعی از این نشست به سمع و نظر مردم نرسیده است. گروهی معتقدند که نشست برلین قرار بوده محرمانه برگزار شود. امّا با درز کردن خبر به بیرون، دست‌اندرکاران در مقابل عملی انجام شده قرار گرفته‌اند. گروهی دیگر این ادعا را از اساس بی‌پایه می‌خوانند. در این رابطه با یکی از شرکت‌کنندگان نشست برلین به گفتگو می‌نشینم. حسین باقرزاده در این گفتگوی تلفنی به پرسش‌های مطرح شده با سعۀ صدر پاسخ می‌دهد.


مروری بر روایت‌های زندان
در گفتگو با ناصر مهاجر

مرداد و شهریور دیگری را پشت سر گذاشتیم. در سالگرد جنایت بزرگ، امسال هم، مادران، خاوران را گلباران کردند. در خارج کشور امّا در بر همان لولای قدیمی‌اش می‌چرخید. به جز یکی ـ دو نمونۀ استثنایی، حکایت‌مان سال از سال بود و دریغ از پارسال. پس از گذشت دو دهه از کشتار زندانیان سیاسی در ایران، مراسم یادمان عزیزانمان هنوز در جمع‌های «خود»مانی برگزار می‌شود. در این مراسم‌ها شنیدن نام اعدامی دیگراندیش به رویایی می‌ماند که باید به گور برده شود. در چنین اوضاعی بارها از خود پرسیده‌ام: آیا می‌توان باور داشت که تمام روایت‌های زندان ـ حتا آنهایی که پرچم مبارزه با رژیم جهل و جنایت را برافراشته‌اند ـ خاطرات مستند زندان و زندانیان سیاسی بوده است؟


اعتیاد و دریچه دوربین - گفتگو با مریم اشرافی


مجید خوشدل: به نظر تو... چرا آمار اعتیاد در ایران اینقدر بالاست؟ چرا اکثر مصرف کنندگان از قشر جوان جامعه هستند؟
مریم اشرافی: در بین جوانها، جوانهای بالا شهری هم ... اعتیاد شایع بود... آنها می‌گفتند امیدی به آینده نداریم. اکثر آنها می‌خواستند در حال زندگی کنند و آینده برایشان اصلاً مهم نیست...


انشعاب، جدایی و ...
در گفتگو با محمد فتاحی (حکمتیست)

مجید خوشدل: ... قطعاً نباید احساس خوش‌آیندی داشته باشی از این‌که با جداشدن‌تان از حزب کمونیست کارگری ایران، کمر منسجم‌ترین تشکل چپ ایرانی در خارج از کشور را شکستید. محمد فتاحی: جهت اطلاع‌تان در آن دوره من حدود چهار کیلو وزن کم کردم...


چه شد ... چرا این‌چنین شد؟
در گفتگو با محمدرضا شالگونی، پیرامون «انتخابات» اخیر ایران

مجید خوشدل: اگر فردی به شما بگوید با تصویری که اغلب جریان‌های سیاسی خارج کشور از «مردم» ارایه می‌دهند، موافق نیستم، چه پاسخی به او می‌دهید؟ محمدرضا شالگونی: من فکر می‌کنم باید به او حق بدهیم و به او بگوییم حق داری. چون در این‌باره کلیشه‌ها خیلی به‌کار برده می‌شود. منتها ...


«انتخابات» ایران، مردم و نیروهای سیاسی


پرده‌ی نهم نمایشنامه‌ی «انتخابات» به زودی در ایران به اکران عمومی گذاشته می‌شود. در ماهیت این پیِس شرم‌آور، اغلب نیروها و سازمان‌های سیاسی خارج کشور- شاید برای اولین بارـ به یک اتفاق نظر عمومی رسیده‌اند که آراء ایشان می‌تواند به یک بیانیه سیاسی مشترک ختم شود. اما آیا رسالت نیروها و سازمان‌های سیاسی کشورمان در صدور بیانیه‌های سیاسی مشترک – و غالباً مستقل- خلاصه می‌شود؟ اطلاعیه‌هایی که تماماً مردم را مخاطب قرار داده است. آیا پس از گذشت بیست‌و شش سال از عمر نظام اسلامی، هنوز تحلیل‌های اثباتی‌مان در مورد «انتخابات» باید در مرحله‌ی ماهیت ضد مردمی آن متوقف شود؟ آیا هنوز وقت آن نرسیده که به جای سخن گفتن از مردم کوچه و بازار، برویم و با آنان به گفت‌وگو بنشینیم؟ مصاحبتی که گاهی نوشیدن جام زهر را می‌ماند. آیا هنوز زود است دریابیم نظامی که سال‌ها بر علیه‌اش مبارزه کرده‌ایم، نظامی که یک قرن آن جامعه را به عقب رانده است، ارزش‌های فردی و اجتماعی مردمان آن کشور را هم دچار تغییرات بنیادین کرده است؟ آیا هنوز وقت تماس با مردم و شناختن زیر و بم آنان نرسیده است؟


گفتگو با یدالله خسروشاهی


مجيد خوشدل:...قبل از شروع گفتگو اجازه دهيد تکليفمان را با «مشت هاي گره کرده» در حوزه بحث و گفتگو روشن کنيم. براين اساس از شما مي خواهم که در کوتاه ترين جمله موضع سياسي تان را در قبال حمله نظامي به ايران بيان کنيد تا بعد به گفتگويمان بپردازيم. يداله خسروشاهي: من بدون بروبرگرد چنين حمله اي را محکوم مي کنم. مجيد خوشدل:... حال که بدهکاريمان را پرداخت کرديم! گفتگويمان را ادامه مي دهيم.


گفتگو با جوانی تنها


در لندن، شهری با ده‌هاهزار ایرانی، صدها و صدها مرکز کسب و تجارت وطنی، با چندین نهاد پناهندگی، فرهنگی و هنری ... باز او هم‌چنان تنهاست. و من برای هزارمین بار از خودم پرسیده‌ام: اگر نهاد‌های دست‌ساخته‌ی خارج کشوری‌مان پس از ربع قرن «مدنیت» یافته بودند؛ رسانه‌ها و روزنامه‌هایمان «روزنامه» و «رسانه» می‌بودند، در شبانه‌روز چه تعداد از این «خدا»‌گم‌کردگان را یافت می‌کردیم؟ خیال خام را به رؤیای شبانه بسپاریم و پای صحبت این جوان هم‌وطن‌ بنشینیم.


گفتگو با گیسو شاکری


جوامع نامتعارف و استبداد زده، هویت‌ فردی را برنمی‌تابد. شتاب هستیریک این جوامع در به حد نصاب رسیدن و مقبولیت یافتن، بازمانده‌های مقاومت و پایداری را در زیر چرخ دندۀ‌هایش خُرد می‌کند، تا اینکه تفکر و مَنشٍ مستقل را به سکتۀ مغزی دچار کند. در این جوامع «اقلیّت» هرگز محلی از اعراب نخواهد داشت. این حکم الهی، هم از جانبِ اکثریّت بی‌شکل مُهرتأئید می‌خورد، و هم از سوی عقوبت دیدگان منفرد به رسمیّت شناخته می‌شود. در عرصه‌ی «سیاست» آن‌چه که از بوستان بی‌بارو بر «پولتیک ایرانی» عبور می‌کند، بوی دلشوره و ماندگی می‌دهد: مسلمانی و یهودایی، مسیحایی و بودایی، گرایش به چپ یا راست، ملّی یا ظلِّی آل «علی»، انگاری رختهای عاریتی‌ای هستند که در دستان مردمان این ولایت، دست به دست می‌چرخند.


گفتگو با لیلا قرایی


آسمانٍ این شهر هم ابری و خاکستری است ـ ابر تیره‌ای که باریدن ندارد؛ در چند حضور پیاپی نزد دوستان و رفقای استکهلمی، فریاد «مرگ» از هر سوی به گوش می‌رسید: مرگ بر «شاعر» و «نویسنده»، مرگ بر «زندانی سیاسی سابق»، مرگ بر «فعال جنبش زنان»، مرگ بر او، بر من... مرگ بر ما! و این، تنها داستان آن اجتماع در خود فرورفتۀ محزون، در شهر یادها و یادگارهای بهمن بربادرفته نبود که مخالفین به مرگ محکوم شده باشند؛ و این، تنها داستان آن شهر نبود... امّا در ویرانۀ این شهر، مرگ‌آوران و مرگ‌ بازان وطنی زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ای داشتند.


گفتگو با شادی


«... در کمال ناباوری به من گفت که اصلاً نمی‌خواهد پولی بدهی! بعد گفت که اگر خواستم می‌توانم با او باشم و با او زندگی کنم! به من گفت که این نزدیکی‌ها هتلی است و می‌توانیم شب را با هم باشیم! خلاصه وضعیت روحی‌ام آنقدر بد بود که یکی از پناهجویان جوان – که واقعاً در حق من برادری کرد – به من گفت که هزینه‌ی سفرم را می‌دهد تا از آن‌جا کنده شوم. او دیده بود که من هر بار خسته و کوفته برمی‌گردم و هر مرتبه با یکی از آن‌ها سرشاخ می‌شوم ...»


گفتگو با ایرج مصداقی، نویسنده‌ی کتاب «نه زیستن نه مرگ»


تاریخ مدرن هرگز جنایتی را در ابعاد دستگیری، شکنجه و کشتار زندانیان سیاسی ایران در سال‌های ۶۷ تا ۶۰ به یاد ندارد که این چنین از حافظه‌ی تاریخی دو نسل زدوده شده باشد. اذعان کنیم که بر خلاف ادعاهای ساده‌لوحانه‌ و گاه جاه‌طلبانه‌ی برخی از ساده‌اندیشان برون‌مرزی، افکار عمومی غرب هم اطلاع زیادی از این فاجعه‌ی هولناک ندارد – چرا که تبعیدیان ایرانی چیزی برای عرضه کردن به آن‌ها نداشته‌اند. سرچشمه‌ی این فراموشی، رویکرد ما به «جنایت» و شالوده‌ی آن ذهنیتی است که غالب روایت‌های زندان بر آن آرمیده است. روایت‌هایی که «من» کانون همه‌ی فعل‌وانفعالاتی است که هیچگاه نبوده و هرگز اتفاق نیفتاده است. شوربختانه جواز عبور «من» در خلل و فرج وقایع زندان را غالباً تشکل‌ها صادر کرده‌اند. ویزایی که با محمل «مبارزه با رژيم جمهوری اسلامی ایران» صادر شده است.


گفتگو با جوانان


امیرغفاری (عضو هیأت مدیره‌ی جامعه‌ی ایرانیان لندن)، فرشاد محمدی (نوازنده‌ی سنتور، عضو سابق هیأت مدیره‌های کانون ایرانیان لندن و انجمن فارسا)، مهرداد عارضی (مسئول و گوینده‌ی بخشِ جوانان رایو رسا). . . . گروهی آنان را نسلی سرخورده و عاصی نامیده‌اند. جماعتی دیگر، صحبت از جنبشی سکولار و آزادیخواه می‌کند که میلیونها جوان را در زیر بیرق خود دارد. دستار بندان اسلامی هم درهر بحران و زمین لرزه‌ی اجتماعی، با بلاگردانی نیمی از جمعیت کشور، نیمه‌ی دیگر را به فساد و تباهی بیشتر سوق می‌دهند تا ثابت کنند «جامعه‌ی اسلامی» ایران، جامعه‌ای جوان است. و من هرگز نتوانسته‌ام تعریفی از این نسل ارایه دهم که درایده ال‌ها و عملکردهای قشر جوان ایرانی، تناقضی آشکار را نیافته باشم.


نتیجه‌ی نظرخواهی از مردم و نیروهای سیاسی در مورد حمله‌ی نظامی امریکا به ایران


گفتگو با تعداد متنابهی ازایرانیان مقیم لندن، نیروهای منفرد و سازمانهای سیاسی ایرانی. چهار سال قبل کمتر تحلیل‌گر سیاسی‌ای چهار سال آینده‌ی جهان را با « انتخاب» جرج بوش به ریاست جمهوری امریکا، سالهایی فارغ از جنگ و خونریزی توصیف می‌کرد. و حالا جهان چهار سال د یگر را انتظار می‌کشد تا تانکها و موشکهای امریکایی، خاک کشورها را به توبره کشند و «دموکراسی» را به جای حکومت‌های فاسد و خونریز بنشانند. در چهار سال گذشته رویکرد مطبوعات ایرانی خارج کشور به تحولات سیاسی، اجتماعی منطقه‌ی خاورمیانه و پوشش دادن خبری به جنگ عراق، حکایت از استیصالی ژورنالیستی داشته است. تا جایی که این روزنامه‌های «کثیرالانتشار» در شماره‌های پیاپی «آزادی» و «آزادسازی» عراق را به مردمان آن کشور تبریک گفتند. سازمانها و احزاب سیاسی ایرانی روی دیگر سکه را نمایندگی کرده‌اند. غالب این تشکل‌ها با فرموله کردن ایدئولوژیکی‌ی صورت مسئله‌ی عراق، تصویری را تاکنون ارایه داده‌اند که پنداری در ارتش‌های امریکا و انگلیس انشعابی رخ داده و طرفین با سنگربندی در خیابانهای بغداد و بصره و فلوجه به جان یکدیگر افتاده‌اند. اغلب این سازمانهای سیاسی همانند تجربه‌ی انقلاب بهمن، فاقد قدرت تشخیص در شناسایی اسلام دریده‌ی سیاسی در فعل و انفعالات اجتماعی منطقه‌ی خاورمیانه بوده‌اند.


گفتگو با مهرداد درویش پور


این گفتگو، نگاهی گذرا به بخشی از زندگی اجتماعی پناهجویان ایرانی است. این تلاش را در دو بخش تنظیم کرده بودم. بخش اوّل ـ گفتگوی حاضرـ شناختی علمی تراز کنش‌ها و واکنش‌های اجتماعی ـ سیاسی پناهندگان ایرانی در خارج از کشور است. در این مصاحبه بر مباحثی انگشت گذاشته می‌شود که یا برای عده‌ای «مقدس» است و یا برای تعدادی دیگر موضوع‌هایی پاسخ یافته و شامل مرور زمان شده. در صورتی که من فکر می‌کنم لاینحل بودن و کژ فهمی بسیاری از موضوع‌ها ومفاهیم اجتماعی ـ که ریشه در گذشته‌ی ما دارند ـ غالباً به همان صورت مبهم و بسته بندی شده درزندگی امروزمان در حالِ تولید و بازتولید شدن است. عامل اصلی گذشتن از «خطوط قرمز» و سفر به دیار «ممنوعه»ها دوستان و رفقای تبعیدی ما هستند. همانهایی که برای سالیان سال در کنارما بوده‌اند و امروز در تنهایی‌شان گمان می‌کنند که به آخر خط رسیده‌اند. چند ماه قبل با تعدادی از این عزیزان برای ساعتها به گفتگو نشستم. دوستان و رفقایی را می‌گویم که این روزها ترجیح می‌دهند از گذشته‌ی خود خاطره‌ای در ذهن نداشته باشند. این تلاش اجتماعی گامی در یاد داشتن خود و یادآوری این عزیزان است.


گفتگو با نیلوفر بیضایی، نویسنده و کارگردان تأتر


این گفتگو اولین محصول نهالی است که سالها پیش کاشته بودم‌اش. محصولات قبل یا آفت خوردند، و یا قبل از رسیدن و قابل مصرف شدن، خشکیدند و پخش زمین سختِ سُنت‌ها شدند. در تلاش‌های قبل «شاعر» و «هنرپیشه» و «سیاستمدار» و «روزنامه‌نگار» ترجیح دارند همچنان دست نیافتنی باقی بمانند. آنها نخواستند شخصیت حقیقی خویش را در کنار هویت حقوقی‌شان بنشانند و برای یکبار هم که شده از «من» سخن بگویند. در تلاش‌های قبل که ماهها به طول اتجامید دوستان ما مقاومت کردند، کش و قوس آمدند، چرخی زدند و در انتها گفتند: آخر مردم چه خواهند گفت؟ و این سؤالی بود که من بارها از خود پرسیدم: مردم چه خواهند گفت؟! مردمی که هاله‌ی زهد و تقدس را بر سر شاعر و سیاستمدار و هنرپیشه و روزنامه‌نگار و... نشانده‌اند چه خواهند گفت؟


سلاح اتمی ... حمله‌ی نظامی ... و دیگر هیچ!
گفتگو با محمد رضا شالگونی و یاسمین میظر

پرسش‌های بسیاری مطرح‌ است که هنوز بی‌پاسخ مانده و پرسش‌های دیگری که در جامعه‌ی ایرانی هرگز طرح نخواهند شد: آیا جمهوری اسلامی در چند قدمی دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای است؟ آیا می‌توان تصور کرد تصویر مُلایی را که یک انگشت بر روی کلید شلیک موشکهای اتمی گذاشته و انگشت دیگر را به سوی «بحارالانوار» محمد باقر مجلسی نشانه رفته؟ اگر چنین باشد چه سرنوشتی در انتظار انسانِ قرن حاضر است؟ و چه باید کرد؟


اين‌بار برای مردم ايران چه آشی پخته‌ايد؟
گفتگو با مهرداد خوانساری «سازمان مشروطه‌خواهان ايران (خط مقدم)»

مجید خوشدل: ...آيا شما با این مسئله موافقيد که جمهوری اسلامی در سخت‌ترین بحران سیاسی‌اش قرار دارد؟ با این فرق که راه‌حل‌های اين بحران برخلاف گذشته فقط در داخل ايران دست‌ یافتنی نيست. به زبان ديگر بسياری از داروهای « ضد سرطان» را جمهوری اسلامی بايد از آمريکا خريداری کند.
خوانساری: من فکر می‌کنم جمهوری اسلامی به بن‌بست رسيده است. اين بن‌بست و مشکلاتی که آنها دارند در تاريخ بیست و چهار سال گذشته بی‌مانند بوده. من تصور نمی‌کنم که اينها بتوانند راه‌حلی برای استمرار وضعیت موجود پیدا کنند. چون معتقدم که مخالفت با شرایط موجود، در تمام ابعاد و در بین تمام اقشار و طبقات مردم همه‌گير شده است. حتی من فکر می‌کنم خود آيت‌الله خامنه‌ای هم از شرایط موجود ناراضی باشد و خواستار تغییر شرایط موجود باشد...


 
گفت‌وگو
 
 

بازچاپ مطالب سایت «گفت‌وگو» با ذکر منبع آزاد است.   /  [www.goftogoo.net] [Contact:goftogoo.info@gmail.com] [© GoftoGoo Dot Net 2005]