تماس   آشنایی    مقاله    گفت‌وگو‌    صفحه‌ی نخست‌ 
 
 

«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران (1)
«مرجع تقلید»؛ نماد «از خودبیگانگی»

الف- از چند سال بعد از کودتای رضا خان تا اوایل دهه چهل شمسی، و نیز پس از وقفۀ «غائلۀ حوزه و بازار» در خرداد 42، و سرکوب و سپس فروافتادن آن، به سندی دست نیافته ام که ایدآل و آرزوی بیش از یک تا دو درصد از فعالان سیاسی، مدنی و فرهنگی ایرانی در رژیم پهلوی «حکومت اسلامی» بوده باشد. اما چرا نتیجۀ آن مبارزات طولانی به «حاکمیت الله» در آن جامعه انجامید؟

ب- در طول دوران پنجاه و هفت سالۀ حاکمیت رژیم پهلوی، مبارزات سیاسی، مدنی و فرهنگی (مبارزات دانشجویی به طور خاص) با سکسکه هایی چند، تداوم و استمرار داشته است. اما چرا در بیست و پنج سال گذشته، کنشگران سیاسی و مدنی ی دهه پنجاه و شصت شمسی که ایران اقامت دارند، از فضای سیاسی، اجتماعی آن کشور محو شده اند؟ خبرهای داخل از این نسل بسیار مأیوس کننده تر از اخبار این نسل در خارج کشور است. در خارج کشور چرا این طیف آرام آرام از متن فعل و انفعالات سیاسی، اجتماعی جامعه ایرانی کنده شده و نقشی حاشیه ای- تبلیغی پیدا کرده است؟

پ- چه بر سر «جنبش دانشجویی» در ایران آمده است؟

ت- سرکوب و جنایت در رژیم اسلامی ایران به دورۀ زمانی دهه شصت محدود نمی شود و ابعاد آن بسیار گسترده تر از تولیدات نوشتاری در خارج کشور است. اما آیا ماهیت جنایتکارانۀ رژیم ایران، ماندگاری سی و پنج سالۀ آن را به تنهایی توضیح می دهد؟

ث- درک ما از «حکومت اسلامی ایران» و از «تغییرات ساختاری جامعه ایران» در سه دهه گذشته چیست؟

به راستی کمتر عنوانی ظرف سالهای گذشته به اندازۀ طرح بالا ذهن مرا به خود مشغول کرده است. پرسشی که زندگی اجتماعی دو نسل را در خود قرار داده است.

در پیوند با طرح بالا تلاش خواهم کرد، تا با انجام گفتگوهایی چند بر ابعادی از  این طرح نوری بتابانم.

*    *    *

سرکوب و کشتار؛ سرکوب ارزش ها

یادآوری بخش اعظم خاطرات سی و پنج سال گذشته برای من دردناک و ناخوشایند است. با این حال برای اینکه فراموش نشوند، پیش ترها روزها را به خاطر می آوردم، اما در دو دهۀ گذشته تلاش کرده ام، دقیقه ها را نیز ثبت کنم.

بدون ذره ای تردید و تأمل فضای رعب و وحشت، و دستگیری و کشتار دگراندیشان توسط حاکمیت نوپای مذهبی، و دلهرۀ دائمی از گرفتار شدن در تور سرکوبگران، جای ثابت و همیشگی در زندگی اجتماعی ام تا سالهای پایانی دهه شصت داشته است. با این حال تا این دوره و سالهای پس از آن واقعیت غم انگیز دیگری نیز از جامعه ایرانی داخل و خارج کشور قربانی گرفته است: پدیدۀ از خودبیگانگی انسان؛ خودزنی های شخصیتی؛ انتحار ارزشی آدمها.

تاکنون در مصاحبه هایی چند (حداقل چهل مصاحبه در شانزده سال) بر ماهیت و چرایی ی طرفداری کردن از نظریه ها و بسته بندی هایی که پذیرش آنها در افراد از چند ساعت تا چند روز و هفته فراتر نمی رفته، کورسویی انداخته ام. طرفداری ها و گاه دفاع جنون آمیز از مفاهیم، عبارات و مقولاتی ناشناخته و نادرونی شده، که هم به اغتشاش فکری در بخش هایی از جامعه منجر گشت؛ هم باعث فروریختن ظرفها و ساختارهای کاری گشت و از «نهاد» شدن آنها جلوگیری کرد، و هم انسانهای بی شماری جان شان در طبق اخلاص گذاشته شد.

در راه فعالیت های عملی و نظری کنشگران سیاسی و اجتماعی ایرانی در خارج کشور عوامل بازدارندۀ فرهنگ شده ای وجود دارد که مانع از این می شود، این جامعۀ رنگین کمان از مسیر سخت و ناهموار «آزمون و خطا» تجربه اندوزی کرده و سپس خود را ارتقاء دهد. 

از خودبیگانگی انسان ایرانی

در این مجموعه تآملی تجربی خواهم داشت در پیوند با پدیدۀ «از خود بیگانگی انسان» های نسل انقلاب بهمن. آدمهایی که در مقاطعی از دوره ای نزدیک به چهل سال با نفی خود به ستایش و پرستش دیگری نشستند؛ تقلید و سرسپردگی را تبلیغ کردند و به زبانی استبداد و فرهنگ استبدادی را در جامعه بازتولید کردند. با این وجود دیده و شنیده ایم که همین انسانها در فرایندی متفاوت «خدا»ی خودخواسته و خودساختۀ خود را باز هم در اقدامی جنون آمیز گردن زدند و دوباره و چند باره تن خویش و پیکر جامعه پیرامون خود را مجروح کردند.

نکته قابل تأمل در پیوند با مقوله ریشه دار «تقلید» و «از خود بیگانگی» انسان ایرانی، توجیه های به ظاهر عقلی آدمهای آن جامعه در پشتیبانی برده وار از بسته بندی ها - و در این مجموعه - از انسانهای جامعه مان بوده است. باید به خاطر بیاوریم که در بت واره ساختن های ادواری، همه گاه هشدار ها و «خطر» هایی را گوشزد کرده اند؛ از خطر «مارکسیسم آمریکایی»، «چپ غیرکارگری»، «راست ارتجاعی»، «اپورتونیسم راست»، «رویزینویسم روسی» بگیریم تا هشدار از نفوذ و رخنۀ «اسلام وارداتی»، «اسلام صفوی» و دهها عنوان و «ایسم» و واژه شرطی شده دیگر. واژگان و مفاهیم بکار برده شده، ضمن آن که در گذشته و حال هیچگاه در زندگی اجتماعی و سیاسی انسانهای آن جامعه واقعیتی عینی و مادی نداشته است، بازی های کلامی و توجیه های شبه عقلی بوده که در یک دوره زمانی چند روزه می توانسته چرخشی صد و هشتاد درجه داشته باشد، بی آنکه در ماهیت پدیده مزبور تغییری بوجود آمده باشد.

انسان از خودبیگانۀ جوامع استبدادی، تنها در مواجهه با تکه ای از تولیدات اندیشگی دیگران سپر نمی اندازد و تسلیم نمی شود. او به دلیل مفاهیم ریشه دار و فرهنگ شده ای نظیر «تقلید» و... در دوره های مختلفی از زندگی اجتماعی خود اتوریته سیاسی، اجتماعی و شخصیتی دیگران را با آغوش باز پذیرا می شود و به نفی خویش و توانایی های خود می نشیند. گویا در پیشانی این جامعه حک شده است که تعداد قلیلی باید اعمال اتوریته کنند و جمعیت کثیری مطیع و فرمان بردار باشند.

*    *    *

انقلاب بهمن؛ هیجان و مبالغه

انقلاب 57 و موج انقلابی برآمده از آن طیفی از دوستان و انسانهای دور و برم را سهمیه گروههای سیاسی مختلف کرد. سهمیه ای که می توانست با یک اتفاق، یک آشنایی و رفاقت یا یک کدورت راه دیگری را طی کند و مقصد دیگری پیدا کند. شاید ده درصد از دوستان و رفقا بودند که پیش از انقلاب بهمن ظرف فعالیت سیاسی خود را «انتخاب» کرده بودند.

به یاد می آورم، در فضای سیاسی برآمده از انقلاب، هیجان و «مبالغه» امز رایج و متداولی بود و به ندرت حساسیتی را در بین نیروهای مترقی جامعه برمی انگیخت. ضمن آنکه از سال دوم انقلاب بهمن از «حساس» ها و پرسش کنندگان با واژگانی نظیر «انحلال طلب»، «آنارشیست»، «خرده بورژوا» و ... پذیرایی می کردند.

سایه های همراه

اولین خاطره مستقیم من از هیجان های حسی-روانی انسانهای هیجان زدۀ هم نسل ام مراسم تجلیل از دو زندانی سیاسی تازه آزاد شده (رضا و عباس خ) در اوایل اسفند 1357 بود. ماراتن بزرگنمایی، گنده گویی و ضعف شخصیتی آدمهای شرکت کننده در آن مراسم خصوصی، مرا مجبور به ترک زودهنگام گردهمایی کرد تا اندوه ام را در نیمه های شب با کوه پوشیده از برف تقسیم کنم.

شوربختانه طولی نکشید که فرهنگ تبلیغ و مبالغه در بین نیروهای اجتماعی و سیاسی جامعه به اپیدمی مهلکی تبدیل شد. بزرگنمایی کردن و تعریف ها و نسبت دادن های غیرواقعی به آدمها صرفاً در جبهه ارتجاع و طرفداران روح الله خمینی نبود که از یک «روحانی» کینه توز یک «امام» بسازد. نیروهای مترقی جامعه نیز راه مشابهی می رفتند و هدف مشترکی را دنبال می کردند:

اردیبهشت 1358؛ شهر رشت. در یکی از نشست های داخلی سازمان چریکهای فدایی خلق شاپور- م، هادی- ع، محمدرضا ج- الف، یوسف- ج، طیبه- الف و یک دوجین آدم سیاسی، تشکیلاتی با صفت ها و واژگانی آزاردهنده از حسن- ع، (از کادرهای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران) یاد می کنند که انسان را به وحشت می اندازد. حسن- ع در پشتِ همین تعریف ها چندی بعد نماینده «سازمان» در یکی از شهرهای کوچک استان گیلان می شود تا وظیفۀ شقه کردن تشکیلات را به نحو بهتری انجام دهد.

شهریور 1358، در یکی دیگر از نشست ها، حسن- ع همان واژگان و صفت هایی که در مورد اش بکار می بردند را نثار «نفر اول سازمان» می کند. در جمع مزبور «فردیت» انسانها به جز چند استثناء به چشم نمی خورد و شخصیت سیاسی آدمها انگار آب شده و بر زمین فرو رفته است. به شرف ام سوگند، دیدن آدمها در آن وضعیت رقت بار مرا متأثر نمی کرد؛ به وحشت می انداخت.

شهریور 1362 شاپور- م و هادی- ع را در یکی از خیابانهای فرعی شهر رشت بطور اتفاقی می بینم. آنها برای جبران مافات در ناسزا گفتن به حسن- ع با هم مسابقه می گذارند اما با شناخت و خاطره ای که از یکدیگر داشتیم، می دانستند که از دیدن آنها شادمان نیستم. من از ملاقات آنها داشتم قالب تهی می کردم و آنها یک ریز به رهبر سابق شان بد و بیراه می گفتند.

تابستان و پاییز 1359 (تیر و آبان ماه)؛ شهر رشت. پیری از نویسندگان عضو حزب توده ایران در دو میهمانی خانوادگی نورالدین کیانوری را در جایگاه انبیاء می نشاند. می گوید: او تنها رهبر سیاسی جهان است که سالهای آینده ایران و جهان را در جزئیات پیشگویی کرده است [عین جملۀ او] . در آن میهمانی خانوادگی غیر از من، هیچکدام از مخالفان حزب توده ایران شرکت نکرده بودند. جمع مزبور مرا به یاد دراویشی انداخت که مدتی قبل در منطقه ای از کردستان ایران ملاقات شان کرده بودیم.

بهار و تابستان 1360، محمود- ر (از کادرهای حزب توده ایران) ادعای مشابهی راحع به کیانوری بر زبان می راند که مو بر اندام راست می کند. این انسان ماتریالیست، انگار از عالم غیب حرف می زد و از پیامبری می گفت که با عالم وحی سر و سّر دارد. محمود- ر آدم شریفی بود. اما حرفهای او نشانه ای داشت از راه گم کردگی انسانهای نسلی که نمی دانستند به چه وادی خطرناکی قدم گذاشته اند و چه سرنوشت غم انگیزی درانتظارشان است.  

از فروردین 1358 تا ماههای پایانی 1362 بسیاری از هواداران و کادرهای سازمان مجاهدین خلق جایگاه مشابهی برای مسعود رجوی و موسی خیابانی قائل می شوند. من یک بار به واسطه دوستی قدیمی با محمد- ت و تعدادی از فعالان «انجمن دانشحویان مسلمان» میهمان کلاس های «تببین جهان» بودم. بعد از پایان جلسه مزبور، حرفهای محمد از «جامعه بی طبقه توحیدی»، «اوپارین» و... برای ام قابل تحمل تر بود تا به مقام کبریایی رساندن مسئول اول سازمان مجاهدین خلق.

شکستن دل محمد، کاری نبود که از من ساخته باشد. خیلی دوستانه و با حالتی از یأس و تأثر شخصیت مستقل اش را که در پیش و در خلال انقلاب بارها دیده بودم، گوشزد اش کردم، اما احتیاج به هوش سرشاری نداشت که او سخت از من رنجیده باشد. و متأسفانه آن، آخرین دیدارم با محمد بود.

در داخل ایران دهها تجربه مشابه در رابطه با فعالان گروههای سیاسی داشته ام که از ذکر آنها می گذرم، منتهی این نمونه برای سالهای طولانی مثل استخوان تیزی در گلویم گیر کرده است: محمدرضا- و آدم ساده و عارف مسلکی بود از خانواده ای متوسط، که تا خرداد 1358 با هیچ جریان سیاسی بُر نخورده بود. اصلاً قبای سیاست برازندۀ تن او نبود. در این ماه، به فاصله کمی از انتشارات امیرکبیر در خیابان «انقلاب» میزی دائر می کند که روی آن دهها نسخه از «کتاب سبز» قذافی چیده شده بود. خیلی ساده بود، فهمیدن این نکته که او تکه هایی از کتاب سبز را از بر کرده و اصولاً چیزی از «انقلاب لیبی» و جامعه قبیله ای آن کشور نمی داند. طوری حرف می زد و با دیگران بحث می کرد که انگار در طرابلس متولد شده و آن کشور را مثل کف دست می شناسد. محمدرضا می گفت: می خواهد تور مسافرتی ای دائر کند تا مردم ایران را با دستاوردهای انقلاب لیبی و شخصیت قذافی آشنا کند! اما از شهریور 1359 او رفت که رفت. و من تا امروز نمی دانم چه بر سر او آمده است. او تنها آدمی در راسته خیابان «انقلاب»، روبروی دانشگاه بود که سنگ قذافی و کتاب سبز اش را به سینه می زد. امیدوارم افرادی باشند که مرا در جریان وضعیت او قرار دهند.

*    *    *

تبعید نیز دردی را دوا نکرد

پس از دستگیری های گسترده و شکنجه و کشتار فعالان سیاسی و عقیدتی در داخل، در محیط اجتماعی جدید در خارج از کشور فرصتی فراهم بود تا هم زخم ها التیام یابند، هم نگاهی انتقادی به گذشته داشته باشیم و هم برای آرمان های انسانی مان تجدید سازمان کنیم. اما دریغ و افسوس!

به دلیل امتناع از طولانی شدن متن، تنها نگاهی گذرا به جامعه تبعیدی ایرانی در انگلستان می اندازم. این اشاره از این جهت حائز اهمیت است، که بسیارانی بر رخوت و سکونی که بر این جامعه سایه انداخته انگشت می گذارند و دلایل آن را سوأل می کنند. اصولاً خیلی ها فکر می کنند، مخالفان حکومت اسلامی در بریتانیا همیشه دچار سستی و رخوت بوده اند.

واقعیت این است که جامعه تبعیدی ایرانی مقیم بریتانیا در دهه هشتاد تا سالهای میانی دهه نود میلادی یکی از فعال ترین جوامع ایرانی در خارج از کشور بود. در چارچوب یک طرح، این بخش را مستند می کنم: نبض فعالیتهای سیاسی ایرانیان طیف چپ در لندن- انگلستان در سال 1987 میلادی در دست فدائیان اقلیت- طرفداران توکل بود. اسم بردن از این افراد بی فایده است، کافی ست یک «علی» بردارید و در مقابل اش دهها صفت و عنوان مختلف بگذارید: گیل، ترک، ساوت هال، آرام و .... زندگی سیاسی این جمعیت در یک دوره هشت ساله با «توکل» شروع می شد و با «توکل» به او به پایان می رسید. در این دوره بخش اعظم زندگی سیاسی و اجتماعی این طیف در گوشه ای از فضای «هایت پاک کرنر» در جریان بود که در آنجا امر «مبارزه ایدئولوژیک» را به پیش می بردند. دستاورد آن دوران سیاه در کوتاه مدت، توهین و تهدید و گاه برخوردهای فیزیکی نیروهای سیاسی با یکدیگر بود. در بلند مدت، نیروهای مزبور با اجرایی کردن ناخواستۀ طرح های وزارت اطلاعات به اضمحلال مخالفان رژیم اسلامی در خارج و ماندگاری رژیم اسلامی در داخل کمک شایانی کردند.

در آن دوره گروهها و گروه بندی های دیگری نیز در انگلستان فعال بودند، از جمله سازمان مجاهدین خلق و طرفداران اکستریم نظام سلطنتی، که در دهه هشتاد و نود میلادی از کمیت بالایی در این کشور برخوردار بودند.

عفو عمومی قربانیان!

هاشمی رفسنجانی با بستۀ «عفو عمومی» خود حساب بخش قابل توجهی از طرفداران نظام پادشاهی در بریتانیا را در آن سالها رسید. وظیفه میدانی کردن این طرح در بریتانیا به عهدۀ تعدادی از جمله «علیرضا ن»، «حسین ق» و ... بود. ضمن آنکه برای موجه نشان دادن طرح مزبور از انسانهای شریفی نیز بهره گرفتند، که «سعیدی س» از آن جمله بود. یکبار وقتی «سعیدی س» میهمان «علیرضا ن» در «رادیو اسکپتروم» شهر لندن بود، گفتگویی هفت دقبقه ای با وی داشتم که نوار آن را (به همراه چند نوار دیگر) فردی به نام «جمشید»، که بعدها با محاهدین به فعالیت پرداخت، به عاریه گرفت و هیچگاه پس نیاورد.

به یاد می آورم که در انتهای گفتگوی مزبور «سعیدی س» در مقابل پرسش ام مبنی بر عدم شناختن او پدیدۀ آخوند، خونسردی اش را از دست داده بود و فریاد می زد: « آقا جان، من به شما تعهد می دهم، کسانی که آدم نکشته اند و دست شان به خون آلوده نیست، می توانند به ایران برگردند و هیچکس هم با آنها کاری ندارد...». و وقتی پرسیدم، فکر نمی کنید خیلی ها که «دست شان به خون آلوده نبوده» دستگیر و شکنجه و اعدام شدند، پاسخ داد: آقا جان اینها شایعات ضدانقلاب است ...

تلخی ماجرا در این بود که «سعیدی س» از اولین قربانیان طرح وزارت اطلاعات برای «بازگشت ایرانیان مقیم خارج» به کشور بود. او وابسته به رژیم اسلامی نبود، اما  انسانی بود که جان خود را بر سر توهم اش گذاشت.

برای این که این پوشه منطقی بسته شود، باید اشاره کنم که محمل بازگشت بخش قابل توجهی از طرفداران پر و پا قرص نظام پادشاهی به ایران وعده و وعیدهای نیروهای اطلاعاتی رژیم ایران برای استرداد مال و املاک مصادره شدۀ آنها در ایران بود. من در یک دوره زمانی هفت ساله بسیارانی از این جماعت را در فرودگاه هیثرو لندن دیدم که با غرور و نخوت می رفتند و با سرافکندگی و سرشکستگی بازمی گشتند. طبق اطلاعاتی که در دورهای مختلف بدست آورده ام، حتا درصد نازلی از وعده های داده شده به این آدمها هرگز عملی نشد. در عوض این عده مهره های سوخته ای شدند که هیچگاه به کمپین طرفداران نظام پادشاهی بازنگشتند.

 

در بررسی شتابزده از جامعه ایرانی مقیم انگلستان در دهه هشتاد و نود میلادی به این نکته مهم نیز باید اشاره کنم که در میان فعالان سیاسی طیف چپ، آدم دیگری بود باورمند به عقاید تروتسکی به نام علیرضا ک. البته این فرد در آن دوره پیشکار دو آدم دیگر بوذ و هنوز شخصیت مستقل سیاسی پیدا نکرده بود. گزافه نیست، اگر بگوییم علیرضا و زیرمجموعه کوچک او کمر تشکیلات فدایی در انگلستان را شکست. این سه تن انسانهای بی شماری را از هویت سیاسی تهی کردند و تک تک آنها را تا صف «ایران ایر» بدرقه نمودند.

در این بخش نیز طنز تلخ، شوریدن هر دو گروه متخاصم بر علیه «رهبران» ی بود که در ساختن آنها هیچ فرد و عامل دیگر دخالت چندانی نداشت. هر دو گروه پس از شوریدن بر «خدا» ی خودساخته لخت و عور شدند. یک گروه سیاست را برای همیشه سه طلاقه کرد و دیگری دکانی ساخت که تا سال 2005 میلادی در آن کالای توطئه و نفرت فروخته می شد.

*    *    *

انتقاد از گذشته؛ تکرار گذشته

نه دهم از فعالان سیاسی نسل انقلاب بهمن در مصاحبه ها و در ملاقاتهای حضوری که با آنها داشته ام، از خط تشکیلات، و نیز به عملکرد خود در دورانهای مختلف انتقادهای جدی داشته اند. با این حال نه دهم آنها در محیط اجتماعی جدید نیز همان اشتباهها و انتقادها را در ابعادی بزرگتر تکرار و بازتکرار کرده اند.

از آنجا که سوژۀ این مجموعه گروه بندی های طیف چپ را شامل نمی شود، من بعد تمرکز ام زیرمجموعه (و اضداد) سازمان مجاهدین خلق خواهد بود.

مجاهدین و اضداد آنها اصطلاحی دارند که من همیشه از آن نفرت داشته ام: « رعایت کردن چپ و راست مسائل». مثلاً در بین طیفی از اضداد این سازمان تا چندی پیش معمول بود که پیش از هر انتقاد و خرده گیری به این سازمان، حتماً باید مقداری ناسزا به رژیم گفته شود تا مارک «رژیمی» بر آنها نخورد. این مفهوم البته کارکردهای تو در توی دیگری هم دارد که جای پرداختن به آن در این مجموعه نیست.

دو تذکر

دیده اید که در این مجموعه تا جایی که به رعایت وظایف کاری ام مربوط بوده، از ذکر کامل اسامی افراد پرهیز کرده ام (مگر در آینده مجبور شوم). اما سوژه اصلی این مجموعه یک استنثناء است. سوژه ای که می توانست جوابگوی پرسش های طرح شده ام در مصاحبه ای حضوری یا تلفنی باشد.

ناگفته نگذارم، چون در زندگی اجتماعی ام با هیچ آدمی وارد «داد و ستد»ی نشده ام که دامن ام را آلوده کند، نیز در فعالیت رسانه ای استقلال ام را به هر قیمتی حفظ کرده ام، بر این باورم که «رعایت کردن چپ و راست مسائل» توهینی به شعور انسانها و اخلاق انسانی است؛ حتا اگر سوژه این مجموعه ایرج مصداقی باشد.

*    *    *

سوژه

سابقۀ آشنایی من با خانواده ای که مصداقی جزئی از آن است، به سالهای نخست انقلاب برمی گردد. در آن دوران او فردی «مذهبی» بود و من آدمی «لامذهب». به یاد نمی آورم در ایران ملاقاتی با او داشته باشم. اما تا وقتی در ایران بودم، از طریق خانواده و نزدیکان او در جریان وضعیت زندان اش قرار داشتم.

آشنایی من با خانواده همسر مصداقی تا حدی بود که وقتی آنها در ترکیه گرفتار شدند، از معدود آدمهایی بودم که برای نجات آنها تلاش کردم تا پای آنها به یک کشور امن برسد.

این را هم بگویم که معیار من برای ایجاد رابطۀ غیر کاری با آدمها در تقسیم بندی «دوست، آشنا، غریبه، دشمن» تعریف می شود. رابطۀ من با مصداقی تا سالهای اخیر در تقسیم بندی «آشنا» تعریف می شد؛ چه وقتی که پس از ورود به کشور سوئد با سازمان مجاهدین فعالیت می کرد، چه دورانی که می گفت به آنها انتقاد دارد و چه وقتی از این سازمان جدا شد.

با این حال مقطع زمانی انتشار «نه زیستن نه مرگ»؛ خصوصاً چند سال اخیر برای من نقطه عطفی بود در آشنا شدن بیشتر با وجوه در حال شکل گیری، در پستو مانده و غیرنمایان مصداقی. البته تلاش برای شناختن ایرج مصداقی در حوزه فعالیت رسانه ای من است که در این حوزه، تقسیم بندی مألوف یا هر نوع ملاحظات شخصی یا سیاسی محلی از اعراب ندارد.

کتاب ارزنده ای که تنها به مصداقی کمک نکرد

پیشتر ها در مقدمه چند مصاحبه اشاره کرده ام که مدتها پیش از انتشار «نه زیستن نه مرگ» در جریان تدوین و نگارش این کتاب بوده ام. البته در آن دوران به درستی نمی دانستم که چه کسانی و در چه ابعادی در نگارش کتاب به مصداقی کمک کرده اند. با این حال کمک های بی دریغ آدمهایی را از دور و نزدیک می دیدم و برخوردهای صاحب کتاب را نیز با آنها. و این بخش آخر تا مدتها برای من با رنجی جانکاه همراه بود.

هشدار دادن های من نسبت به تغییرات رفتاری و شخصیتی مصداقی از همین مقطع زمانی شروع شد. در کنار هشدار دادن ها اما هیچوقت کمک هایم را از او دریغ نکردم و همیشه تلاش می کردم حامی فعالیت های مثبت او باشم. با این حال در حاشیه و در ورای حرفها و نوشته های مصداقی می دیدم که او ظرفیت و کاراکتر «قطب» شدن را دارد.

از آنجا که بخشی از وظیفه رسانه ای من مانیتور کردن مصداقی (و دیگر کنشگران سیاسی و اجتماعی) در گردهمایی ها و محفل های خصوصی تر است، می دیدم که منیّت ها و من ام زدن های او دارد شعاع می گیرد و اشکال مخربی پیدا می کند. و این دورانی بود که او با تاکتیک ور رفتن و گیر دادن به آدمهای مختلف، می خواست سری در میان سرها پیدا کند. تاکتیکی که در جوامعی نظیر جامعه ایران همیشه کارکرد داشته است. در این مورد نیز هشدارها و راهنمایی هایم را از او و از اطرافیان نزدیک او دریغ نمی کردم. می گفتم: این کارها ضمن اینکه شکل و محتوای زننده ای دارد، وسیله است؛ خرده کاری ست... کارهای زیادی در حوزه زندان سیاسی روی زمین مانده و کسی نیست، بر شان دارد. تو در حوزه هایی این توانایی نسبی را داری که تعدادی از آنها را مشغله ات کنی...

واقعیتی ست که یکی از مشکلات مصداقی، اطرافیان و جامعه پیرامون او بوده است. آدمهایی که در شکل گیری شخصیت او نقش آفرینی کرده اند. شخصیتی که در یک دورۀ زمانی سی ساله در چند محیط متناقض از یکدیگر صیقل خورده و ساخته شده است.

از طرف دیگر در پیوند با فرهنگ حاکم بر جامعه ایرانی، بارها دیده ام که چگونه انتشار یک کتابچه شعر، داستان یا خاطره می تواند باعث سرنگون شدن آدمها شود و از آنها موجودات دیگری بسازد. با این حال در این مورد مشخص، مصداقی برای من یکی از آن «انسانها» نبود که دگردیسی شان؛ کیش شخصیت و یا سقوط احتمالی شان را با اندوهی زودگذر سپری سازم. او «آشنا» یی بود از خانواده ای که «دوستان» ام را نیز در حلقه خود داشت.

تغییرات، کند و آرام است

در سه دهه از زندگی اجتماعی انسانهای تبعیدی ایرانی به کرات دیده ام که تغییرات مثبت یا منفی در آدمها گاهی آنقدر کند و آرام است که به سختی به چشم می آید. ضمن آنکه در زندگی اجتماعی ام به درستی ی این قانونمندی در مقطع های مختلف رسیده ام: پیشگیری بهتر و ارزان تر از درمان است. بارها دیده ام، آدمهایی که در روابط ابزاری جامعه در درازمدت آلوده یا فاسد شده اند، بازگشت شان به معیارهای انسانی چقدر دشوار یا غیرممکن بوده است. و ما اگر کار روشمند کرده بودیم و با فرهنگ فعالیت مستند آشنا می بودیم، می دیدیم که جامعه ایرانی مقیم خارج چه همه انسانهای شریف را در ربع قرن گذشته به همین منوال از دست داده است.

 

اعتراف کنم، هشدارهای من در رابطه با تغییرات منفی مصداقی در آن مقطع زمانی آنقدرها جدی گرفته نشد. و البته به دلیل خصوصیت های شخصیتی آدمها، رویکرد متفاوت برخی از آنها برای ام تا حدی قابل درک بود. اما پس از انتشار «نه زیستن نه مرگ» وقتی مصداقی در یکی از «مصاحبه» ها با صدای بلند می گوید: «هیچکس، هیچکس در انتشار کتاب به او کمکی نکرده... اصلاً هیچکس در جریان انتشار آن نبوده...» می بایستی روزنه ای باز می شد تا انسانهایی به خودشان بیایند و سالهای آیندۀ چنین روحیه و خصلتی را ارزیابی کنند.

با اینکه خودِ من در شناساندن این کتاب ارزنده به طیفی از فعالان سیاسی چپ در خارج کشور تلاش زیادی کردم، اما در عین حال بدون استثناء به دوستان و مخاطبان یادآور می شدم که کتاب را با دیدی انتقادی بخوانند. تمرکز من بیشتر روی خصائل شخصیتی مصداقی و شخصیت «دوستان» او بود. انتقال این پیام به برخی از دوستان وقت و انرژی زیادی از من گرفت؛ تلاشی که کماکان ادامه دارد.

دشمنی های کور؛ دوستی های خاله خرسه

با بلوک بندی های موجود در جامعه ایرانی خارج کشور عکس العمل های مثبت و منفی این جامعه در قبال «نه زیستن نه مرگ» تا حد زیادی قابل انتظار بود. طیفی این کتاب را به «مجاهدین» نسبت می دادند و طیف دیگر آن را به نهادهای امنیتی ایران سنجاق می کردند. به عقیده من عملکرد «دوستان» مصداقی در رابطه با این کتاب و کتابهای دیگر او- و نیز خود او - بسیار مخرب تر از دو گروه بندی مألوف بوده است. شاید باور اش سخت باشد، اما کم نبودند، آدمهایی که کتاب [ها] ی مصداقی را نخوانده، با تعریف های اغراق آمیز از کتاب و نویسنده، به تبلیغ هر دو می نشستند. این بخش از «دوستان» در سرشتن شخصیت غیرواقعی مصداقی و توانایی های او نقش به سزایی بازی کرده اند.

تلخی ماجرا در این نکته باریک است که بخشی از «دوستان» فعلی مصداقی در ربع قرن گذشته عملکرد مشابهی در یک تشکیلات سیاسی معین داشته اند و در آنجا نیز فردی را در جایی نشاندند که پیش از هر چیز او را از پاسخگویی معاف کنند. در آن سالها نیز اگر به این «دوستان» هشدار دوستانه می دادیم، می توانیم عکس العمل آنها را به سادگی حدس بزنیم.

در پیوند با مصداقی اما، متأسفانه مدتی ست که این ضرب المثل مصداق دارد: از هر دو سو کشته به سود «اسلام». در چند سال گذشته کسب شهرت جای ویژه ای در زندگی اجتماعی وی داشته است؛ چه از قرار گرفتن در فعالیتها و کمپین های مخالفان حکومت ایران، چه در جبهه مخالفان یک سازمان سیاسی بودن، و چه از برقراری رابطه های ابزاری کوتاه مدت با آدمهایی از گروه بندی هایی که صد من سریش نیز آنها را به هم وصل نمی کند.

رسانه های ایرانی؛ بود یا نبودشان؟

واقعیتی ست که تنها دوستان و آشنایان مصداقی نبودند که در شکل گیری کیش شخصیت و وجوه غیرواقعی او نقش آفرینی کرده اند. رسانه های ایرانی مقیم خارج در این پیوند نقشی به مراتب عمیق تر و هولناک تر داشته اند. گاهی فکر می کنم، رسانه های موجود نمک گیر میهمانان خود هستند:

« من پیش از آنکه با ایرج مصداقی روبرو شوم، ایرج مصداقی را آدم تنومندی تصور می کردم که توانسته ده سال زندان ج . اسلامی را تاب بیاورد...» (صدای آمریکا- بی پرده، بی تعارف)

گفتگوگری که «مصاحبه» اش را با جمله بندی بالا شروع کند، آیا می شود انتظار داشت که هدف او از انجام «مصاحبه» آشنا کردن مخاطبان اش با رگه هایی از واقعیت میهمان اش باشد؟ مصداقی و مصداقی ها در چند سال گذشته در رسانه های ایرانی بارها حضور یافته اند؛ هر چه خواسته گفته اند؛ طولانی هم گفته اند، اما هیچگاه از سوی فعالان رسانه ای مورد پرسش قرار گرفته نشده اند.

کمک های غیرارزشی و نامتعارف

اگر در درازمدت، انتشار «نه زیستن نه مرگ» و دیگر کتابها کمکی کیفی به مصداقی نکرد، برای من دریچه ای را گشود برای آشنا شدن بیشتر با ابعاد ناشناختانه مصداقی.

دو پرانتز باز می کنم. سالها پیش آدمهایی به من می گفتند، فلان شاعر برای شاعری جوان «شعرسازی» می کند. از آنجا که روحیه ام با شایعه میانه ای ندارد، تلاش کردم برای صحت و سقم این ماجرا راه حلی پیدا کنم. شعری «ساختم»! که باید به حال اش زار می زدی. و آن را به دست «شاعر» دادم تا نظر اش را برای ام بنویسد. مدت کوتاهی بعد برگه ای به دست ام داد که در آن شعری نوشته شده بود با دستخط شاعر. شاعر گفت: شعرتان سکسکه هایی داشته که من آنها را درست کرده ام. واقعیت اش این بود که فقط چند واژه از آن شعر مال من بود و بقیه اش مال شاعر بود. اصلاً شعر مال شاعر بود نه مال من.

من این دستنوشته را در پوشه ای حفظ کرده ام. چرا که فعالیت رسانه ای در جامعه ای که دیوار حاشایش بلند است، با مستند کردن مفهوم پیدا می کند.

پرانتز دوم مربوط به کارهای پژوهشی است. در این دست از فعالیت ها کمک گرفتن از منابع و نوشته های دیگران به شرطی موجه است که اسامی و منابع مورد استفاده در جزئیات قید شود.

در این مورد دست ام خالی نیست تا عنوان کنم: به مرور زمان مصداقی یاد گرفته است که از دیگران بخواهد برای اش بنویسند؛  اسمی از آنها قید نکند و در پروسه ای به این رفتار نیز عادت کند.

نامه سرگشاده

بلافاصله بعد از خواندن «نامۀ سرگشادۀ مصداقی به نفر اول سازمان مجاهدین»، در نامه ای با پست الکترونیکی به یکی از «آشنا»یان مصداقی عمل زشت او تقبیح کردم. برای او نوشتم که شالوده نوشته از آن اوست و به مصداقی تعلق ندارد. برای او نوشتم که پشت مصداقی مخفی شده است...

«نامه سرگشاده» را اگر از منظر یک انسان مستقل بخوانیم، می بینیم شروع و پایان اش یکدست و هماهنگ است، اما نامه در میانه راه دیگری می رود. من بطور نسبی با «تفکر» مصداقی و قلم آن دیگری آشنا هستم، حتا اگر نوشته های این دو را آدمهایی شستشو دهند. متأسفانه نقش غیرمسئولانۀ آن دیگری در «نه زیستن نه مرگ» و در دیگر نوشته های مصداقی خیلی دیر برای من مشخص شد.

نامۀ کوتاه من به «آشنا»ی مصداقی اگر هیچ نتیجه ای نداشت، این دستاورد را داشت که او بعد از دوره ای طولانی، بدون صغرا کبرا چیدن های کلامی، خود را در حوزه هایی علنی کرد.

ایمیلی که حکایت ها با خود دارد

شش هفت سال پیش مصداقی در ایمیلی برای ام نوشت: رسانه ای اینترنتی او را آماج حملات غیرانسانی قرار داده است... در تماس تلفنی روز بعد گله گی اصلی او از بی نام و نشان بودن مسئول نشریه بود. می گفت: این زمانه و مخفی بودن ؟... نام و مشخصات «مسئول» را می خواست و قصد افشاء کردن اش را داشت. به او گفتم: اشکال از آنهایی ست که برای این رسانه ها مقاله می فرستند. روی صحبت ام با خود او بود...

چند سال بعد، مصداقی می شود «مسئول» رسانه ای که قرار بود تفکری دیگر را نشر دهد. رسانه ای که نامی از مصداقی در آن به چشم نمی خورد. و این بسیار آزار دهنده است که رسانه ای «بی صاحب» باشد. آخر چطور ممکن است، تمام سیاست گذاری ها و انتخاب مقالات در یک صفحه طراجی شده در دنیای ویرچوال در اختیار یک آدم باشد، اما اسم او در آن صفحه دیده نشود.

تصور کنید، آدمی از آن سوی دنیا مقاله ای می نویسد که در آن انتقاد کوچکی به مصداقی کرده است. هر رسانه، از جمله «پژواک ایران» حق انتخاب دارد که این متن را منتشر کند یا نکند؛ انتخابی که ابزاری باشد یا حرفه ای. اما بسیار غیرانسانی؛ غیراخلاقی و ریاکارانه است گذاشتن متنی بر پیشانی این رسانه به نام «پژواک ایران» در انتقاد به این نوشته (و نوشته های دیگر). متنی که آدمهای زیادی می دانند که جز مصداقی شخص دیگری آنها را نمی نویسد.

وقتی این بی اخلاقی ها حساسیت انسانهای بااخلاق را برنانگیزاند، نشان از عمق فاجعه در جامعه ایرانی خارج کشور است. آیا دوستان و آشنایان هنوز نمی دانند که «پژواک ایران»، پژواک صدای یک فرد معین شده است؟

برای نخستین بار می گویم، دو سه سال پیش بر این تصمیم بودم که از فرستادن مصاحبه هایم به این صفحۀ دیگری طراحی کرده خودداری کنم. چرا که می دیدم، مکانیسمی برای دریافت و درج مقاله در این سایت وجود ندارد. همه چیز در آن شخصی شده و از کانال رابطه ها مسائل رتق و فتق می شود. از خودم می پرسیدم و به دوستی می گفتم: چه «مسئول»ی پاسخگوی نامه ها به «پژواک ایران» است؛ چه کسی پاسخگوی اشتباهات است؟ اگر انسان نخواهد ارتباط های کاری خودش را از مجراهای غیرکاری حل و فصل کند، چه باید بکند؟ چرا این موضوع حساسیت عده قلیلی را برنمی انگیزد؟

نزدیک به یک سال صحبت و رایزنی ام با برخی از دوستان در رابطه با بی صاحب بودن این رسانه به نتیجه نمی رسید. تا اینکه بالاخره نام فردی را به عنوان مسئول در انتهای این صفحۀ طراحی شده منتشر کردند.  

همین تغییر کوچک باید به فال نیک گرفته می شد. چون بالاخره به طور نمادین هم که شده به قانومندی های حرفه ای در این صفحه گردن گذاشته شده بود، و انسان می دانست که نامه اش را چه فرد با شناسنامه ای دریافت می کند. و دوم اینکه فرد مسئول، در حیطه وظایف رسانه ای مجبور به پاسخگویی خواهد بود.

اما درج این نام در «پژواک ایران» دوام چندانی نداشت. به من گفته شد که این غیبت ناشی از گرفتاری های شخصی فرد مزبور بوده است. این مسئله هر دلیلی داشته باشد، ترجمان عینی و عملی آن تنها یک چیز بوده است.

ناگفته نگذارم که من در چند سال اخیر نام این صفحه طراحی شده را در نامه ها و نوشته های داخلی طور دیگری غیر از «پژواک...» نمی توانم بنویسم. دست و دل ام نمی رود که پسوند «ایران» را در کنار «پژواک» قرار دهم. چون هم بی مسما است و هم نقص غرض است. شکی ندارم که دوستان و آشنایانی هستند با این ترکیب بندی ارتباط نمی گیرند.

ریشۀ ناهنجاری ها؛ ناهنجاری های ریشه دار

در ریشه یابی ی نابسامانی ها و انحراف ها در جامعه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی نسل انقلاب بهمن، نگاه مان باید معطوف به عملکرد این جامعه از مقطع زمانی بهمن 1357 و سالهای پس از آن باشد. تفکر مرجع سازی، رفتار دوگانه، فعالیتهای غیرشفاف، انسان از خود بیگانه و پدیده از خود بیگانگی و ...  شروع اش از همان دوران تاریخی بوده است.

هنوز بخش های بزرگی از این جامعه نقش خود را در فاجعۀ استقرار و تثبیت «حکومت اسلامی» در ایران نمی بینند؛ هنوز از ماهیت این فاجعه چیزی نمی داند و بیشترین حرف و حدیث اش «سرمایه داری» خواندن یک نظام مافیایی ی ماقبل سرمایه داری ست.

در رابطه با تقابل و جدال «تهعد» و «تخصص» چه بسیار دیدیم و شنیدیم که آدمهای بی شماری در طول سالهای 1357 تا 1360 از منظر سخنگویان «منافع مردم» تریبون ها را از آن خود کردند، اما در عوض انسانهای شریف و «متخصص» ی که حرفها برای گفتن داشتند، درها به روی شان بسته شد. درهای این جامعه بر آن لولای زنگ زده نمی چرخد؛ اوضاع بسیار آشفته تر و وخیم تر از آن دوران است. هنوز بخش اعظم تریبون های جامعه ایرانی مقیم خارج در اختیار کسانی ست که کمترین توانایی ها را در حوزه های مختلف دارند. بخشی از آدمهایی که پای ثابت گردهمایی ها، میزگردها، و فعالیتهای رسانه ای این جامعه اند، در هر جامعه متعارفی می بایستی از دو دهه پیش از هر گونه حضور اجتماعی منع می شدند. حضور اجتماعی این قبیل از آدمها در هر جامعه ای نتیجه ای جز بازتولید «خود» آنها نمی تواند داشته باشد. و این یکی از حلقه های گم شده در جامعه ایرانی مقیم خارج کشور است.

*    *    *

تأخیر تاریخی در انتقاد کردن

به عقیدۀ من معضل های ریشه ای یک جامعه را اگر قادر نباشیم، ریشه ای، روشمند و با شهامت بررسی کنیم، اشکال دگردیسی شده آن را دوباره و چند باره در گوشه و کنار آن جامعه تجربه خواهیم کرد.

نکتۀ مهم دیگر، تأخیر تاریخی مردمان جوامع استبدادزده در امر «انتقاد به خود» و «انتقاد به دیگران» است. از یکی از انسانهای شریفی که در حزب توده ایران رده تشکیلاتی بالایی داشت و در سالهای اخیر انتقادهای اساسی به این حزب داشته، سوأل کردم: اگر بخش کوچکی از همین انتقادها را آدمی در دوره چهار سالۀ بعد از انقلاب بهمن به حزب توده می کرد، چه عکس العملی نشان می دادی، گفت: تمام توان ام را بکار می گرفتم تا او را عامل امپریالیسم آمریکا و دشمن منافع مردم معرفی کنم.

قانونمندی مزبور در رابطه با اغلب تشکیلات های سیاسی و اجتماعی ایرانی مصداق عینی داشته است. این قانونمندی نیز جای ویژه ای در ارتباط های انسانی و اجتماعی جامعه ایرانی مقیم خارج داشته است. معضل فرهنگی مذکور راه تنفس این جامعه را بسته و امکان تحول، تولید و تکامل را از این جامعه سلب کرده است؛ ضمن آنکه دوستی ها و رفاقت ها را بی ریشه و ابزاری کرده است.

به تجربه من از این جامعه در بیش از سه دهه، یکی از دلایل اصلی علی السویه شدن و یا به بن بست رسیدن تلاش های نیروهای «اپوزسیون» ایرانی، نزدیک شدن رفتارها، معیارهای ارزشی و الویت های بخش بزرگی از آنها به حاکمان مذهبی ایران بوده است. شباهت هایی که اگر از فرط عادت برای نیروهای درگیر قابل درک و تشخیص نباشد، رهگذران و ناظران بی طرف آن را می بینند و با گذشتن از کنار این جامعه واکنش خود را نشان می دهد.

پانویس

این مجموعه، هدفِ حقیر و نازل خصومت یا مخالفت با شخصیت های حقیقی یا حقوقی را دنبال نمی کند. اگر چنین هدفی در دستور کار می بود، در جوف مقاله ای که حجم آن چند برابر می شد، اسناد و مدارکی ضمیمۀ می کردم، که آدمهایی حتا در جامعه ای نظیر جامعه ایرانی نتوانند کمر راست کنند. برای نیل به این هدف نازل دست من خالی نیست.

اگر بخواهم سقف این مجموعه را پایین بیاورم، می گویم طرح بالا هشداری دیرهنگام به خودمان است. هشدار به آدمهایی که دوران جوانی خود را فراموش کرده اند و در پیرسالی مرتکب خطاهای فاحش دوران شباب می شوند. هشدار به خودمان است، تا انسانهای شریف جامعه مان را با چنگ و دندان حفظ کنیم.

اما طرح بالا هدف مهمتری را دنبال می کند. این طرح می خواهد مکث و تأملی داشته باشد بر عارضه ای قدیمی و ریشه دار در جامعه استبدادزده ایرانی: پدیدۀ تقلید، مقلد و مراجع تقلید. پدیده ای که شاید توضیح دهندۀ بخشی از تناقضات رفتاری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعه ایرانی مقیم داخل و خارج کشور باشد.

*    *    *

تاریخ انتشار : 11 دسامبر 2013

 

 

 

 

 


پوشه‌های خاک خورده (۱۱)
انسانهایی که رنج‌ها کشیدند


پوشه‌های خاک خورده (۱۰)
انهدام یک تشکیلات سیاسی؛ سکوت جامعهٔ ایرانی


ما اجازه نداریم دوباره اشتباه کنیم
سخنی با رسانه‌ها و فعالان رسانه‌ای


مروری بر زندگی اجتماعی‌مان در سه دههٔ تبعید
گفت‌وگو با مسعود افتخاری


پوشه‌های خاک‌ خورده (۸)
نشریه‌ای که منتشر نشد؛ شرط غیراخلاقی‌ای که گذاشته شد


پوشه‌های خاک خورده (۷)
تلاش‌هایی که به بن‌بست می‌خورند؛ گفت‌وگوهایی که می‌میرند


پوشه‌های خاک خورده (۶)
اضطراب از حضور دیگران*


چهل سال گذشت
گفت‌وگو با مسعود نقره‌کار


مبارزات کارگران ایران؛ واقعیت‌ها، بزرگنمایی‌ها
گفت‌وگو با ایوب رحمانی


چرا نمی‌توانم این مصاحبه را منتشر کنم


«آلترناتیو سوسیالیستی» درکشور ایران
گفت‌وگو با اصغر کریمی


کانون ایرانیان لندن
گفت‌وگو با الهه پناهی (مدیر داخلی کانون)


سه دهه مراسم گردهمایی زندانیان سیاسی
گفت‌وگو با مینا انتظاری


عادت‌های خصلت شدهٔ انسان ایرانی
گفت‌وگو با مسعود افتخاری


نقد؛ تعقل، تسلیم، تقابل
گفت‌وگو با مردی در سایه


سوسیالیسم، عدالت اجتماعی؛ ایده یا ایده‌آل
گفت‌وگو با فاتح شیخ


رسانه و فعالان رسانه‌ای ایرانی
گفت‌وگو با سعید افشار


خودشیفته
گفت‌وگو با مسعود افتخاری


«خوب»، «بد»، «زشت»، «زیبا»؛ ذهنیت مطلق گرای انسان ایرانی
گفتگو با مسعود افتخاری


«او»؛ رفت که رفت...


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران
(جمع بندی پروژه)


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران (4)
بحران اپوزسیون؛ کدام بحران ؟


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران (3)
(بازگشت مخالفان حکومت اسلامی به ایران؛ زمینه ها و پیامدها)


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران (2)
(پروژۀ هسته ای رژیم ایران؛ مذاکره با غرب، نتایج و عواقب)


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران (1)
«مرجع تقلید»؛ نماد «از خودبیگانگی»


اوراسیا؛امپراطوری روسیه و حکومت اسلامی ایران
گفتگو با »سیروس بهنام»


انتقاد به «خود» مان نیز!؟
گفتگو با کریم قصیم


به گفته ها و نوشته ها شک کنیم!


استبداد سیاسی؛ فرهنگ استبدادی، انسان استبدادزده
(مستبد و دیکتاتور چگونه ساخته می شود)

گفتگو با ناصر مهاجر


کشتار زندانیان سیاسی در سال 67؛ جنایت علیه بشریت
(در حاشیه کمپین «قتل عام 1988»)

گفتگو با رضا بنائی


رأی «مردم»، ارادۀ «آقا» و نگاه «ما»
(در حاشیه «انتخابات» ریاست جمهوری در ایران)


جبهه واحد «چپ جهانی» و اسلامگرایان ارتجاعی
گفتگو با مازیار رازی


«تعهد» یا «تخصص»؟
در حاشیه همایش دو روزه لندن

گفتگو با حسن زادگان


انقلاب 1357؛ استقرار حاکمیت مذهبی، نقش نیروهای سیاسی
گفتگو با بهروز پرتو


بحران هویت
گفتگو با تقی روزبه


چرا «تاریخ» در ایران به اشکال تراژیک تکرار می شود؟
گفتگو با کوروش عرفانی


موقعیت چپ ایران در خارج کشور (2)
گفتگو با عباس (رضا) منصوران


موقعیت «چپ» در ایران و در خارج کشور(1)
گفتگو با عباس (رضا) منصوران


انشعاب و جدایی؛ واقعیتی اجتناب ناپذیر یا عارضه ای فرهنگی
گفتگو با فاتح شیخ


بهارانه
با اظهارنظرهایی از حنیف حیدرنژاد، سعید افشار


مصاحبه های سایت »گفت و گو» و رسانه های ایرانی
و در حاشیه؛ گفتگو با سیامک ستوده


بن بست«تلاش های ایرانیان» برای اتحاد؟!
(در حاشیه نشست پراگ)

گفتگو با حسین باقرزاده


اتهام زنی؛ هم تاکتیک، هم استراتژی
(در حاشیه ایران تریبونال)

گفتگو با یاسمین میظر


ایران تریبونال؛ دادگاه دوم
گفتگو با ایرج مصداقی


لیبی، سوریه... ایران (2)
گفتگو با مصطفی صابر


لیبی، سوریه... ایران؟
گفتگو با سیاوش دانشور


مقوله «نقد» در جامعه تبعیدی ایرانی
گفتگو با مسعود افتخاری


در حاشیه نشست پنج روزه
(آرزو می کنم، ای کاش برادرهایم برمی گشتند)

گفتگو با رویا رضائی جهرمی


ایران تریبونال؛ امیدها و ابهام ها
گفتگو با اردوان زیبرم


رسانه های همگانی ایرانی در خارج کشور
گفتگو با رضا مرزبان


مستند کردن؛ برّنده ترین سلاح
گفتگو با ناصر مهاجر


کارگران ایران و حکومت اسلامی
گفتگو با مهدی کوهستانی


سه زن
گفتگو با سه پناهندهٔ زن ایرانی


بهارانه؛ تأملی بر «بحران رابطه» در جامعه تبعیدی ایرانی
گفتگو با مسعود افتخاری


صرّاف های غیرمجاز ایرانی در بریتانیا


اتحاد و همکاری؛ ‌چگونه و با کدام نیروها؟
گفتگو با تقی روزبه


پوشه های خاک خورده(۵)
مافیای سیگار و تنباکو


پوشه‌ های خاک خورده (۴)
دروغ، توهم؛ بلای جان جامعه ایرانی


«چپ ضد امپریالیسم» ایرانی
گفت‌وگو با مسعود نقره‌کار


حمله نظامی به ایران؛ توهم یا واقعیت
گفتگو با حسین باقرزاده


پوشه های خاک خورده(۳)
تلّی از خاکستر- بیلان عملکرد فعالان سیاسی و اجتماعی


پوشه های خاک خورده (۲)
پخش مواد مخدر در بریتانیا- ردّ پای رژیم ایران


پوشه های خاک خورده (۱)
کالای تن- ویزای سفر به ایران


... لیبی، سوریه، ایران؟
گفتگو با فاتح شیخ


هولیگان های وطنی؛ خوان مخوف


زندان بود؛ جهنم بود بخدا / ازدواج برای گرفتن اقامت
گفتگو با «الهه»


فکت، اطلاع رسانی، شفاف سازی... (بخش دوم)
گفتکو با کوروش عرفانی


فکت، اطلاع رسانی، شفاف سازی؛ غلبه بر استبداد (بخش اول)
گفتگو با کوروش عرفانی


حکومت استبدادی، انسان جامعه استبدادی
گفتگو با کوروش عرفانی


چرا حکومت اسلامی در ایران(۳)
گفتگو با «زهره» و «آتوسا»


چرا حکومت اسلامی در ایران (۲)
گفتگو با مهدی فتاپور


چرا حکومت اسلامی در ایران؟
گفتگو با علی دروازه غاری


رخنه، نفوذ، جاسوسی (۲)
گفتگو با محمود خادمی


رخنه، نفوذ، جاسوسی
گفتگو با حیدر جهانگیری


چه نباید کرد... چه نباید می کردیم
گفت و گو با ایوب رحمانی


پناهجویان و پناهندگان ایرانی(بخش آخر)
گفتگو با محمد هُشی(وکیل امور پناهندگی)


پناهجویان و پناهندگان ایرانی (۲)
سه گفتگوی کوتاه شده


پناهجویان و پناهندگان ایرانی(۱)
گفت و گو با سعید آرمان


حقوق بشر
گفتگو با احمد باطبی


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
گفت‌وگو با کوروش عرفانی


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
گفتگو با عباس (رضا) منصوران


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
«پنج گفتگوی کوتاه شده»


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
گفتگو با رحمان حسین زاده


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
گفتگو با اسماعیل نوری علا


ما و دوگانگی‌های رفتاری‌مان
گفتگو با مسعود افتخاری


ترور، بمبگذاری، عملیات انتحاری
گفتگو با کوروش عرفانی


اغتشاش رسانه‌ای
گفتگو با ناصر کاخساز


کاسه ها زیر نیم کاسه است
گفتگو با م . ایل بیگی


حکومت اسلامی، امپریالیسم، چپ جهانی و مارکسیستها
گفتگو با حسن حسام


چپ سرنگونی طلب و مقوله آزادی بی قید و شرط بیان
گفتگو با شهاب برهان


تحرکات عوامل رژیم اسلامی در خارج (۳)
انتشار چهار گفتگوی کوتاه


تحرکات عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی در خارج (۲)
تجربه هایی از: رضا منصوران، حیدر جهانگیری، رضا درویش


تحرکات عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی در خارج کشور
گفتگو با حمید نوذری


عملیات انتحاری
گفتگو با کوروش طاهری


هوشیار باشیم؛ مرداد و شهریور ماه نزدیک است(۲)
گفتگو با مینا انتظاری


حکایت «ما» و جنبش های اجتماعی
گفتگو با تنی چند از فعالان «جنبش سبز» در انگلستان


سیاستمداران خطاکار، فرصت طلب، فاسد
گفتگو با مسعود افتخاری


هوشیار باشیم؛ مرداد و شهریور ماه نزدیک است!
گفتگو با بابک یزدی


مشتی که نمونه خروار است
گفتگو با«پروانه» (از همسران جانباخته)


کارگر؛ طبقه کارگر و خیزشهای اخیر در ایران
گفتگو با ایوب رحمانی


تریبیونال بین المللی
گفتگو با لیلا قلعه بانی


سرکوب شان کنید!
گفتگو با حمید تقوایی


ما گوش شنوا نداشتیم
گفتگو با الهه پناهی


خودکشی ...
گفتگو با علی فرمانده


تو مثل«ما» مباش!
گفتگو با کوروش عرفانی


«تحلیل» تان چیست؟!
گفتگو با ایرج مصداقی


شما را چه می‌شود؟
گفتگو با فرهنگ قاسمی


چه چیزی را نمی دانستیم؟
با اظهار نظرهایی از: مهدی اصلانی، علی فرمانده، بیژن نیابتی، ی صفایی


۲۲ بهمن و پاره ای حرفهای دیگر
گفتگو با البرز فتحی


بیست و دوم بهمن امسال
گفتگو با محمد امینی


تروریست؟!
گفتگو با کوروش مدرسی


چرا«جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است(۴)
گفتگو با مسعود نقره کار


باید دید و فراموش نکرد!
گفتگو با «شهلا»


چرا«جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است (۳)
گفتگو با رضا منصوران


چرا«جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است؟(۲)
گفتگو با علی اشرافی


چرا«جمهوری» اسلامی ایران سی سال در قدرت است؟
گفتگو با رامین کامران


سایه های همراه (به بهانه انتشار سایه های همراه)
گفتگو با حسن فخّاری


آغاز شکنجه در زندانهای رژیم اسلامی
گفتگو با حمید اشتری و ایرج مصداقی


گردهمایی هانوفر
گفتگو با مژده ارسی


گپ و گفت دو همکار
گفتگو با سعید افشار (رادیو همبستگی)


«سخنرانی» نکن... با من حرف بزن
گفتگو با شهاب شکوهی


«انتخابات»، مردم...(۷)
(حلقه مفقوده)

گفتگو با «سودابه» و«حسن زنده دل»


«انتخابات»، مردم...(۶)
(فاز سوم کودتا، اعتراف گیری)

گفتگو با سودابه اردوان


«انتخابات»، مردم...(۵)
گفتگو با تقی روزبه


«انتخابات»، مردم...(۴)
گفتگو با رضا سمیعی(حرکت سبزها)


«انتخابات»، مردم...(۳)
گفتگو با سیاوش عبقری


«انتخابات»، مردم...(۲)
گفتگو با حسین باقرزاده


«انتخابات»، مردم...؟!
گفتگو با فاتح شیخ
و نظرخواهی از زنان پناهجوی ایرانی


پناهجویان موج سوم
گفتگو با علی شیرازی (مدیر داخلی کانون ایرانیان لندن)


رسانه
به همراه اظهارنظر رسانه های«انتگراسیون»، «پژواک ایران»، «سینمای آزاد»، «ایران تریبون»، «شورای کار»


گردهمایی هانوفر...
گفتگو با محمود خلیلی


سی سال گذشت
گفت‌وگو با یاسمین میظر


مسیح پاسخ همه چیز را داده!
گفت‌وگو با«مریم»


«کانون روزنامه‌نگاران و نویسندگان برای آزادی»
گفت‌و گو با بهروز سورن


تخریب مزار جانباختگان...حکایت«ما»و دیگران
گفت‌وگو با ناصر مهاجر


همسران جان‌باختگان...
گفت‌وگو با گلرخ جهانگیری


من کماکان«گفت‌وگو» می‌کنم!
(و کانون ۶۷ را زیر نظر دارم)


مراسم لندن، موج سوم گردهمایی‌ها
گفت‌وگو با منیره برادران


سرنوشت نیروهای سازمان مجاهدین خلق در عراق
گفتگو با بیژن نیابتی


اگر می‌ماندم، قصاص می‌شدم
گفتگو با زنی آواره


صدای من هم شکست
گفتگو با «مهناز»؛ از زندانیان واحد مسکونی


بازخوانی و دادخواهی؛ امید یا آرزو
گفتگو با شکوفه‌ منتظری


«مادران خاوران» گزینه‌ای سیاسی یا انتخابی حقوق بشری
گفتگو با ناصر مهاجر


«شب از ستارگان روشن است»
گفتگو با شهرزاد اَرشدی و مهرداد


به بهانۀ قمر...
گفتگو با گیسو شاکری


دوزخ روی زمین
گفتگو با ایرج مصداقی


گریز در آینه‌های تاریک
گپی دوستانه با مجید خوشدل


سردبیری، سانسور، سرطان... و حرفهای دیگر
گفتگو با ستار لقایی


بهارانه
پرسش‌هایی «خود»مانی با پروانه سلطانی و بهرام رحمانی


«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله (3)
گفتگو با حسن فخاری


«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله (2)
من همان امیر حسین فتانت «دوست» کرامت دانشیان هستم!
گفتگو با ناصر زراعتی


ایرانیان لندن، پشتیبان دانشجویان دربند
با اظهار نظرهایی از: جمال کمانگر، علی دماوندی، حسن زنده دل یدالله خسروشاهی، ایوب رحمانی


«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله
گفتگو با رضا (عباس) منصوران


کدام «دستها از مردم ایران کوتاه»؟
گفتگو با تراب ثالث


میکونوس
گفتگو با جمشید گلمکانی
(تهیه کننده و کارگردان فیلم)*


«انتخابات آزاد، سالم و عادلانه» در ایران اسلامی!؟
گفتگو با بیژن مهر (جبهه‌ی ملّی ایران ـ امریکا)


چه خبر از کردستان؟
گفتگو با رحمت فاتحی


جنده، جاکش... ج. اسلامی
گفتگویی که نباید منتشر شود


حمله نظامی به ایران؛ توهم یا واقعیّت
گفتگو با محمد پروین


گردهمایی کلن: تکرار گذشته یا گامی به سوی آینده
گفتگو با مژده ارسی


عراق ویران
گفتگو با یاسمین میظر


شبکه‌های رژیم اسلامی در خارج از کشور
گفتگو با حسن داعی


نهادهای پناهند گی ایرانی و مقوله‌ی تبعید
گفتگو با مدیران داخلی جامعه‌ی ایرانیان لندن
و
کانون ایرانیان لندن


به بهانه‌ی تحصن لندن
گفتگو با حسن جداری و خانم ملک


به استقبال گردهمایی زندانیان سیاسی در شهر کلن
گفتگو با «مرجان افتخاری»


سنگ را باید تجربه کرد!
گفتگو با «نسیم»


پشیمان نیستید؟
گفتگو با سعید آرمان «حزب حکمتیست»


هنوز هم با یک لبخند دلم می‌رود!
گپی با اسماعیل خویی


چپ ضد امپریالیست، چپ کارگری... تحلیل یا شعار
گفتگو با بهرام رحمانی


زنان، جوانان، کارگران و جایگاه اندیشمندان ایرانی
گفتگو با «خانمی جوان»


گردهمایی سراسری کشتار زندانیان سیاسی
گفتگو با «همایون ایوانی»


روز زن را بهت تبریک می‌گم!
گفت‌وگو با «مژده»


دو کارزار در یک سال
گفت‌وگو با آذر درخشان


آخیش . . . راحت شدم!
گفتگو با «مهدی اصلانی»


غریبه‌ای به نام کتاب
گفتگو با «رضا منصوران»


زندان عادل‌آباد؛ تاولی چرکین، کتابی ناگشوده...
گفتگو با «عادل‌آباد»


این بار خودش آمده بود!
گفتگو با پروانه‌ی سلطانی


چهره بنمای!
با اظهار نظرهایی از: احمد موسوی، مهدی اصلانی، مینو همیلی و...
و گفتگو با ایرج مصداقی


شب به خیر رفیق!
گفتگو با رضا غفاری


رسانه‌های ایرانی
گفتگو با همکاران رادیو برابری و هبستگی، رادیو رسا
و سایت‌های دیدگاه و گزارشگران


مراسم بزرگداشت زندانیان سیاسی (در سال جاری)
«گفتگو با میهن روستا»


همسایگان تنهای ما
«گفتگو با مهرداد درویش‌پور»


پس از بی‌هوشی، چهل و هشت ساعت به او تجاوز می‌کنند!


شما یک اصل دموکراتیک بیاورید که آدم مجبور باشد به همه‌ی سؤالها جواب دهد
«در حاشیه‌ی جلسه‌ی سخنرانی اکبر گنجی در لندن»


فراموش کرده‌ایم...
«گفتگو با شهرنوش پارسی پور»


زندانی سیاسی «آزاد» باید گردد!
گفتگو با محمود خلیلی «گفتگوهای زندان»


تواب
گفتگو با شهاب شکوهی «زندانی سیاسی دو نظام»


خارجی‌های مادر... راسیست
«گفتگو با رضا»


شعر زندان و پاره‌ای حرف‌های دیگر
«در گفتگو با ایرج مصداقی»


ازدواج به قصد گرفتن اقامت
گفتگو با «شبنم»


کارزار «زنان»... کار زار «مردان»؟!
«گفتگو با آذر درخشان»


اوضاع بهتر می‌شود؟
«گفتگو با کوروش عرفانی»


اتم و دیدگاه‌های مردم


اخلاق سیاسی


چهارپازل، سه بازیگر، دو دیدگاه، یک حرکت اشتباه، کیش... مات
«گفتگو با محمدرضا شالگونی»


کارزار چهار روزۀ زنان
گفتگو با یاسمین میظر


مرغ سحر ناله سر کن
«گفتگو با سحر»


اسکوات*، مستی، شعر، نشئگی... و دیگر هیچ!
«گفتگو با نسیم»


درختی که به خاطر می‌آورد
گفتگو با مسعود رئوف ـ سینماگر ایرانی


شاکیان تاریخ چه می‌گویند؟
پای درد دل فرزندان اعدامی


روایتی از زندان و پرسش‌های جوانان
«در گفتگو با احمد موسوی»


جمهوری مشروطه؟ !
در حاشیۀ نشست برلین «گفتگو با حسین باقرزاده»


مروری بر روایت‌های زندان
در گفتگو با ناصر مهاجر


اعتیاد و دریچه دوربین - گفتگو با مریم اشرافی


انشعاب، جدایی و ...
در گفتگو با محمد فتاحی (حکمتیست)


چه شد ... چرا این‌چنین شد؟
در گفتگو با محمدرضا شالگونی، پیرامون «انتخابات» اخیر ایران


«انتخابات» ایران، مردم و نیروهای سیاسی


گفتگو با یدالله خسروشاهی


روایتی از مرگ زهرا کاظمی


گفتگو با جوانی تنها


گفتگو با گیسو شاکری


گفتگو با لیلا قرایی


گفتگو با شادی


گفتگو با ایرج مصداقی، نویسنده‌ی کتاب «نه زیستن نه مرگ»


گفتگو با جوانان


نتیجه‌ی نظرخواهی از مردم و نیروهای سیاسی در مورد حمله‌ی نظامی امریکا به ایران


گفتگو با مهرداد درویش پور


گفتگو با نیلوفر بیضایی، نویسنده و کارگردان تأتر


سلاح اتمی ... حمله‌ی نظامی ... و دیگر هیچ!
گفتگو با محمد رضا شالگونی و یاسمین میظر


اين‌بار برای مردم ايران چه آشی پخته‌ايد؟
گفتگو با مهرداد خوانساری «سازمان مشروطه‌خواهان ايران (خط مقدم)»


به استقبال کتاب «نه‌ زیستن نه مرگ»


«بازگشت» بی بازگشت؟
مروری بر موضوع بازگشت پناهندگان سیاسی به ایران


پرسه‌ای در کوچه‌های تبعید


 
 

بازچاپ مطالب سایت «گفت‌وگو» با ذکر منبع آزاد است.   /  [www.goftogoo.net] [Contact:goftogoo.info@gmail.com] [© GoftoGoo Dot Net 2005]